معنی ملامت در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ملامت. [م َ م َ](ع مص) ملامه. رجوع به ملامه شود. ||(اِمص) سرزنش و نکوهش و با لفظ کردن و کشیدن و آمدن مستعمل.(آنندراج). مأخوذ از تازی، نکوهش و سرزنش و عتاب و طعن و مذمت و تأدیب.(ناظم الاطباء). سرزنش. سرکوفت. سراکوفت. ذم. لؤم. ملام. توبیخ. تعنیف. تقریع. تعییر. بیغاره. گواژه. مَثلَبَه. ج، ملاوم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): خواجه گفت هنوز چیزی نشده است نامه ها باید نبشت به انکار وی و ملامت.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). قصد گریز کرد بر جانب آموی، ناچارش بازداشتیم که از ملامت سلطان بترسیدیم.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 233). حق دوستان و مردمان نزدیک خود ضایع مکن تا سزاوار ملامت نگردی.(قابوسنامه). گفته اند دو گروه مردم سزاوار ملامتند یکی ضایعکننده ٔ حق دوستان، دیگر ناشناسنده ٔ کردار نیک.(قابوسنامه).
سخن بگوی مترس از ملامت ای حجت
که تو به گفتن حق شهره ٔ زمان شده ای.
ناصرخسرو.
سخن حجت بر وجه ملامت مشنو
تا نمانی به قیامت خزی و خوار و ملیم.
ناصرخسرو.
چون خلعت دوستی در سر وی افکندند خلق زبان ملامت بدو دراز کردند.(کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص 69).
پس خلق را بر ایشان گماشتند تا زبان ملامت بر ایشان دراز کردند.(کشف المحجوب هجویری ایضاً ص 69). وی را از ملامت خلق باک نباشد و اندر همه ٔ احوال بر سر رشته ٔ خود باشد.(کشف المحجوب هجویری ایضاً ص 71). هرکه از ملامت نترسد از او بگریز.(خواجه عبداﷲ انصاری).
عذر من بپذیر اگرچه هستم از تقصیر خویش
هم سزاوار ملامت هم سزاوار عتاب.
امیرمعزی.
فریشتگان سنگ ملامت در ارادت وی می زدند.(کشف الاسرار ج 3 ص 732). بر استقامت خویش چنان متمکن بود که آن قبول و این نفور و آن سلامت و این ملامت به نزدیک وی هردو یک رنگ داشت.(کشف الاسرار ج 3 ص 345). پیر طریقت گفت چون هیبت دیده وری حق موجود است از ملامت منکر چه باک.(کشف الاسرار ج 3 ص 642).
چون مر مرا ز عشق ملامت رسد همی
تنها نه ایستاده منم در مقام عشق.
ادیب صابر.
ملامت همه دنیا مراست ازپی عشق
نه رسم عشق من آورده ام در این دنیی.
ادیب صابر(از سخن و سخنوران ص 249).
هرآینه آن کس که زشتی کاربشناسد اگر خویشتن در آن افکند نشانه ٔ تیر ملامت شود.(کلیله و دمنه). پدر موعظت و ملامت ایشان واجب دید.(کلیله و دمنه).
مارا دل ارچه خسته ٔ تیر ملامت است
اندیک مر ترا همه خیر و سلامت است.
رشیدی سمرقندی.
به ملامت زبان کنند دراز
نام عاشق به ننگ گردد باز.
سنائی(مثنویها چ مدرس رضوی ص 32).
عشق را روی در سلامت نیست
راه عاشق بجز ملامت نیست
بی ملامت نگشت عشق تمام
عشق خام است بی ملامت، خام.
سنائی(ایضاً ص 32).
این ملامت در این بلند مقام
غیرت عشق راست چون صمصام.
سنائی(ایضاً ص 34).
ملک الموت را ملامت نیست
که به بیمار گل شکر ندهد.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ج 2 ص 629).
اگر شراب خورم مست شوم و اینجا بمانم و چون دختر بازنشیند و مرا نبیند مرا و ترا ملامت رسد.(سمک عیار ج 1 ص 61).
من جوهر ار نبردم نزدیک جوهری
خوردم کنون ز دست ملامت بسی قفا.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 21).
تو سلامت گزین که نام دلم
از ملامت به هر زبان افتاد.
خاقانی.
نه عمر از سلامت نشان می دهد
نه عشق از ملامت امان می دهد.
