فی به فارسی | دیکشنری عربی

فی
  • بسوی , بطرف , به , در , پهلوی , نزدیک , دم , بنابر , در نتیجه , بر حسب , از قرار , بقرار , سرتاسر , مشغول , توی , لای , هنگامه , در موقع , درون , درونی , میانی , دارای , شامل , دم دست , رسیده , امده , به طرف , نزدیک ساحل , با امتیاز , در میان گذاشتن , جمع کردن , اندر , در میان , در ظرف , نسبت به , مقارن

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری
تصاویر