معنی مدید در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

مدید. [م َ] (ع ص) کشیده. دراز. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). طویل. (متن اللغه) (اقرب الموارد). ممدود. (اقرب الموارد). درازبالا. (دستور الاخوان). گویند: مدیدالقامه، مدیدالجسم، مدیدالعنق. (از متن اللغه). ج، مُدُد:
عدد آن مدد عمر تو باد
تا از آن گردد عمر تو مدید.
سوزنی.
تا ز روز و شب مدد یابند ماه و سال باد
سال و ماه و روز و شب عیشت هنی، عمرت مدید.
سوزنی.
|| طولانی. دیر. دیرزمانی: و بر غرفه پیش متوکل زمانی مدید نشسته بود. (تاریخ بیهقی ص 202). مدتی مدید در وی عمارت و زراعت کرده است. (سندبادنامه ص 263).
عضو گردد مرده کز تن وابرید
نو بریده جنبد اما نی مدید.
مولوی.
|| (اِ) مداد. اماله ٔ مداد است به معنی سیاهی و مرکب که به آن نویسند:
گر شود بیشه قلم دریا مدید
مثنوی را نیست پایانی پدید.
مولوی.
چون رُخَت را نیست در خوبی امید
خواه گلگونه نِه ْ و خواهی مدید.
مولوی.
|| علف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گیاه. (منتهی الارب). گیاه خشک. (ناظم الاطباء). || نجوع. آبی که بر آن آرد یا کنجد یا جوز ریخته شتر را خورانند. (منتهی الارب) (از متن اللغه). آرد جو به آب تنک کرده که ستور را برای فربهی خورانند. (یادداشت مؤلف). رجوع به نجوع شود. || (اصطلاح عروض) مدید بحر دوم است از بحور عروض و بنای آن بر جزوی خماسی و جزوی سباعی است، یعنی چهار بار «فاعلاتن فاعلن » و نمونه ٔ بیت مثمن سالم آن این است:
این دل پردرد را لعل تو درمان شده
خاک پایت بنده را چشمه ٔ حیوان شده
و مثال مثمن مخبون آن این:
از میان دهنش تا توان یکسر مو
ز آن نشان بازمده این سخن هیچ مگو.
و نمونه ٔ مسدس سالم این بحر یعنی «فاعلاتن فاعلن فاعلاتن »، این بیت:
غالیه زلفی سمن عارضینی
سروبالائی و زنجیرموئی.
و بیت محذوف ْ عروض مقصورْ ضرب در این بحر، «فاعلاتن فاعلن فاعلن »، این:
زندگانی تلخ کردی مرا
زندگانی بی تو ناید به کار.
و بیت مسدس مخبون:
چون ز من سیر شدی چکنم من
پاسخم چون نکنی بزنم من.
و بیت مسدس مشکول، «فعلات ُ فاعلن فعلان »، این:
طمع از وفاء او نبریم
تا غم جفاء او نخوریم.
و چنانکه مؤلف المعجم گفته است عجم را در این بحر شعر عَذْب نیست و گروهی برای اظهار مهارت خود در عروض ابیاتی در این بحرسروده اند. رجوع به بحر و نیز رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه ص 79 شود.

مدید. [م َ] (اِخ) موضعی است در نزدیکی مکه. (از متن اللغه) (از منتهی الارب).

فرهنگ معین

کشیده شده، دراز، طولانی، نام یکی از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن. [خوانش: (مَ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

کشیده‌شده، دراز،
(اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن،

مداد، مُرکب: چون رخت را نیست در خوبی امید / خواه نِه گلگونه و خواهی مدید (مولوی: لغت‌نامه: مدید)،

حل جدول

دنباله دار، طولانی، متوالی، درازا

مترادف و متضاد زبان فارسی

دراز، طولانی، کشیده

فرهنگ فارسی هوشیار

دراز، طویل، ممدود، دراز بالا

فرهنگ فارسی آزاد

مَدِید، کشیده شده، طولانی، دراز،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری