معنی گشایش در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

گشایش. [گ ُ ی ِ] (اِمص) فرج. فتوح. گشاد. گشودن. فتح: فرج، گشایش و دور کردن اندوه را. (منتهی الارب):
هرکه نخواهد همی گشایش کارش
گو بشو و دست روزگار فروبند.
رودکی.
نخستین سخن کو گشایش کنم
جهان آفرین را ستایش کنم.
فردوسی.
|| توضیح و تبیین:
چون گشایشهای دینی را ز لفظش بشنوی
سخره زآن پس بر گشایشهای افلاطون کنی.
ناصرخسرو.
قصه چه کنم درازبس باشد
چون نیست گشایشی ز گفتارم.
مسعودسعد.
هیچ کس سر این ندانست. عبدالمسیح گفت: گشایش این سخن از حال من خیزد. (مجمل التواریخ و القصص). دوم باعث آن بود که از من یادگاری ماند، هرکه بخواهد از آنجا گشایشی بیابد مرا به دعای خیر یاد کند... (تذکره الاولیاء عطار).
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف.
حافظ.
از آستان پیر مغان سر چرا کشم
دولت در این سرا و گشایش در این در است.
حافظ.
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت.
حافظ.
باشد که گشایشی پدید آید. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی مؤلف ص 118).
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگیها را گشایش از در دلها طلب.
صائب.
|| فتح: آغاز گشایش پارس به اول اسلام چنان بود که... (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 113). و همت وی همه ساله مصروف بودی به گشایش جهان تا همه جهان را بگرفت. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 72).

گشایش. [گ ُ ی ِ] (اِ) نام آهنگی است در موسیقی. رجوع به آهنگ شود.

گشایش. [گ ُ ی ِ] (اِخ) مولانا... از جمله ٔ ملایانی است که در سال 842 هَ. ق. به اورامان سفر کرد تا مردم آنجا را قرآن تعلیم دهد. این ملا چشمانی ضعیف داشت. (از تاریخ کرد رشیدیاسمی ص 122).

گشایش. [گ ُ ی ِ] (اِخ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 35هزارگزی جنوب باختر مرکز سراسکند و 2هزارگزی به خطآهن میانه به مراغه. منطقه ای است کوهستانی، هوای آن معتدل و دارای 278 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گشایش. [گ ُ ی ِ] (اِخ) دهی است از دهستان از سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 26هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 3هزارگزی جنوب خاوری مراغه به قره آغاج. هوای آن معتدل و دارای 262 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه ٔ مردق و چشمه است. محصول آن غلات، چغندر، کرچک، بادام، توتون، نخود و زردآلوو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گشایش. [گ ُ ی ِ] (اِخ) دهی است ازدهستان ازومدل بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 18هزارگزی شمال خاوری ورزقان و 14هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل و دارای 142 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فرهنگ معین

(گُ یِ) (حامص.) گشودن، فتح.

فرهنگ عمید

رهایی،
حل شدن،
(اسم) (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه ماهور،
[قدیمی] فراخی، وسعت،
[قدیمی، مجاز] فتح، تسخیر،
* گشایش یافتن: (مصدر لازم) وسعت‌ یافتن، فراخی پیدا کردن،

حل جدول

فرج

مترادف و متضاد زبان فارسی

افتتاح، باز، سعه، فرج، تسخیر، فتح، حل،
(متضاد) انسداد

فرهنگ فارسی هوشیار

گشودن، فتوح، فرج

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری