معنی بدخیم
لغت نامه دهخدا
بدخیم. [ب َ] (ص مرکب) ترشرو و بدمزاج و بدخو. (آنندراج). گرفته روی. (فرهنگ سروری). ترشرو و عبوس کننده. || بداندیش. (ناظم الاطباء). بدطبیعت. (فرهنگ سروری).
فارسی به انگلیسی
Malign, Vicious
حل جدول
ویژگی غدد سرطانی، خطرناک و کشنده
بیمارى بدخیم
سارکوم
مرض بدخیم
سارکوم
بیماری بدخیم پوستی
ملانوم
نوعی تومور بدخیم
سارکوما
بیمارى بدخیم و خطرناک
سارکوم
گروهی از تومورهای بدخیم
سارکوم
تومور بدخیم بافت لنفاوی
لنفوم
مترادف و متضاد زبان فارسی
خطرناک، کشنده، مرگآور، مرگزا، مهلک، کشنده،
(متضاد) خوشخیم
فرهنگ فارسی هوشیار
بدخو
فرهنگ عمید
ویژگی غده یا توموری سرطانی که به نقاط دیگر بدن هم سرایت میکند و آنها را آلوده میکند،
فارسی به عربی
خبیث، فتاک، موذی
معادل ابجد
656