خاقانی.
میدان ملامت را گر گوی شوی شاید
کایوان سلامت را بنیاد نخواهی شد.
خاقانی.
مرا در ملامت این جهان و عقوبت آن جهان می افکندی.(سندبادنامه ص 323). عقوبت زلت عتاب باشد، عقوبت تقصیر ملامت.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 117). روزی مسافری به شهر آن درخت رسید... و با عبده ٔ آن درخت در عربده ٔ ملامت آمد.(مرزبان نامه ایضاً ص 151). میان اقران و اخوان چون سفره ٔ خوان عرض من دست مال ملامت شد... او را رها کنم.(مرزبان نامه ایضاً ص 245).
از ملامت چه غم خورد سعدی
مرده از نیشتر مترسانش.
سعدی.
تا غایتی ذکر محبوب دوست دارد که اگر در اثنای آن ملامت خود شنود از آن ملامت لذت یابد.(مصباح الهدایه چ همایی ص 409). به تیغ ملامت ایشان تعلق او را قطع کند.(مصباح الهدایه ایضاً ص 416).
ملامت را سپر سازیم بر خویش
ملامت عشق را تاج است و افسر.
؟(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
هرکه متصدی تصنیف کتابی و مصنف جمع رساله ای گردد... از طعن طاعنان و ملامت عیب جویان به سلامت نخواهد بود.(تاریخ قم ص 13).
نسازد عشق را کنج سلامت
خوشا رسوایی و کوی ملامت.
جامی.
غم عشق از ملامت تازه گردد
وزین غوغا بلندآوازه گردد.
جامی.
ملامت شحنه ٔ بازار عشق است
ملامت صیقل زنگار عشق است.
جامی.
بی خودی در عشقبازی باد و رسوایی مباد
درد بادا و ملامت، ناشکیبایی مباد.
فغانی شیرازی.
و رجوع به ملامه شود.
- ملامت آمدن، سرزنش رسیدن. ملامت وارد شدن:
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
واﷲ مارأینا حباً بلا ملامه.
حافظ(دیوان چ قزوینی ص 295).
- ملامت بردن، تحمل سرزنش کردن. ملامت کشیدن:
بنگر تا چند ملامت برم
کاین خجلی را به قیامت برم.
نظامی.
بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین
روز عرض از دست جور نفس ناپرهیزگار.
سعدی.
- ملامت جستن، طالب ملامت بودن. خواهان سرزنش و عتاب بودن:
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را.
سعدی.
- ملامت دیدن، مورد عتاب و سرزنش واقع شدن. ملامت کشیدن: چندانکه ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نکردی.(گلستان).
- ملامت شنیدن، سخنان سرزنش آمیز شنیدن: هر که نصیحت نشنود سر ملامت شنیدن دارد.(گلستان).
- ملامت کردن، نکوهش کردن و سرزنش نمودن و عتاب کردن و مذمت نمودن و بد گفتن و تأدیب کردن.(ناظم الاطباء). تقریع. توبیخ. تأنیب. نکوهیدن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
جواب دادم و گفتم مرا ازآنچه گذشت
مکن ملامت ازیرا که نیست جای ملام.
فرخی.
مرا به عشق ملامت مکن که عشق مرا
ز روی خوب تو گشت ای بهشت روی آیین.
فرخی.
یکی کار خود می کند و دین را می برزد و معاملت را مراعات می کند خلق اورا اندر آن ملامت می کنند.(کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد ص 70). نفس لوامه را اندر ایشان مرکب گردانیده تا مر ایشان را بر هرچه می کنند ملامت می کنند.(کشف المحجوب هجویری ایضاً ص 69). من در خلوت دیگر روز او را بسیار ملامت کردم.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 188). و این حدیث فاش شد و همگان او را بسیار ملامت کردند.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 188). عبدوس دررسید و جنگ بنشاند و ملامت کرد لشکر را که شمایان را فرمان نبود جنگ کردن.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 233). این حدیث به نشابور فاش شد و خبر به امیر محمود رسید، تیره شد و برادر را ملامت کرد.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 365).
ملامت مکنمان اگر ما چو تو
به خیره ره جاهلی نسپریم.
ناصرخسرو.
گر مستمند و با دل غمگینم
خیره مکن ملامت چندینم.
ناصرخسرو.
افتاده مرا با می و مستی کاری
خلقم ز چه می کند ملامت باری.
(منسوب به خیام).
اعرابی از آن درشتی، لختی را کم کرد گفت یا محمد مرا ملامت مکن بر آنچه گذشت.(کشف الاسرار ج 3 ص 84). ابلیس در آن نافرمانی با خود نیفتاد و ملامت نفس خود نکرد و آدم روی با خودکرد و خود را در آن ذلت ملامت کرد.(کشف الاسرار ج 3 ص 573).
بر خون من کسی که ملامت کند ترا
نزدیک من سزای هزاران ملامت است.
رشیدی سمرقندی.
همسایگان درآمدند و او را ملامت کردند.(کلیله و دمنه).
آن ملامت که ذکر رفت به پیش
وین که عاشق کند ملامت خویش.
سنائی(مثنویها چ مدرس رضوی ص 33).
چون میل به خیر کند از میل به شر پشیمان شود و خویشتن را ملامت کند.(اوصاف الاشراف ص 26).
اگر خویشتن را ملامت کنی
ملامت نباید شنیدن ز کس.
سعدی(گلستان).
آنکه هلاک من همی خواهد و من سلامتش
هرچه کند به شاهدی کس نکند ملامتش.
سعدی.
دل داده را ملامت کردن چه سود دارد
می باید این نصیحت کردن به دلستانان.
سعدی.
پدر در فراقش نخورد و نگفت
پسر را ملامت بکردند و گفت.
سعدی(بوستان).
چو بانوی قصر این ملامت بکرد
برآمد خروش از دل نیک مرد.
سعدی(بوستان).
مکن ای دوست ملامت من سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را.
همام.
مکن ملامت رندان و ذکر بدنامی
که هرچه پیش تو ننگ است پیش ما نام است.
سلمان ساوجی.
- ملامت کشیدن، تحمل سرزنش کردن. مورد عتاب واقع شدن. ملامت دیدن:
هزار سال ملامت کشیدن ازپی او
توان وزآن بت، روزی جدا شدن نتوان.
فرخی(از آنندراج).
هرکه از یار تحمل نکند یار مگویش
وآنکه در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش.
سعدی.
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن.
حافظ.
- ملامت گفتن، سرزنش کردن. سخنان عتاب آمیز گفتن:
اگر ملول شدی یا ملامتم گویی
اسیر عشق نیندیشد از ملال و ملام.
سعدی.
ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردم.
سعدی(کلیات چ فروغی ص 204).
هرکه عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیده ست ترا بر منش انکاری هست.
سعدی.
- ملامت نفس، نکوهش خویشتن.(ناظم الاطباء).
- ملامت یافتن، نکوهش دیدن. سرزنش کشیدن. با سرزنش و توبیخ روبرو شدن: چون آن لشکر به هزیمت تا ری رسیدند، ملامت بسیار یافتند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 263).

فرهنگ معین

(مَ مَ) [ع. ملامه] (مص م.) سرزنش کردن، نکوهش.

فرهنگ عمید

سرزنش کردن،
نکوهش، سرزنش،

حل جدول

شماتت

لوم

سرزنش کردن

نکوهش

رژ

سرزنش، نکوهش

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سرزنش، سرکوفت

کلمات بیگانه به فارسی

سرزنش - سرکوفت

مترادف و متضاد زبان فارسی

بدگویی، تقبیح، توبیخ، زخم‌زبان، سرزنش، سرکوفت، شماتت، طعنه، عتاب، قدح، لوم، نکوهش، سرزنش کردن،
(متضاد) ستایش، تمجید

فرهنگ فارسی هوشیار

‎ (مصدر) سرزنش کردن، (اسم) سرزنش نکوهش: } عقوبت زلت عتاب باشد عقوبت تقصیر ملامت. ‎{ (مرزبان نامه. تهران. چا. 117:1) سرزنش و نکوهش، سرکوفت

پیشنهادات کاربران

نکوهش

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری