معنی حاره
لغت نامه دهخدا
حاره. [رَ] (ع اِ) کلاته. (نصاب) (مهذب الاسماء). || ده خرد. (مهذب الاسماء). ده خرد و آنکه خانه های آن یکجاباشد. || چهار دیوار. || محله. (به اصطلاح دمشقیان). || محله ای که خانه های آن نزدیک یکدیگر باشد. (یاقوت به نقل از ازهری). || کشت زار. (غیاث) (شرح نصاب). ج، حارات.
حاره. [رَ] (اِخ) موضعی است. (معجم البلدان).
فرهنگ معین
(رِّ) [ع. حاره] (ص.) نک حارُ.
فرهنگ عمید
گرم، گرمسیری: بلاد حاره،
(طب قدیم) دارای خاصیت گرم: ادویهٴ حاره،
حل جدول
روستای کوچک
مترادف و متضاد زبان فارسی
گرم، سوزان، گرمسیری
فارسی به انگلیسی
Equatorial, Torrid, Tropical, Tropics
فارسی به عربی
شدید الحراره
فرهنگ فارسی هوشیار
تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی (اسم) مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، (اسم) ترب رشتی
معادل ابجد
214