معنی خودمانی در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

خودمانی. [خوَ / خ ُ دِ] (ص نسبی) محرم. مقابل بیگانه. خودی.

فرهنگ معین

(خُ دِ) (ص نسب.) خودی، خصوصی، بی تعارف و تکلف.

فرهنگ عمید

[عامیانه] مانند خودی، بی‌تکلف،
(قید) با حالتی به دور از تکلف: خودمانی حرف می‌زد،

حل جدول

صمیمی و بی‌تکلف

صمیمی

صمیمی، بی تکلف

مترادف و متضاد زبان فارسی

آشنا، محرم، خودی،
(متضاد) بیگانه، غریبه، نامحرم، بی‌تکلف، خودحال، یک‌رنگ،
(متضاد) متکلف، صمیمی، صمیمانه، بی‌تکلفانه، خودحالانه،
(متضاد) رسمی، خصوصی، محرمانه، انتیم‌شدن، بی‌ریا شدن،
(متضاد) متکلف بودن

فرهنگ فارسی هوشیار

محرم، خودی

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر