سمن به فارسی | دیکشنری عربی

سمن
  • کف , حباب , چربی بالن وسایرپستانداران دریایی , چاق شدن , چربی اوردن , هایهای گریستن , باصدا گریستن , الچروبه , بلدرچین , وشم , بدبده , شانه خالی کردن , از میدان دررفتن , ترسیدن , مردن , پژمرده شدن , لرزیدن , بی اثر بودن , دلمه شدن

  • فربه کردن , چاق کردن , پرواری کردن , حاصل خیزکردن , کود دادن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر