خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال افرا از شبکه ۱ سیما

سریال افرا جدیدترین اثر کارگردان مجموعه “پدر” است؛ بهرنگ توفیقی بعد از مجموعه “آقازاده” در نمایش‌خانگی به تلویزیون برگشته و این بار به تهیه‌کنندگی مشترک مجید مولایی و محمدکامبیز دارابی در شمال کشور، شهرک دفاع‌مقدس ، بیمارستانی در تهران مراحل ساخت مجموعه‌ای را پیش برد که خیلی درباره محتویات و ماجراهایش حرفی به میان نیامده است. مهدی سلطانی، پژمان بازغی، مینا وحید، روزبه حصاری، فریبا متخصص، اسماعیل محرابی، پیام دهکردی، علیرضا آرا، نسرین بابایی، محمد صادقی، هامون سیدی، سارا باقری، مهرداد بخشی، آریا دلفانی، فهیمه مؤمنی، بهمن صادق حسنی و … گروه بازیگران سریال افرا را تشکیل می‌دهند.

سریال افرا
خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال افرا

خلاصه داستان سریال افرا

«در پگاه مه آلود یک روز پاییزی، در زیر شاخه های پرشکوه افرا، فرزندی زاده می شود؛ حاصلِ وصلتِ شومِ اخلاق و منفعت. چشمانِ پیرِ افرا، یگانه شاهدِ این راز در اعماق جنگل است. شاهدی که آموخت در نگاه عاشقانه به زندگی، فقط صاحب تنهایی خویشی. هیچکس نبودن، اولین و آخرین قانون کتاب عشق است….».


سریال افرا قسمت 38
سریال افرا قسمت ۳۸

خلاصه قسمت سی و هشتم سریال افرا (قسممت آخر)

مسعود به پاسگاه برگشته. علیرضا به مرکز زنگ میزنه و میگه پول دوربین های جنگلو از حقوقم کم کنین ولی کار بزارین تو جنگل. مسعود به علیرضا میگه نیرو جدید آوردم و یه شکارچی را نشون علیرضا میده. علیرضا میگه شوخی میکنی؟ مسعود میگه هیچ نیرویی بهتر از یه شکارچی نیست که میخواد محیط بان بشه. افراسیاب یکسری برگه میاره کارخانه و به حاجی میده و میگه اینارو امضاء کن که ببرم بقیه کارهاشو بکن تا مدیرعامل اینجا مائده بشه. مائده به کارهای کارخانه رسیدگی میکنه و سهراب برادر دوستش را هم تو کارخانه مشغول کرده. حاجی به افراسیاب میگه من همیشه به این فکر میکردم که بعد از من مسعود اینجارو میگردونه ولی هیچوقت فکر نمیکردم که مائده به این خوبی اینجارو بگردونه. افراسیاب میگه یکیه مثل خودت سرسال ببین این کارخانه چی شده. مهتاب تو اتاق کارش هست که صبا میره پیشش و بهش میگه دخترش آوا چند روزه شیر نمیخوره فقط شیر خشک میخوره. مهتاب میگه چیز خاصی نیست این اتفاق یه چیز رایجی هست بین بچه ها و یکسری آزمایش براش مینویسه و میگه ببر به متخصصی که بهت میگم. صبا وقتی میره خانه، وحید دعواش میکنه و میگه دکتر قحطه که رفتی پیش این؟ صبا میگه دکتر خوبیه که وحید میگه دفعه آخرت باشه که میری پیشش. وحید میره ساک پولهارو برداره که میبینه نیست. از صبا میپرسه پولها کجاست؟ که میگه بابا برداشت برد.

سیروس ساک پولو برمی داره و پیش منصور میره و بهش میگه این پولات بیشتر از اینم دیگه نمیدم. منصور بهش میگه یا بقیه پولارو میاری یا میندازمت تو زندان تا بپوسی. همان موقع نوچه منصور میگه این کیفه همش پول نیست، منصور میگه منو داری بازی میدی؟ سیروس میگه فکر کردی مثل احمق ها کل پول برمیدارم میام تو لونه زنبور؟ نصف پولو آوردم بقیه شو وقتی که بنویسی و امضاء و اثر انگشت بزنی که باهم تسویه کردیم. منصور میگه سالم از اینجا نمیری بیرون سیروس میگه من تورو خوب میشناسم هزار تومن پیدا کنی ازش نمیگذری بد از نصف این پول بگذری؟ یا مینویسی و امضا میکنی پولو میگیری یا کلا منو بنداز زندان.مسعود تو جنگل است برای سرکشی که مهتاب بهش زنگ میزنه و میگه کجایی مسعود میگه جنگل. مهتاب میگه پس مزاحمت نمیشم که مسعود میگه اصلا وسط کار باید زنگ بزنی تا خستگیم در بره مهتاب میگه فقط زنگ زدم یادآوری کنم که امشب همه خونه عمو جمعن به مناسبت دو ماهگی بچه. مسعود میگه سر موقع اونجام. شب همه خونه حاج محمود جمع شدن و خوش میگذرونن مائده به شوخی میگه دارم بهش حسودیم میشه هنوز یه سالش نشده به اندازه سن من واسش تولد گرفتین و همه میخندن.

علیرضا به مسعود زنگ میزنه و میگه از سرشب همینجوری پشت سرهم صدای تیراندازی میاد از جنگل. مسعود به مهتاب میگه و سریع به جنگل میره. وقتی میرسه علیرضا میگه نیروها تو راهن دارن میان نیروی جدیدیکه تازه اومده میگه فکر نکنم چیز خاصی باشه شاید دارن این کارو میکنن تا مارو خسته کنن. آنها شب تا صبه تو جنگل کشیک میدهند. مهتاب نگران مسعود میشه و فردای آن روز به پاسگاه میره و از علیرضا میپرسه که مسعود کجاست باید ببینتش تا آروم شود. علیرضا میگه تا ظهر میاد پیشتون خیالتون راحت و میره. مسعود به دنبال صدا میره که از همون موقعیتی که پیمان مرد سر در میاره که یکدفعه از پشت با چوب تو سرش میزنن و بیهوش میشه. وقتی به هوش میاد مسعود را بالا سرش میبینه با اسلحه. مسعود بهش میگه به بچه ام رحم کن مسعود میگه مگه تو به پیمان رحم کردی؟ امروز این یه تیر قضاوت میکنه تو میدویی من میشینم اگه بهت خورد که هیچی اگه نه میفهمم که بی گناهی. وحید جایی که مسعود تیر خورده بود میشینه و به همان صورت اسلحه را میگیرد مسعود جایگاه پیمان میدود که مسعود تیر هوایی میزنه مسعود از ترس می ایستد و وقتی برمی گرده میبینه وحید داره میره.پایان.

سریال افرا قسمت 37

خلاصه قسمت سی و هفتم سریال افرا

حاج محمود با شوکی که بهش وارد شد سکته قلبی میکنه و تو آمبولانس در حال رفتن به بیمارستان هستن. حاج محمود همانجوری که بیهوش هست خواب میبینه که (تو دفتر کارخانه نشسته و از پنجره اتاقش به کار کردن کارگرا و وحید نگاه می کنه ولی تو یه لحظه همه جا آتیش میگیره و وقتی حاجی به حیاط میره کارخانه ترک می خوره.) حاج محمود به بیمارستان میرسه و بلافاصله به خاطر وضعیت بدی که داره به اتاق عمل میبرن. پروین و مائده و مهتاب به بیمارستان میرن و مهتاب میخواد بره اتاق عمل که بهش اجازه نمیدن. (حاجی شوکه شده و با حیرت همه جارو نگاه میکنه. حاجی میبینه که اونور در مسعود ایستاده که یکدفعه تیر میخوره، حاج محمود همه تلاششو میکنه که در را بشکنه و خودشو به مسعود برسونه) حاجی وقتی تو خواب میبینه مسعود در حال مرگه به خاطر فشاری که روش هست نبضش می ایستد و علائم حیاتیش را از دست می دهد و پزشک سی پی آر را شروع می کند. حاجی تو خواب همچنان داره تلاش میکنه که در را باز کند و به محض موفق شدن نبض و علائم حیاتیش برمی گرده.

سیروس به بیمارستان میره و با دیدن اوضاع شرمنده میشه و پروین بهش میگه ببینین شما و پسرتون چه بلایی سر ما آوردین سیروس میگه به خدا من روحمم خبر نداشت که میخواد چیکار کنه، پروین میگه مگه قرار نبود تا روز امضاء دور و برحاجی نباشین قصد جونشو کردین شما دوتا سیروس میگه اصلا نمیدونم کی اون تابلو ساخته اگه میدونستم که جفت پاهاشو قلم میکردم همان موقع دکتر از اتاق عمل بیرون میاد و میگه خطر رفع شده ولی به مهتاب میگه قلبش زیاد اوضاعش خوب نیست و تحمل یه شوک دیگه را نداره مواظبش باشین. سیروس به دادگاه میره و رضایت نامه را امضاء میکنه و به خانه وحید میره و میگه میدونی الان از کجا میام؟ دادگاه بودم رضایت دادم تموم شد تو با این کارات اون مردو تا پای مرگ بردی مسعودم تا چهار روز دیگه آزاد میشه برو هر غلطی که میخوای بکنی بکن. مائده به کارخانه میره و به کارهای اونجا رسیدگی میکند و آنجارو تمیز میکنند. حاج محمود زنگ میزند و یه گوسفند سفارش می دهد. حاجی و پروین شروع میکنند به حاضر شدن تا به استقبال مسعود بروند که مائده همان موقع میاد و میگه مهتاب داره بچه اش به دنیا می آید. پروین هول میکنه میگه الان ؟

قرار بود دو هفته دیگه بیاد که حاجی میگه حالا دکترا یه چیزی گفتن حالا دوست داشته الان بیاد خوبه که هم مسعود داره میاد هم نوه ام و به مائده سویچ را میدهد و میگه شما برین بیمارستان من میرم مسعودو میارم. حاجی جلوی در زندان می ایستد و به محض بیرون اومدن مسعود همدیگر را به آغوش میکشن و ازش سراغ بقیهرا میگیرد که حاجی میگه بیمارستانن. مسعود بعد از خریدن گل و شیرینی با حاج محمود به بیمارستان میرن. پروین با دیدن مسعود به سمتش میره بغلش کند. همگی به اتاق مهتاب میرن و بعد از مدتها خوشبختی را احساس می کنند. شب همه دوست های محیط بان مسعود به خانه آنها دعوت هستند. آقای رحیمی از ماجراها و خاطراتشان در نبود مسعود می گوید و بعد بلند میشن و باهمدیگه با آهنگی شمالی میرقصند. خانواده سیروس سر سفره جمعن و باهمدیگه میگن و میخندن جزء مسعود که وقتی چشمش به عکس پیمان می افتد از سر سفره بلند میشه و به حیاط میره. سیروس به عقیل میگه بره دنبالش. عقیل وحیدو از پشت بغل میکنه و ازش معذرت خواهی میکند و در آخر میگه بابا تو تهران آشپز بوده بیا سه تایی آشپزخانه بزنیم از فردا بیوفتیم دنبال کاراش وحید قبول میکنه و میگه چندتا کار نیمه تموم دارم انجام بدم بعدش. فردای آن روز مسعود به سمت جنگل و پاسگاه می رود که بچه ها با دیدنش پیشش می روند و دوره اش می کنند و از دیدنش خوشحال می شوند. وحید از دور مسعود را زیر نظر دارد.

قسمت 36 سریال افرا
قسمت ۳۶ سریال افرا

خلاصه قسمت سی و ششم سریال افرا

پروین از پنجره میبینه که حاج محمود تو ماشینش نشسته و تو خودشه واسه همین میره پیشش. پروین ازش میپرسه که حالا که وحید یه راهی گذاشته جلومون چرا دست دست میکنی؟ حاجی میگه اون هدفش کارخانه نیست اون میخواد منو خم کنه, پروین میگه وقتی پای جون بچه آدم وسط باسه دیگه نباید چرتکه بندازه بالا پایین کنه. حاج محمود میگه چرا فکر میکنی کارخانه حکم مال و اموال منو داره؟ و درباره اینکه چجوری این کارخانه را ساخته برای پروین میگه و بهش میگه همه فکر میکنن حاج محمود فروزش از پادویی به اینجا رسیده نمیدونن من از ته جوب به اینجا رسیدم. سخته برام نمیتونم. پروین اشک هایش جاری می شود و میگه فکر نمیکردم راست باشه چیزهایی که درباره دل کندن از کارخانه ات گفتن اومدم که خودم با گوش های خودم بشنوم تا باورم بشه و میره. حاجی حالش بد میشه و میزنه به دل خیابان و در آخر به دم در خانه عقیل میره و ماجرارو بهش میگه‌. وحید به خانه برمی گرده و صبا بهش میگه وحیدی که جلومه خیلی فرق میکنه با اونی که میشناختم. وحیدی که جلو چشاشو خون گرفته بود و هرجور که شده بود اون آدمو میخواست بکشه بالای دار خیلی نزدیکتر بود به وحیدی که میشناختم تا اینی که جلوم نشسته و بهم دروغ میگه. یادته شب عقد چه قولی دادی بهم؟ که بهم دروغ نگی، تو دنبال کارخانه نیستی دنبال چی؟ وحید میگه شب خواستگاریو یادته؟ پیمان و انداخت بیرون و گفت هم سطح ما نیستین، درست میگفت ما هم سطح اونا نمیشیم ولی یکاری میکنم اونا هم سطح ما بشن.

فردای آن روز مهتاب به کارخانه میره تا با حاجی صحبت کنه و بهش میگه الان از پیش مسعود میام. حاج محمود حالشو میپرسه که میگه به کل خودشو باخته اصلا نمیتونه بخوابه، عمو جان حالا که وحید یه راهی گذاشنه چرا امضا نمیکنین؟ حاجی میگه این راه نیست بی راهست. مهتاب میگه درسته که لقمه بزرگتر از دهنشون برداشتن ولی چاره ای نداریم. حاجی میگه همتون فکر میکنین من طمع مال دنیارو دارم نمیدونین که این کارخانه مالم نیست. مهتاب میگه دوباره شروع میکنین میسازین من هستم مسعود و مائده هستن باهم میسازیم با این تفاوت که ۳۰ سال تجربه دارین، حاجی میگه این کارخانه فقط یه بار ساخته شده. حاجی به همه میگه برن خونشون کار امروز تعطیله و تنهایی تو حیاط کارخانه میشینه که افراسیاب میاد تا باهاش حرف بزنه تا راضی بشه ولی حاجی بهش میگه دیگه وکیل نمی خوام برو. عقیل میره پیش وحید و میگه من ساده رو ببین که فکر میکنم برادرم چقدر غیرتیه نگو پرورش ماهی واسش کم بوده اون موقع که ما تو استخر بودیم داشته نقشه کارخانه میکشیده. وحید میگه اون پرورش ماهی هم از سرت زیاد بوده که نتونستی نگهش داری در ضمن تو فکرت اصلا نمیگنجه که من هدفم چیه. حاجی شب به خانه میره ولی پروین و مائده سر میز شام نمیرن. حاجی به در خانه وحید میره و باهاش حرف میزنه میگه اومدم دنبال یه رقم وحید میگه چیزی که من میخوام رقم نیست یه کلیده که تو جیبته.

حاجی میگه هرچیزی یه رقمی داره، وحید از شب خواستگاری میگه و بهش میگه بعد اون شب پیمان مرد. حاجی میگه التماست کنم راضی میشی؟ وحید میگه فقط کارخانه که حاجی میگه من کارخانه را بسوزونمم به تو نمیدم وحید میگه این بازی دوسر برده واسم یا بچتو میگیرم یا کارخانه و میره. حاجی شب به کارخانه میره که پروین غذاشو میبره اونجا. حاجی باهاش دردودل میکنه و در آخر میگه من دیگه عاجزم همه چی دسته تو هرکاری میخوای بکن. پروین به خانه میره و میگه به اعظم خانم بگو یه روزو تعیین کنن بیان اینجا، مائده میگه چجوری راضی شد؟ مادرش میگه راضی نشد سپرد دسته من تاحالا اونجوری ندیده بودمش امیدوارم کمر خم نکنه بعد امضاء.  حاجی تو کارخانه نشسته که بهش خبر میدن وحید با یه جرثتقیل اومده. حاجی به سمت در ورودی می دود که میبینه وحید داره تابلو کارخانه اش را پایین می آورد تا تابلو خودش را بزند و به محض افتادن تابلو حاجی هم از حال می رود…

سریال افرا قسمت 35

خلاصه قسمت سی و پنجم سریال افرا

مائده و اعظم خانم به خرید میرن و بعد از چند دقیقه که رسیدن به خانه؛ وحید به آنجا می رود. مائده هل میکنه و میگه من برم دیگه اعظم میگه هرکی تو این خانه میخواد بیاد و بره باید از من اجازه بگیره نه کسه دیگه ای. وحید میاد و با دیدن مائده میگه این اینجا چیکار میکنه؟ اگه در و همسایه ببینن چی؟ همینمون مونده همه بگن با فک و فامیل های قاتل برادرمون رفت و آمد میکنی. اعظم میگه اینجا خونه منه من میگم کی بیاد کی نیاد. بعد از گذشت چند دقیقه وحید میخواد بره که به مائده میگه شما یه لحظه بیا باهاتون کار دارم. وحید به مائده میگه چیزی که بابات منتظرش بود موقعش رسیده تا الان رضایت دست من بوده ولی از این به بعد رضایت دست خود مسعوده، بهش یه سر بزن حتما. فردای آن روز مائده به ملاقات مسعود میره و بهش میگه شرط آزادیت چی بوده؟ مسعود میگه ولش کن نشدنیه مائده اصرار می کند که آخر مسعود بهش میگه. مائده با خوشحال خودشو سریعا به کارخانه میرساند تا این خبر را به پدرش بدهد. مائده بهش می گوید که بابا بالاخره مسعود پای معامله اومده رفته به مسعود گفته که در قبال آزادیش چی میخواد، پدرش خوشحال میشه و میگه خب چقد بوده؟ مائده میگه پول نیست یه سنده. حاجی میگه سند کجا؟ مائده میگه سند کارخانه را میخواد. باورت میشه وحیدی که چشاشو خون گرفته بود با کارخانه راضی شده؟ حاج محمود که از این حرف شوکه شده بهش میگه بار اولت نیست مائده ولی بار آخرت باشه که تو کار بزرگترا دخالت می کنی الانم برو به درسات برس. مائده قبل از رفتنش ازش میپرسه راسته که قبل از مرگش پیمان اومده بود واسه کار اینجا شما قبول کردین؟ حاج محمود میگه خب؟ متئده میگه اگه قبول کرده بودین پاش به جنگل باز نمیشد حاج محمود میگه من که ضامن همه نیستم که هرکی اومد استخدامش کنم. و از مائده میپرسه تو از کی اینجوری شدی که تو روی پدرت وایسی؟ مائده میگه من تغییر نکردم فقط دارم حرف های خودتونو به خودتون میزنم و میره.

حاجی به افراسیاب خبر میده و میاد کارخانه. افراسیاب میگه همین که پای معامله اومده خیلی خوبه الان هم به جای اینکه انقد اتاقو متر کنی زنگ بزن به سیروس بیاد ببینیم چیکار کنیم. شب سیروس وحید را تو قهوه خونه پیدا میکنه و بهش میگه چرا هرچی زنگ میزنم جواب نمیدی. وحید میگه چیشده؟ سیروس میگه الان از پیش حاج محمود میام تو میدونی که حاجی کارخانه شو نمیزنه به نامت اولش گفت یه پولی میزاره روی پول دیه ولی میدونی من تا کجا بالا آوردم؟ وحید میگه تا کجا؟ سیروس میگه گقت نه تنها پول دیه میده بلکه سند یه زمین را تا ۲سال اجاره میکنه و ضامن وامم میشه که تجهیزات بگیری بریزی توش دیگه بهتر از این چی میخوای؟ وحید میگه من فقط کارخانه شو میخوام و میره. فردای آن روز حاجی به ملاقات مسعود میره و میگه که چه پیشنهادی بهش داده مسعود میگه ولی وحید گفته فقط کارخانه میخواد حاجی میگه اونو بسپار به من. مسعود میگه یه چیز دیگه هم گفت بهم. گفتش یه چیزی میدونه ازتون که رسوایی داره حاجی میگه چرت گفته اومد جلو کارخانه به خودمم گفت ولی چیزی نداره. مسعود میگه ولی گفتش وقت رسوایی داره میرسه همون کارخانه زمینش میزنه، حاجی شوکه شده بهش نگاه میکنه. مهتاب میره به خانه وحید و بهش میگه من میدونم که تو دنبال کارخانه نیستی میخوای حاجیو زمین بزنی این تصمیمته وحید میگه هروقت کارخانه به نام زد ما رضایت ندادیم اونوقت بیا اینجا این چیزارو بگو. حاج محمو با مائده میرن پیش اعظم خانم و ماجرارو میگن اعظم بهش میگه باهاشون حرف میزنم اگه تونستم نظرشونو تغییر میدم حاجی داره میره که مائده بهش میگه جون مسعود به اندازه کارخانه نمی ارزه؟ حاجی میگه تو که راحت میگی کارخانه حاصل تلاش سی و خورده ای سال منه الکی از دستش نمیدم هم کارخانه نگه میدارم هم مسعودو …

قسمت ۳۴ سریال افرا
قسمت ