معنی حریم در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

حریم. [ح ُ رَ / ح َ] (اِخ) بطنی است از حضرموت.

حریم. [ح ُرَ] (اِخ) ابن فاتک، ازبنی اسد و راوی حدیث است، و پدر ایمن بن حریم است که عبدالملک مروان او را مأمور قتل عبداﷲ زبیر کرد و او نپذیرفت. (تاریخ گزیده ص 222). رجوع به ایمن شود.

حریم. [ح َ] (ع ص) بازداشت کرده و حرام کرده شده که مس آن جائز نیست. چیزی که حرام باشد. چیزی که حرام باشد و دست بدان نتوان کرد. || چیزی که آنرا حمایت کنند و جنگ کنند بر آن. || (اِ) شریک. انباز. || جامه ٔ مُحرِم. || جامه ای که محرمان برکندندی و باز آنرا نپوشیدندی در حرم. || حُرمت. آبروی مردم. || گرداگرد حوض و چاه. پیرامون. پیرامن. (محمودبن عمر ربنجنی). گرداگرد. دور. دوروبر. حوالی. اطراف:
در زبان حجت از فر حریم ذوالفقار
شعر در معنی بسان عنبر سارا شود.
ناصرخسرو.
حرم آل رسول است ترا جای که هیچ
دیو را راه نبوده ست درآن شهره حریم.
ناصرخسرو.
بازگو تا چگونه داشته ای
حرمت آن بزرگوار حریم.
ناصرخسرو.
شیرمردان به حریمش سگ کهفند همه
اینت شیران که مدد ز آتش هیجا بینند.
خاقانی.
این کعبه را که سد سکندر حریم اوست
خضر خلیل مرتبه بنیان تازه کرد.
خاقانی.
هر کبوتر کز حریم کعبه ٔ جان آمده
زیر پرش نامه ٔ توفیق پنهان دیده اند.
خاقانی.
امسال بین که رفتم زی مکه ٔ مکارم
دیدم حریم حرمت کعبه در او مجاور.
خاقانی.
منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست
هرکه نبود پاکدامن در حرم نامحرم است.
فیضی دکنی.
- حریم بئر یا حریم البئر، پیرامن چاه. پیرامون چاه. گرداگرد چاه. سرچاه. کنار چاه. کناره ٔ چاه.
- حریم حوض، گرداگرد حوض. (دهار).
- حریم دار، پیرامون خانه از حقوق و مرافق آن. آنچه نسبت بخانه و چاه داشته باشد از حقوق. مقابل متن، و آن آن مقدار از زمین است که تنها مالک خانه را در آن حقوق خاص است: این خانه متناً و حریماً هزار گز است. اصلاً این کلمه را بحریم چاه و اطراف آن اطلاق میکرده اند و سپس جای ممنوع و منهی التقرب را بدین نام نامیدند. (معجم البلدان).
- حریم شهر، گرداگرد شهر.
|| کسانی که عرفاً عرض شخص بشمار میروند. (فقه).
- در حریم، در کنف. در حمایت:
در حریم خانه ٔ پیغمبرت
مرمرا از تست در دو جهان نعیم.
ناصرخسرو.
فریاد یافتم ز جفا و دهای دیو
چون در حریم و قصر امام الوری شدم.
ناصرخسرو.
شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین
که محرومند از این عشرت هوس گویان یونانی.
سنائی.
و جباران کامکار در حریم روزگار او امان طلبیدند. (کلیله و دمنه).
نمانده در حریم پادشائی
وشاقی جز غلامان سرائی.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 356).
وانکه در مأمن و انصاف و حریم عدلش
گرگ را با بره چون وامق وعذرا بینی.
اثیر اومانی.
|| در بیت ذیل خاقانی از حریم ملک و مملکت اراده کرده است:
در ابخازیان اینک گشاده
حریم رومیان آنک مهیا.
خاقانی.

حریم. [ح ُ رَ] (اِخ) دژی از اعمال تعز به یمن.

حریم. [ح ُ رَ] (اِخ) وادی به دیار بنی نمیر و آبها دارد. (معجم البلدان).

حریم. [ح ُ رَ] (اِخ) جائیست به دیار بنی تغلب نزدیک ذی بهدا. (معجم البلدان).

حریم. [ح ُ رَ] (اِخ) جائیست به حجاز که جنگ میان طائفه ٔ کنانه و خزاعه در آن رخ داد. (معجم البلدان).

حریم. [ح َ] (اِخ) قریه ای است به یمامه از بنی العنبر. (معجم البلدان).

حریم. [ح َ] (ع مص) بازداشتن از... || بی بهره گردانیدن از... حرمان. حَرم. حِرمه.

حریم. [ح ُ رَ] (اِخ) ابن حرام. مستوفی آرد: بروز فتح مکه مسلمان شد و صدوبیست سال عمر یافت، شصت سال در جاهلیت و شصت در اسلام. در سنه ٔ ثمانی و خمسین وفات کرد. وی برادرزاده ٔ خدیجه بود. (تاریخ گزیده ص 222).

حریم. [ح َ] (اِخ) ابن سعدالعشیره جعفی. و در تاج العروس گوید: حریم بن جعفی بن سعدالعشیره برادر مرّان بن جعفی است. و این دو، دو بطن از عرب باشند.

فرهنگ معین

پیرامون و گرداگرد خانه، مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد، جمع احرم. حروم. [خوانش: (حَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

پیرامون و گرداگرد خانه و عمارت،
مکانی که حمایت و دفاع از آن واجب باشد،
[قدیمی] آنچه حرام شده و مَس آن جایز نباشد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اطراف، پیرامون، گرداگرد، حرم، مکان مقدس، محدوده، حیطه، قلمرو، مرز، منطقه محافظت‌شده

گویش مازندرانی

دو طرف رود – زمین اطراف نهر و رود که غیرقابل تصرف است

فرهنگ فارسی هوشیار

پیرامون، گرداگرد، خانه، مکانی که دفاع از آن لازم باشد

فرهنگ فارسی آزاد

حَرِیْم، آنچه حمایت و دفاع از آن واجب باشد، قرقگاه، حرام، لباس اِحرام، حرمخانه، زنان یا محل زندگی زنهای یک مرد در قدیم، حرام شده ای که دست زدن به آن جائز نباشد، قسمت پیرامون و حول یک قصر یا منزل (جمع: حُرُم، اَحْرُم -اَحارِیْم)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری