معنی زمج در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

زمج. [زَ] (اِ) مطلق صمغرا گویند خواه صمغ عربی باشد و خواه غیر عربی. (برهان). صمغ. (ناظم الاطباء). || مطلق زاج را نیز گویند، اعم از زاج سفید، سرخ، سیاه، و زرد و سبزو بعضی گویند این لغت به فتح اول و ثانی است و معرب زمه است و زمه زاج سفید باشد نه مطلق زاج. (برهان).زاج. (ناظم الاطباء). در برهان گوید معنی زاج است. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به زاج، زمچ و زمه شود.
- زمج بلور، زاج سفید. (ناظم الاطباء). زاج سفید را زمج بلور گویند. (انجمن آرا) (آنندراج).

زمج. [زَ] (ع مص) پر کردن مشک. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برافژولیدن قوم را بر یکدیگر. || ناگاه و بی دستوری برآمدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

زمج. [زَ م َ] (ع مص) خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) خشم. (ناظم الاطباء).

زمج. [زَ م ِ] (ع ص) خشمناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

زمج. [زُم ْ م َ] (ع اِ) مرغی است به فارسی دوبرادران گویند، لانه اذا عجز عن صیده اعانه اخوه. (منتهی الارب) (آنندراج). مرغی گوشتخوار و درنده که دوبرادران و زمنج گویند. (ناظم الاطباء). نوعی پرنده که بدان شکار کنند کوچکتر از عقاب. ج، زمامج. (از اقرب الموارد). مرغی است که آن را دوبرادران می گویند و بعضی گویند مرغی است شکاری و خوش منظر از جنس سیاه چشم یعنی از جنس چرغ و شاهین. (برهان). کبوترگیر. (دهار). به فارسی چرغ و به ترکی او تلکو نامند و از جمله ٔ سباع طیور است... (تحفه ٔ حکیم مؤمن). زمچ. زمنج، فوکون. (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن، لکلرک ج 2 ص 216، اختیارات بدیعی، صبح الاعشی ج 2 ص 54 و المعرب جوالیقی ص 170، 171 شود.
- زمج الماء، نوعی از مرغان آبی. نورس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مرغی است که در مصر آن رانورس گویند و آن سپید است و به اندازه ٔ کبوتر و یا بزرگتر از آن و به هوا پرد و سپس خود را به آب زند وماهی را شکار کند و جز ماهی چیزی نخورد. (از اقرب الموارد).

زمج. [زَ / زِ م ِ] (اِخ) موضعی است در خراسان و احمد زمجی به آن موضع منسوب است. (انجمن آرا) (آنندراج). یکی از دهستانهای بخش ششتمد شهرستان سبزوار و مرکز آن ششتمد است. این دهستان از خاور به دهستان شامکان و از باختر به دهستان فروغن و همائی و از شمال به کال شور و بخش حومه ٔ سبزوار و از جنوب به دهستان خواشید محدود است. ناحیه ای است کوهستانی و از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و 6770 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فرهنگ عمید

زاج۱ * زاج سفید

حل جدول

زاج سفید

زاج سفید، صمغ

فرهنگ فارسی هوشیار

خشمگین دو برادران از مرغان شکاری (اسم) صمغ (مطلقا)، زاج زاگ. (اسم) پرنده ایست شکاری از نوع عقاب و کوچکتر از آن و به رنگ او سرخی غلبه دارد. یا زمج مائی (آبی) پرنده ایست آبی سفید رنگ بقد کبوتر و جز ماهی چیزی نخورد نورس.

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری