معنی ظهر در فرهنگ لغات ها (دهخدا،معین و ... ) + سایر منابع اطلاعاتی

لغت نامه دهخدا

ظهر. [ظَ] (ع اِ) پُشت. ضدّ بَطن. ج، اَظْهُر، ظُهور، ظُهران. || چارپای بارکش. || ستور برنشست. و منه: لِص ﱡ عادی ظَهر؛ یعنی درآمد در شتران و دزدید. || بار. || دیگ کهنه. || مال بسیار. || فخر به چیزی. || جانب کوتاه موی پر مرغ: رِش سهمک بظهران و لاترشه ببطنان. || راه درشت. || زمین بلند درشت. || لفظ قرآن. خلاف بطن که تأویل آن است و حدیث و خبر. || آنچه از تو غائب باشد. || به پشت رسیدن چیزی. || اعطاه عن ظهر ید؛ یعنی بی مکافات داد او را. || خفیف الظهر؛ کم عیال. || ثقیل الظهر؛ بسیارعیال. || هو علی ظهرسفر؛ او آماده ٔ راه است. || اقران الظهر؛ از پس پشت درآیندگان در حرب. || لاتجعل حاجتی بظهر؛ فراموش مکن. پس پشت میفکن. || سال وادیهم ظهراً؛ روان شد رودبار ایشان از باران زمین ایشان، خلاف سال وادیهم درٔاً یعنی روان شد از آب زمین دیگران. || اصبت منک مَطر ظهر؛ از تو رسید مرا خیر بسیار. || هو یأکل علی ظهر یدی، نفقه ٔ او من میدهم. || هو بین ظهریهم،او در میانه و در معظم ایشان است. و کذا بین ظهرانیهم. || نزل بین ظهریهم، فرودآمد پس پشت آنها. || لقیته بین الظهرین و بین الظهرانین، یعنی ملاقات کردم او را بعد دو روز یا سه روز. || جاء فلان بین ظهریه، أی قومه. || فانزل بین ظهرانیکم و ظهریکم، أی فی وسطکم. (مهذب الاسماء). || عن ظهر القلب، از حفظ. از بر.

ظهر. [ظَ] (ع مص) مبتلی به درد پشت شدن. دردمند شدن پشت. (تاج المصادر بیهقی). || بر جای بلند شدن. || دست یافتن. || آشکار شدن. (زوزنی). || غلبه. || امداد. پشت به پشت دادن.

ظهر. [ظَ هَِ] (ع ص) دردگن پُشت. مبتلی به پشت درد.رجل ٌ ظَهر؛ مردی که پشتش درد کند. (مهذب الاسماء).

ظهر. [ظَ هََ] (ع اِ) درد پشت. پشت درد.

ظهر. [ظُ] (ع اِ) پس از زوال آفتاب. ظاهِره. گرمگاه. چاشت. نیم روز. پیشین. مقابل ضحی که نیم چاشت است.
- صلوهالظهر، نماز پیشین.

ظهر. [ظَ] (اِخ) جایگاهی است و بدانجا وقعه ای بوده است میان عمروبن تمیم و بنی حنیفه. (معجم البلدان).

فرهنگ معین

(اِ.) پشت، (مص م.) یاری کردن. [خوانش: (ظَ) [ع.]]

(ظُ) [ع.] (اِ.) میانه روز، نیمروز.

فرهنگ عمید

میانۀ روز، نیمروز،

پشت،

حل جدول

پشت

نیمروز

میانه روز

نیمروز، میانه روز، از نمازهای چهار رکعتی، پشت

نیمروز، میانه روز، از نماز های چهار رکعتی، پشت

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نی مروز

مترادف و متضاد زبان فارسی

پشت، خلف، دنبال،
(متضاد) رو

فرهنگ فارسی هوشیار

میانه روز، نیم روز

فرهنگ فارسی آزاد

ظَهْر، (ظَهَرَ-یَظْهَرُ) به پشت زدن- پشت گوش انداختن و فراموش کردن- فخر نمودن،

ظُهْر، وسط روز- ظُهر- نیمروز (جمع:اَظْهار)،

ظَهْر، پُشت (جمع:ظُهُوْر- ظُهْران-اَظْهَر) مال بسیار- راه زمینی و برّی- خَبَر- حدیث،

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری