معنی غیب در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

غیب. [غ َ] (ع مص) غایب شدن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ناپدید شدن. (منتهی الارب). ناپدیدی. (مهذب الاسماء). دور شدن و جدا گردیدن از کسی. غَیبَت. غَیاب. غُیوب. مَغیب. (اقرب الموارد). || منحرف شدن از حق. گمراه شدن. غاب عن الرشد. (دزی ج 2 ص 232). || غش کردن. دچار غشوه شدن. || خندیدن پنهانی. غاب بالضحک. || گردیدن و چرخیدن بسوی چیزی. غاب الی... || مجذوب شدن در خیالات خود. || منقلب شدن. از خود رفتن. غاب من نفسه. غاب عن الوجود. (دزی ج 2 ص 232). || (ص، اِ) ناپیدا. (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل). پنهانی. هرچه ناپدید باشد از تو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). هر چیز پنهانی که آشکار نباشد. هر چیز ناپدیدو مخفی. (از ناظم الاطباء). آنچه از دیدگان نهان باشد اگرچه بر دلها ظاهر گردد. (از اقرب الموارد). هرچه مغیب باشد از چشمها و مصور باشد در دلها و این مصدری بجای اسم فاعل است، چنانکه صوم بمعنی صایم است و زور بمعنی زایر. (تفسیر ابوالفتوح رازی ذیل آیه ٔ یؤمنون بالغیب «قرآن 3/2»). غایب. نهان. نهانی. پوشیده.نهان از چشم. مقابل شهادت. مقابل شهود:
همیشه تا که بود نام از شهادت و غیب
همیشه تا که بود بحث در حدوث و قدم.
فرخی.
این جای سلطان مسعود است که بدان پشت زدی و در غیب چنین چیزهاست و نتوان دانست که دیگر چه باشد. (تاریخ بیهقی). آنچه نیامده است راه بسته است که غیب محض است. (تاریخ بیهقی).
بیش از این ای فتنه گشته بر قیاس و رای خویش
کردمی ظاهر ز غیبت گر مرا کردی کرا.
ناصرخسرو.
دخت ظهور غیب احد احمد
ناموس حق و صندق اسرارش.
ناصرخسرو.
هم عیب را به عامل اشرار پرده پوش
هم غیب را ز عالم اسرار ترجمان.
خاقانی.
نامبردار شرق و غرب تویی
که حدیثت چو غیب مرموز است.
خاقانی.
کشتی بهروزی از دریای غیب
بر در شاه اخستان بیرون فتاد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 475).
بپرسید زو کای جهاندیده پیر
برآورده مکنون غیب از ضمیر.
نظامی.
یا بدرافکن هنر از غیب خویش
یا بشکن آینه از عیب خویش.
نظامی.
ای کریمی که از خزانه ٔ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری.
سعدی (گلستان).
زنخدان فروبرد چندی به جیب
که بخشنده روزی رساند ز غیب.
سعدی (بوستان).
دل آینه ٔ صورت غیب است ولیکن
شرط است که بر آینه زنگار نباشد.
سعدی (طیبات).
تیرها پران کمان پنهان و غیب
بر جوانی میرسد صد تیر شیب.
مولوی (مثنوی).
ساقیاجام میم ده که نگارنده ٔ غیب
نیست معلوم که در پرده ٔ اسرار چه کرد؟
حافظ.
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره درین حرم دارد؟
حافظ.
ز رطل دردکشان کشف کرد سالک راه
رموزغیب که در عالم شهادت رفت.
حافظ.
- حفظالغیب، پاس خاطر غایب داشتن. (ناظم الاطباء). دوری کردن از بدگویی از کسی در غیاب وی. رجوع به حفظالغیب و تاریخ غازان خان چ انگلستان ص 108 شود.
- دست غیب یا دست غیبی، کنایه از دست نهانی. قدرت نهانی:
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه ٔ نامحرم زد.
حافظ.
- رجال الغیب، (اصطلاح تصوف) کسانی هستند که قطب بر آنان ریاست دارد. (از اعلام المنجد). صاحب فرهنگ نظام گوید: مطابق بعضی احادیث هفت تن از مردان خدایند که زنده اند، ولی از نظرها مخفی و در حرکت هستند - انتهی. اشخاص غیرمرئی که به دور دنیا حرکات دائره ای میکنند. (از ناظم الاطباء). رجوع به رجال شود.
- عالم غیب، در عرف مفسران چیزی است که برای بشر مجهول است و جز بوسیله ٔ پیغمبران دانستن آن را راهی نیست و با حواس احساس نمیشود و خرد مباشره آن را درک نمیکند و ضد آن عالم شهادت است. (از اعلام المنجد). عالم آینده. حالت آینده. (ناظم الاطباء). لاهوت. مقابل عالم شهادت یعنی ناسوت. رجوع به لاهوت شود:
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم غیب اینهمه دل با تو روان کرد.
سعدی (غزلیات).
چه گویمت که بمیخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده ها داده ست.
حافظ.
- علم غیب، غیب دانی. غیبگویی:
حاجت موری بعلم غیب بداند
در بن چاهی بزیر صخره ٔ صما.
سعدی.
- غیباً، از بر. از حفظ. (دزی ج 2 ص 232).
- غیب الغیوب، غیب المکنون. غیب المصون. مرتبه ٔ احدیت را گویند. رجوع به ترکیب بعدی و فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سجادی شود.
- غیب المکنون و الغیب المصون، سر ذاتی و کنهی است که جز حق تعالی کسی آن را نمیداند و به همین سبب از اغیار مصون و از عول (میل) و دیدن نهان است. (از تعریفات جرجانی).
- غیب الهویه و غیب المطلق، ذات حق تعالی است به اعتبار لاتعین. (از تعریفات جرجانی).
- غیب زدن یا غیبش زدن، ناپدید شدن. دفعتاً دور شدن و رفتن. در تداول عامه گویند: فلانی غیبش زد؛ یعنی یکباره ناپدید شد.
- غیب شدن، ناپدید و مخفی شدن. (ناظم الاطباء).
- غیب کردن، ناپدید کردن. (ناظم الاطباء). مخفی و پنهان کردن.
- غیب گفتن، رجوع به همین ترکیب شود.
- نائب غیب، معاون. آنکه در غیاب رئیس کارهای او را انجام میدهد: نائب ُ غَیبِه ِ. (دزی ج 2 ص 232).
- هاتف غیب یا هاتف غیبی، سروش نهانی. نداکننده ٔ نهانی. رجوع به هاتف شود:
ساقی بیا که هاتف غیبم بمژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت.
حافظ.
|| کنایه از خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیغمبران و قیامت و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و نشور است که اینهمه غیب اند: الذین یؤمنون بالغیب. (قرآن 3/2). عطا میگوید: مراد آن است که من آمن باللّه هرکه بخدای ایمان دارد به غیب ایمان داشته باشد. عاصم بن النجود میگوید: مراد به غیب قرآن است. کلبی میگوید: آنچه نیامده بود غیب آن است. ابن جریج گفت: مراد به غیب وحی است بیانش قوله تعالی: عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احداً (قرآن 26/72)، ای علی وحیه. و قوله: ما هو علی الغیب بضنین. (قران 24/81). حسن بصری میگوید: غیب آخرت است. (از تفسیر ابوالفتوح رازی). و رجوع به همین تفسیر شود. || اراده ٔ نهانی خدا. (دزی ج 2 ص 233). || سر. راز. (از اقرب الموارد) (المنجد). || (اصطلاح تصوف) هر آنچه حق تعالی از تو پوشیده دارد و بر خوداو پوشیده نباشد. (اصطلاحات الصوفیه). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: غیب امر پنهانی است که به حواس ظاهرادراک نشود و بداهت عقل نیز اقتضاء ادراک آن نکند، و آن بر دو گونه است یکی آنکه برای آن دلیل عقلی و سمعی نباشد، و از این قسم است لفظ غیب در آیه ٔ: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو. (قرآن 59/6). و دیگر آنکه برای آن دلیل عقلی یا سمعی اقامه شده باشد، مانند وجود صانع و صفات او و روز جزا و کیفیات آن روز، ومراد بلفظ غیب در آیه ٔ. الذین یؤمنون بالغیب (قرآن 3/2) معنی دومین است، چنانکه قاضی بیضاوی در این آیه در اول سوره ٔ بقره همین معنی را گفته است - انتهی.و در همان کتاب ذیل «عالم » چنین آمده: عوالم را اگرچه از نظر امتناع حصر جزئیات نمیتوان منحصر کرد، لیکن کلیات و اصول حصرکننده ٔ آنها را میتوان در عالم غیب و شهادت منحصر کرد، چه عوالم منقسم شود به غایب ازحس (آنچه بحس درنیاید) و شاهد بر حس. در کتاب «انسان کامل » آمده: هر عالمی که حق تعالی بدان بوسیله ٔ انسان مینگرد شهادت وجودیه است و هر عالمی که بدان بیواسطه ٔ انسان مینگرد غیب نامیده میشود، و غیب بر دو گونه است: نخست غیبی که حق تعالی آن را مفصل در علم انسان قرار داده، دوم غیبی که آن را بطور مجمل در قابلیت علم انسان قرار داده است. پس غیب مفصل در علم را غیب وجودی نامند و آن مانند عالم ملکوت است، و غیب مجمل در قابلیت را، غیب عدمی نامند و آن مانند عوالمی است که خدای تعالی آنها را میداند و ما نمیدانیم، و اینها نز د ما بمنزله ٔ عدم است، و معنی غیب عدلی همین است. صاحب قصیده ٔ فارضیه غیب را بر سه گونه تقسیم کرده و از آنها به غیب، ملکوت و جبروت تعبیر کرده است. و محدثانی را که غایب از حس اند غیب نامیده است، و ذات قدیم را جبروت، و صفات جسمی او را ملکوت تعبیر کرده است تا میان محدث و قدیم و ذات و صفات فرقی باشد. در شرح مثنوی مولوی آمده: مرتبه ٔ احدیت را عالم غیب نیز گویند صاحب کشف اللغات آرد: عالم امر که آن راعالم ملکوت و عالم غیب نیز گویند. نزد متصوفه به عالم وجد بلامدت و بلاماده اطلاق شود، مانند عقول و نفوس، چنانکه خلق بر عالم وجد وجود با ماده مانند افلاک و عناصر و موالید ثلاثه اطلاق گردد، و آن را عالم خلق و عالم ملک و عالم شهادت نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول صص 1053- 1054). و رجوع به همین کتاب صفحه های مذکور و عالم غیب و عالم شهادت در همین لغت نامه شود. || زمین پست. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین همواری است. (از اقرب الموارد). || گمان. (منتهی الارب) (آنندراج). شک. (اقرب الموارد). || پیه. (منتهی الارب) (آنندراج).پیه ثرب (تنک بالای شکنبه و روده) گوسفند. ج، غیاب، غُیوب. (از اقرب الموارد).

غیب. [ی َ] (ع اِ) ج ِ غابَه. (دزی ج 2 ص 232). رجوع به غابه شود.

غیب. [غ َی َ] (ع ص، اِ) ج ِ غائب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فتحه ٔ یاء غَیَب بسبب تشبیه آن به «صَیَد» مصدر «اصاد یصید» است، چه رواست که آن را مصدر فرض کنند اگرچه جمع است. (از منتهی الارب). رجوع به غائب شود.

غیب. [غ ُی ْ ی َ] (ع ص، اِ) ج ِ غائب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غائب شود.

فرهنگ معین

(مص ل.) غایب شدن، (ص.) ناپیدا، پنهان. [خوانش: (غِ یْ) [ع.]]

فرهنگ عمید

هر سری که جز خداوند و بندگان برگزیده کسی آن را نمی‌داند،
عالمی که خداوند، فرشتگان، کتاب‌های آسمانی، پیامبران، قیامت، بهشت، و دوزخ در آن قرار دارند،
(صفت) [قدیمی] نهان از چشم، ناپیدا، ناپدید، پنهان،
* غیب دانستن: (مصدر لازم) آگاه بودن از مسائل پنهان،
* غیب شدن: (مصدر لازم) غایب شدن، ناپدید شدن،
* غیب‌ کردن: (مصدر متعدی) ناپدید کردن، پنهان کردن،
* غیب ‌گفتن: (مصدر لازم) خبر دادن از غیب و چیزهای پنهانی،
* در غیب: [قدیمی] پنهانی،

حل جدول

پنهان از چشم

مترادف و متضاد زبان فارسی

پنهان، پنهان‌شدگی، پوشیده، راز، سر، مخفی، مستور، ناپدید، نادیده، نامرئی، نهان، نهان‌شدگی،
(متضاد) فاش

فرهنگ فارسی هوشیار

غایب شدن، ناپدید شدن، ناپدیدی

فرهنگ فارسی آزاد

غَیْب، آنچه بر انسان پوشیده و مخفی باشد-ناپدید- راز- شک- رتبه احدّیت (جمع:غِیاب-غُیُوب)،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری