معنی قیماق در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

قیماق. [ق َ / ق ِ] (ترکی، اِ) سرشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء):
ز یمن نان جوین و پیاز فقر زنم
هزار گونه مقشر به سبلت قیماق.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
قایماق. قیماغ. قیمق. کیماک. (فرهنگ فارسی معین).

فرهنگ معین

(ق) [تر.] (اِ.) سرشیر.

فرهنگ عمید

خامه، سرشیر،

حل جدول

سرشیر

مترادف و متضاد زبان فارسی

خامه، سرشیر، نمشک

گویش مازندرانی

سرشیر

فرهنگ فارسی هوشیار

سرشیر

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر