معنی دربدری
لغت نامه دهخدا
دربدری. [دَ ب ِ دَ] (حامص مرکب) دربدربودن. صفت و حالت دربدر. آوارگی. پریشانی. نداشتن جا و محل اقامت ثابت از خود. بی خانمانی. و رجوع به دربدر شود.
فارسی به انگلیسی
Vagabondage
حل جدول
آوارگی
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به عربی
تشرد
انگلیسی به فارسی
ایتالیایی به فارسی
ولگردی , دربدری , بیخانمانی.
vagabondaggio[noun]
ولگردی , دربدری , بیخانمانی.
vagabondaggio - accattonaggio[noun]
اوارگی , ولگردی , دربدری , اوباشی.
عربی به فارسی
اوارگی , ولگردی , دربدری , اوباشی
اسپانیایی به فارسی
اوارگی، ولگردی، دربدری، اوباشی.
سوئدی به فارسی
اوارگی، ولگردی، دربدری، اوباشی،
فرانسوی به فارسی
اوارگی , ولگردی , دربدری , اوباشی.
معادل ابجد
420