معنی بشیر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عبداﷲانصاری خزرجی. ابو موسی بن عقبه از ابن شهاب و ابوالاسود از عروه وی را در زمره ٔ کسانی که در یمامه شهید شده اند آورده است ولی ابن اسحاق وی را بشیر نامیده است. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 164 و الاستیعاب شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عمرو، ابوعمره یکی از صحابه و انصار است و در محاربه ٔ صفین بهمراه حضرت علی (ع) شهادت یافت. نامش را بشر هم آورده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن لیث بن نصربن سیار برادر رافع. بزمان هارون الرشید در سمرقند خروج کرد و بسال 190 هَ. ق. بر سپاهیان خلیفه پیروز شد و ثروت بسیار بدست آورد و سال بعد که بقصد تسخیر خراسان رفت بر دست هرثمهبن اعین اسیر شد و در طوس بفرمان هارون الرشید و در مجلس وی قطعه قطعه گردید. رجوع به حبیب السیر چ 1333هَ. ش. خیام ج 1 ص 245 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب ُ ش َ] (اِخ) ابن کعب عدوی بن شاهین و عبدان او را در صحابه یاد کرده اند و برخی صحبت او را منکر شده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 188 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن کعب بن ابی الحمیری... سیف در فتوح آورده است وی یکی از امرای یرموک بود و با ذکر اسامی گفته است چون ابوعبیده از یرموک رفت و بدمشق فرود آمد وی را جانشین خود در آن شهر کرد. و رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن فدیک مکنی به ابوصالح. ابن سکن گوید صحبت داشت و گویند صحابی پدر اوست و وی فقط رؤیت داشت. (از الاصابه ج 2 ص 175).

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عنبس بن زیدبن عامر بن... انصاری ظفری. وی درجنگ احد حضور یافت و در جنگ جسر شهید شد. بنا بر گفته ٔ ابن ماکولا وی را نُسَر هم گفته اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عمر و خولانی مصری مکنی به ابوالفتح. وی از عکرمه و ولیدبن قیس تجیبی روایت دارد و حیات بن شریح و ابن لهیعه و لیث از وی روایت دارند ابوزرعه او را محدث مصری ثقه دانسته است. (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 120).

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عمربن حنش بن عبدالقیس ملقب به جارودالمعلی. نسبش بزرگوار است. رجوع به بشر و تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ. ق. لندن ص 220 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عمربن محصن اویسه برادر ثعلبهبن عمربن عمره بشربن عمر. در سنه ٔ پانزده ق. شهید شد. رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هَ. ق. لندن ص 220 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن مروان حکم. یکی ازچهار پسر مروان حکم و برادر عبدالملک که از جانب وی ایالت کوفه یافت و در سال اربع و سبعین (74 هَ. ق.) درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ. ش. خیام ج 2ص 136، 148 و 151 و مقدمه ٔ ابن خلدون ج 1 ص 642 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عمر در سال هجرت متولد شدو در سال 85 هَ. ق. درگذشت و در زمان حجاج، عریف قوم خود بود برخی او را اسیر نامیده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 188 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عقربه، ابوالیمان. یکی از صحابه است و پدرش در یکی از غزوات در معیت حضرت رسول (ص) بشهادت رسید. وی بعدها در فلسطین سکونت گزید. بعضی احادیث از وی منقول است برخی ماجراها با عبدالملک بن مروان دارد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عقبه. پسر ابو مسعود عقبه و از صحابه است. زمان حضرت رسول (ص) را درک کرده است و بعض احادیث از پدرش نقل کرده و در جنگ صفین در رکاب حضرت علی (ع) بوده است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عرفطه جهنی یا بشیربن عقربه و بشیربن عمروبن محصن. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 164 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عتیک بن قیس... انصاری در جنگ احد حضور یافت و در یمامه کشته شد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 شود.

بشیر. [ب َ] (ع ص) بشارت دهنده و مژده آورنده و کسی که خبر خوش آورد برخلاف نذیر که خبر بد می آورد. (ناظم الاطباء). مژده دهنده. (مؤید الفضلاء). مژده آور. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مژده ور. (منتهی الارب). مژده دهنده. (ترجمان عادل بن علی ص 26) (مهذب الاسماء). مژده رسان. مژده دهنده. بشارت دهنده. بشارت رساننده. ضد نذیر. مبشر. (اقرب الموارد):
باشد بهر مراد بشیر تو بخت نیک
از بخت نیک به نبود مر ورا بشیر.
منوچهری.
زی پیل و شیر و اشتر کاریشان قویترند
ایزدبشیر چون نفرستاد و نه نذیر.
ناصرخسرو.
بکمان چرخ تیر تو بفروخت
قیر تو عرض کرد دهر بشیر.
ناصرخسرو.
همیشه دولت و اقبال سوی او بینی
یکی بفتح مبشر یکی بسعد بشیر.
مسعودسعد.
دارای آسمان و زمین خالق البشر
کز وی بماست آمده خیرالبشر بشیر.
سوزنی.
همی فرست بتسلیم و قبض جان ملکی
که از سلامت ایمان بود بشیر مرا.
سوزنی.
نام پیغمبر بشیر است و نذیراندر نبی
تو نه ای پیغمبرو لیکن بشیری هم نذیر.
سوزنی.
عدل بشیریست خرد شادکن
کارگری مملکت آبادکن.
نظامی.
نشان یوسف گمگشته میدهد یعقوب
مگرز مصر بکنعان بشیر می آید.
سعدی (طیبات).
فرستاد لشکر بشیر و نذیر
گرفتند جمعی از ایشان اسیر.
سعدی (بوستان).
- گاهی در شعر با تشدید شین آید:
گفتم که بقرآن در پیداست که احمد
بشیر و نذیر است وسراج است و منور.
ناصرخسرو.
|| خوبروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (آنندراج). جمیل. نیکوروی. خوش صورت. ج، بُشَراء. || (اِخ) لقب قدیس لوقای انجیلی. (از اقرب الموارد).

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن عبدالمنذر انصاری مشهور به کنیه ٔ خود ابولبابه است. و در اسم او اختلاف است. رجوع به ابولبابه و الاصابه ج 1 ص 164 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن مالک فرستاده ٔ عمربن سعد. همراه سر سیدالشهدا نزد عبیداﷲ زیاد بود و رجزخوانی او در مجلس ابن زیاد و کشته شدن بر دست او معروف است. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ. ش. خیام ج 2 ص 57 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن مسعودانصاری بدری. ابن منده نام وی را آورده و حدیثی از او تخریج کرده است. وی از کسانی است که درک محضر پیامبر (ص) را کرده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 174 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن سلیمان. وزیر یزیدبن عبدالملک بود. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ. ش. خیام ج 2 ص 189 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن ولیدبن عبدالملک. یکی از نوزده تن پسر ولید است. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ. ش. خیام ج 2 ص 167 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) کوهی است از کوههای سلمی. کوه سرخی است از جبال سلمی یکی از دو کوه طی. (از معجم البلدان).

بشیر. [ب َ] (اِخ) دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 312 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوب. شغل اهالی آن زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

بشیر. [ب َ] (اِخ) اقلیمی است به اندلس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).

بشیر. [ب َ] (اِخ) خواجه محمد خلف خواجه سید نظام الدین لکهنوی معروف بسید فقیربن سید شاه خواجه حسین مودودی چشتی از احفاد خواجه محمد صالح اکبر اخلاف خواجه قطب الدین مودود چشتی است. اول کسی که از فرزندان وی قدم به سرزمین هند گذاشت و توطن گزید او بود. وی در نظم و نثر فارسی مهارتی داشت و شعرش در صبح گلشن ص 65 و 66 و الذریعه ج 9 ص 138 ذیل بشیر لکهنوی، بنقل از صبح گلشن آمده است.

بشیر. [ب َ] (اِخ) افندی رمضان. او راست: 1- بدائع الشعر فی الحماسه و الفخر، چ بیروت چاپخانه ٔ ادبیه. 2- مناجاه الحبیب فی الغزل و النسیب، چ نخست 1906 م. در دیگر چاپها عنوان کتاب به مسامره الحبیب... تغییر یافته است. (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 567، 568 شود).

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن یسار محدث است. (از منتهی الارب).

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن یزید ضبعی یا ابن زید ضبعی یا بشیر ضبعی. ابن سکن حدیث او را در بصریان نقل کرده و حدیثی از پیامبر (ص) درباره ٔ جنگ ذی قار آورده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 و 188 و الاستیعاب شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن نهیک مکنی به ابوالشعشاء. تابعی و کسی است که در روایت حدیثی منقول ابویعلی موصلی بنقل از ابوهریره گفته است که بدان استدلال نمیتوان کرد. رجوع به مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ پروین گنابادی ج 1 ص 646 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن مهر صیداوی. کسی که بنمایندگی کوفیان همراه پنجاه نامه برای دعوت حضرت امام حسین (ع) بکوفه نزد آن حضرت رفت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ. ش. خیام ج 2 ص 40 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن نهاس عبدی. عبدان وی را یاد کرده و حدیثی مرفوع با اسنادی بسیار ضعیف از او نقل کرده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 شود

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن نعمان بن عبید. و او را مقرن بن أوس بن مالک انصاری اوسی گویند. ابن قداح گوید: وی در یوم الحره و پدرش در یوم الیمامه کشته شدند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن منذر الاوسی، ابوالبان. یکی از صحابه و انصار است. هنگام عزیمت بغزوه ٔ بدر حضرت رسول (ص) وی را به جانشینی خود در مدینه معین فرمود و پیش از عثمان درگذشت. بعض احادیث از اوروایت شده است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن معبد ابوسعید اسلمی. ابن حبان گوید صحبت داشت و در شمار اهل کوفه یاد شده. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و الاستیعاب شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن معبد یا ابن بدیر (نذیر) ابن معبدبن شراحیل... سدوسی معروف به ابن خصاصیه. درباره ٔ نسبت وی و مادرش خلاف است. بخاری حدیث او را آورده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 164 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن معاویه مکنی به ابوعلقمه ٔ بحرینی. حاکم دراکلیل، و ابن سعد در شرف المصطفی و بیهقی در دلائل از طریق یونس بن بکیر از او روایت دارد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 165 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن مصطفی جواد. در سال 1324 هَ. ق. در بشوکین از قرای جبل عامل متولد و در سال 1364 هَ. ق. در بیروت درگذشت. او راست: دیوانی که در مطبعه ٔ عرفان صیدا بسال 1365 هَ. ق. چاپ شده است. رجوع به الذریعه ج 9 ص 138 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن قاسم بن عمر شهابی از بزرگترین امرای شهابیان بود که در لبنان و وادی التیم سوریه اهمیت و شکوه فراوان داشتند. وی در قریه ٔ غزیر (نزدیک بیروت) متولد شد. در کودکی پدررا از دست داد و بعدها بمراتب عالی رسید. از آنجمله امارت لبنان بود. (1203 هَ. ق.). وی زندگی پرحادثه ای داشت و به ابراهیم پاشای مصری کمک کرد و بدین سبب انگلیسها وی را اسیر و به مالطه تبعید کردند (1260 هَ. ق.). سپس اجازه یافت به اسلامبول برود و در چند شهر ترکیه بسر برد تا سرانجام در اسلامبول درگذشت. آثار بسیاری از وی بجای مانده است. (از اعلام زرکلی).

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن سفیان خزاعی. از مشاهیر اصحاب پیغمبر اسلام بود در آن هنگام که رسول اکرم مشغول ادای حج عمره بود و قریش راه حجاج مسلمان را گرفته بودند در جایی بنام ذی طوی سپاهیان قریش را که بسرداری خالدبن ولید و عکرمهبن ابوجهل بود مجبور بفرار کرد. (از لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 114).

بشیر. [ب َ] (اِخ) (حصن...) میان حله و بغداد است. (منتهی الارب).

بشیر. [ب َ] (اِخ) بشر.پدر رافع است. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 166 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) بشر. ابن اَکّال معافری انصاری. بغوی و باوردی و جز آنان وی را در زمره ٔ صحابه آورده اند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 162 و بشیربن سعدبن نعمان شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن ارطاه. از حکام و سرداران معاویه بود. مؤلف حبیب السیر آرد: معاویه وی را 41 هَ. ق. حاکم بصره کرد و پس از روزی چند او را معزول نمود و در سال 43 هَ. ق. او را به غزو روم فرستاد. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ. ش. خیام ج 2 ص 116 و 177 و بشر شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن ابی مسعود انصاری بدری. ابن منده او را جزو صحابه آورده و پیامبر (ص) را درک کرد. مؤلف قاموس الاعلام ترکی کنیه ٔ وی را ابورافع آورده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 174 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن ابی زید انصاری. یکی از صحابه و انصار است که در زمان پیامبر (ص) قرآن کریم را جمع میکرد. ابن کلبی گوید پدرش در جنگ احد شربت شهادت نوشید و خود و برادرش، وداعهبن ابی زید با حضرت علی (ع) در صفین حضور داشت. رجوع به الاصابه ج 1 ص 163 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن ابی بکربن حامدبن سلیمان بن یوسف زینی تبریزی شافعی. متوفی بمکه بسال 646 هَ. ق. ملقب به نجم الدین. او راست تفسیر. (یادداشت مؤلف).

بشیر. [ب َ] (اِخ) جامه دار و ملازم خاندان شاه شجاع و فرستاده ٔشخص او بنزد برادرش شاه محمود باخلعت. و نقل است چون شاه محمود وی را بدید این بیت بخواند:
نشان یوسف گمگشته میدهد یعقوب
مگر ز مصر بکنعان بشیر می آید.
رجوع به عصر حافظ ص 207 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) غلام مالک بن ذعر خزاعی قافله سالار کاروانی که از مدین بمصر میرفت، راه گم کرده بود، بسر چاهی که برادران یوسف وی را در آن افکنده بودند منزل کرد و این غلام بود که جهت کشیدن آب دلو در چاه افکند و بجای آب یوسف رابرکشید. (حبیب السیر چ 1333 هَ. ش. خیام ج 1 ص 63).

بشیر. [ب َ] (اِخ) 43 هَ. ق. بشر. رجوع به بشربن عقربه ٔ جهنی، ابوالیمان و بشربن عرفطهبن الخشخاش الجهنی شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن ایوب پیغمبر که بمقام پیغمبری رسید و هفتاد و پنجسال عمر یافت. (حبیب السیر چ 1333 هَ. ش. خیام ج 1 ص 79).

بشیر. [ب َ] (اِخ) وی با دو برادرش مبشر و بشر در جنگ احد حضور داشت ولی منافق بود و صحابه را هجو میکرد و سپس مرتد شد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). و رجوع به بشربن حارث و الاصابه ج 1 ص 155 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) لقب قدیس لوقای انجیلی. (از اقرب الموارد).

بشیر. [ب َ] (اِخ) از مشاهیر کیمیاگران اسلامی است. (473 هَ.ق). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) نام بیست و شش صحابی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نام جماعتی از محدثان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).

بشیر. [ب َ] (اِخ) پدر ایوب. پسرش از او در معجم ابن قانع و مسند بزاز روایت دارد. (از الاصابه ج 1 ص 188). رجوع به بشیرین سعدبن نعمان شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) لقب حضرت رسول. یکی از اسمای متبرکه ٔ حضرت رسالت پناه (ص). (آنندراج). نام حضرت رسالت (ص). (مؤید الفضلاء). لقب حضرت محمد رسول اﷲ است چه مردم را به بهشت و وصال حق بشارت میداده. (فرهنگ نظام):... اِن انا الاّنذیر و بشیر لقوم یؤمنون. (قرآن 188/7).و رجوع به قرآن 2/11 و 19/5 و 28/34 و جز آن شود.

بشیر. [ب ِ] (ص مرکب) شیرخوار. کودک بشیر، نظیر: بخرد.
- توگی بشیر، توگی شیردار. نوعی غذاست از ارزن که چون شیر برنج بپزند و در جنوب خراسان متداول است.

بشیر.[ب َ] (اِخ) ابن انس بن امیه... عمروبن مالک بن اوس.وی در جنگ احد حضور یافت. (از الاصابه ج 1 ص 162 و 163). و رجوع به الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن براء. رجوع به بشربن براء و تاریخ گزیده شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن سعد انصاری.در سال هفتم هجرت محافظت اسلحه از جانب رسول اکرم به وی تفویض شده بود. وی کسی بود که برای جانشینی حضرت رسول چون عمر بگروه انصار گفت شما از سید ابرار نشنیدند که فرمود: «الائمه من قریش » وی جواب داد که بخدا سوگند که این حدیث را از حضرت خاتم (ص) شنیدم و میدانم که این هم بر یکی از قریشیان قرار میگیرد. وی در واقعه ٔ یمامه شربت شهادت چشید. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ. ش. خیام ج 1 ص 382، 446، 454 و بشر شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن خصاصیه معروف به ابن معبد. یکی از مهاجران و صحابه است. و در اواخر عمر دربصره سکونت داشت. رجوع به ابن معبد و الاصابه ج 1 ص 163 و الاستیعاب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و سمعانی شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن سعد... ابن قانع نام وی را با روایتی ازاو آورده است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 163 و 164 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن سعدبن نعمان بن اَکّال انصاری معاوی. وی در جنگ احد و خندق حضور یافت. (از الاصابه ج 1 ص 163). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: پسرش ایوب بعضی احادیث از وی نقل کرده است و بعضی نام وی را بشر هم آورده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2: ذیل بشربن اکال و الاستیعاب شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) بشر. ابن سعد ثعلبهبن جُلاس بن... کعب بن خزرج انصاری بدری. وی پدر نعمان بود و نام وی در صحیح مسلم و دیگر کتب آمده است بشیر در عین تمر با خالدبن ولید در خلافت ابوبکر شهید شد و گویند نخستین کسی از انصار است که با ابوبکر بیعت کرد. و رجوع به الاصابه ج 1 ص 163 و اعلام زرکلی و ابن الجلاس و اسماع الامتاع و حبیب السیر چ خیام شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن زید ضبعی، یا ابن یزید ضبعی، یا بشیر ضبعی. رجوع به بشیر ضبعی شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن زید انصاری... در جنگ حره کشته شد و ابن اثیر گوید وی در جنگ جسر در خلافت عمر بقتل رسید. بنا بر عقیده ابن منده بنقل صاحب الاصابه پدر در جنگ جسر و پسردر جنگ حره کشته شد. رجوع به الاصابه ج 1 ص 163 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن زید انصاری. حاکم نیشابور وی را جزو رجال آورده است. بیهقی گوید: نام صحیح وی بُسَیر است. (از الاصابه ج 1 ص 188).

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن راعی العیر.عمربن شبه او را در زمره ٔ صحابه یاد کرده است ولی نام صحیح وی بُسر است. رجوع به الاصابه ج 1 ص 188 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن حرث سریع عبسی بارودی. طبری گویند وی با گروهی از بنی عبس بر پیامبر (ص) وارد شد ولی صحیح آن است که نام وی بُسَیر است نه بشیر. رجوع به الاصابه ج 1 ص 182 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن بشار مدنی فقیه. مؤلف حبیب السیر آرد: در سال 101 هَ. ق. درگذشت. رجوع به حبیب السیر چ 1333 هَ. ش. خیام ج 2 ص 175 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن حامدبن سلیمان نجم الدین ابونعمان جعفری تبریزی. متوفی 646 هَ. ق. او راست: الحدیث الاربعین فی امور الدین. (یادداشت مؤلف).

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن حارث انصاری. ابن قانع. و دیگران نام وی را جزو صحابه آورده اند. (از الاصابه ج 1 ص 163).

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن جلاس بن سعیدبن تغلبهبن جلاس از صحابیان است. در جنگ بدر حضور یافت و پیامبر وی را بر مدینه در عمره ٔ قضا عامل کرد. وی در جاهلیت خط و سواد داشت و نخستین کسی از انصار است که با ابوبکر صدیق بیعت کرد و در جنگ عین التمر باخالدبن ولید در حالی که از یمامه باز میگشت کشته شد. (از اعلام زرکلی). و رجوع به الاصابه ج 1 ص 163 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن جابربن عُراب بن عوف... عبسی. ابن یونس گوید وی نزد پیغمبر رفت و در فتح مصر شرکت کرد و روایتی از وی بدست نیامده است. ابن سمعانی نام وی را بُسِیر آورده است. (از الاصابه ج 1 ص 163). و رجوع به الاستیعاب شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) بشر. ابن ثور عجلی. ابواسماعیل در فتوح الشام او را یاد کرده و گوید: از اشرف بنی عجل است که همراه مثنی بن حارثه جنگید وسپس بشام رفت. رجوع به بشر و الاصابه ج 1 ص 180 شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن تیم. ابن ابی شیبه او را صحابی شمرده و داستان خواب دیدن موبدان موبد را در شب تولد حضرت رسول اکرم یاد کرده است. (از الاصابه ج 1 ص 187).

بشیر. [ب َ] (اِخ) ابن بشکوال. رجوع به خلف بن عبدالملک شود.

بشیر. [ب َ] (اِخ) (قلعه...) قلعه ای در زوزن. (از منتهی الارب). از قلاع بشنویه اکراد از نواحی زوزان است. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان ج 1) (اللباب).

فرهنگ معین

مژده رسان، نیکو - روی، خوبروی. [خوانش: (بَ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

کسی که مژده و خبر خوش بیاورد، مژده‌دهنده، بشارت‌دهنده،
(اسم، صفت) از القاب پیامبر اسلام،

حل جدول

بشارت دهنده

مترادف و متضاد زبان فارسی

بشارت‌دهنده، مبشر، مژده‌رسان،
(متضاد) نذیر

فرهنگ فارسی هوشیار

بشارت دهنده، مژده آورنده

فرهنگ فارسی آزاد

بَشیر، نام برادر یوسف که پیراهن او را از مصر به کنعان نزد پدرشان یعقوب بٌرد و یعقوب که از هجران یوسف کور شده بود، بوی پیراهن را شناخت و از بشارت زنده بودن یوسف بینا گردید (بذیل کلمه یوسٌف مراجعه شود)،

بَشیر، مژده دهنده، کسی که خبر خوش بیاورد (جمع: بٌشَراء)

پیشنهادات کاربران

هیراد

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری