معنی کلات در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

کلات. [ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. محلی کوهستانی و سردسیر است 428 تن سکنه دارد آب آنجا از چشمه وقنات. محصول آن غلات، بن شن، میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

کلات. [] (اِخ) قریه ای است دوفرسنگی جنوب بیدشهر. (فارسنامه ٔ ناصری).

کلات. [ک َ] (اِخ) نام قلعه ای است از مضافات قندهار که بر سر کوه واقع است مشهور به قلات. (برهان) (از رشیدی). قلعه ای در قندهار. (ناظم الاطباء).

کلات. [ک َ] (اِخ) نام شهری است از ترکستان که فرود پسر سیاوش با مادرش آنجا می بود. (برهان) (رشیدی). شهری در ترکستان. (ناظم الاطباء). در شاهنامه ذکر کلات خراسان آمده که در آن فرودبرادر کیخسرو از دختر پیران منزل داشته، هنگامی که طوس سردار کیخسرو لشکر به ترکستان برد، فرود را شناخته کشت و کیخسرو بر او غضبناک شد و گفت:
نگفتم مرو از کلات جرم
که آنجا فرود است با مادرم.
فردوسی (از حاشیه ٔ برهان چ معین).

کلات. [ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد و محلی کوهستانی و معتدل است، آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات،، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 4).

کلات. [ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. محلی کوهستانی و معتدل و سالم است و 226 تن سکنه دارد. آب آن از رود بادین آباد و چشمه و محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

کلات. [ک َ] (اِخ) در سابق معروف به کلات نادری و یکی از استحکامات نادرشاه افشارو از مستحکمترین قلاع شمال خاوری در مرز ایران محسوب میشده است. فعلا نام یکی از بخشهای پنچگانه ٔ شهرستان دره گز است. از طرف شمال به مرز ایران و شوروی و ازخاور به بخش سرخس و از جنوب به کوه آلاداغ هزارمسجد و بخش حومه ٔ شهرستان مشهد و از باختر به بخش لطف آبادمحدود است. بواسطه ٔ کوهستانی بودن کلیه مناطق بخش، آب و هوای سردسیر محسوب است و بواسطه ٔ کثرت برف در بیشتر راههای آن در زمستان عبور و مرور قطع می شود. آب مزروعی قراء از چشمه سارها و رودخانه که عموماً شیرین و گوارا هستند، تأمین میشود، محصول عمده ٔ آن غلات، انواع میوه و تولیدات دامی آنجا براثر بسیاری گوسفندان فراوان است و پوست آنها به قیمت گران به فروش میرسد. بخش کلات از 93 آبادی تشکیل شده و در حدود 15183 تن جمعیت دارد. کلات تا سال 1329 جزء شهرستان مشهد بود و از آن تاریخ به بعد از مشهد منتزع و تابع شهرستان درگز شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

کلات. [ک َ] (اِخ) دهی است کوهستانی از توابع کاخک گناباد و از دهستان زیبد بخش حومه ٔ این شهرستان. محلی است در دامنه و گرمسیر و 469 تن جمعیت دارد. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات ابریشم و زعفران و شغل مردم زراعت است. از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

کلات. [ک َ] (اِ) قلعه یادهی بزرگ را گویند که برسر کوه یا پشته ٔ بلندی ساخته باشند خواه آباد باشد و خواه خراب (برهان) (ناظم الاطباء). قلعه. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). ده کوچکی که بر پشته باشد. (اوبهی). دیهی باشد کوچک بر بلندی و اگر نیز خراب بود. (لغت فرس اسدی). دیه و قریه وقلعه ٔ بالای کوه. (غیاث) (از رشیدی). در ارمنی «کهلکه » و ظاهراً شکل قدیمی آن «کلاک » بوده و همین کلمه است که در اسماء امکنه ٔ مازندران بصورت «کلا» در آمده و قلعه معرب آن است... در طبری «کلا»، «کلا»، «قلا»، «کلاته » و «کلایه » (ده، قلعه)، در مازندرانی کنونی کلا (در آخر نام دیه ها درآید: حسن کلا، فیروزکلا). در جندقی و بیابانکی کلات بمعنی ده و کلاته بمعنی مزرعه... گیلکی «کلا» و «کلایه » (7) (کیا کلایه)... در شاهنامه بمعنی مطلق شهر مستحکم و قلعه آمده... (از حاشیه ٔ برهان چ معین):
تیر تو از کلات فرود آورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.
دقیقی.
گذر بر کلات ایچ گونه مکن
گر آن ره روی خام گردد سخن.
فردوسی.
در این میانه فزون دارد از هزار کلات
به هریک اندر دینار تنگها برتنگ.
فرخی.
زرادخانه ٔ تو بود هفتصد کلات
انبارخانه ٔ تو بود هفتصد حصار.
منوچهری.
خودچنین شد بربلند از ذات خویش
خیرخیر این نیلگون بی در کلات.
ناصرخسرو.
ز یک پهلویش بیشه ٔ آب کند
کلاتی دراو برز و کوهی بلند.
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 174).
هیچکس جز مردم آن ولایت (ریشهر) به تابستان آنجا نتواند بودن مگر بردز کلات و دیگر قلاع که امیر فرامرز راست. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 149). رجوع به کلاته شود. || بعضی گویند دهی که در آن دکان و بازار باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). || نام فنی از کشتی. (غیاث).

کلات. [ک َ] (اِخ) قریه ای است پنج فرسنگی پیشتر مغرب کاکی. (فارسنامه ٔ ناصری).

فرهنگ معین

(کَ) [طبر.] (اِ.) قلعه یا ده بزرگی که بر سر کوه و یا پشته بلندی ساخته باشند.

فرهنگ عمید

قلعه: تیر تو از کلات فرود آورد هزبر / تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را (دقیقی: ۹۵)،
ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد،

حل جدول

قلعه بالای کوه

قلعه

مترادف و متضاد زبان فارسی

ارگ، بارو، حصار، قلعه، کلاته

گویش مازندرانی

از توابع خرم آباد تنکابن

فرهنگ فارسی هوشیار

(اسم) قلعه مستحکم حصار: (گذر بر کلات ایچ گونه مکن گران ره روی خام گردد سخن. . . ) . (کنون بر کلات است و با مادرست جهاندار بافر و با لشکرست)، دهی کوچک قلعه یا ده که بر روی کوه ساخته شده باشد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری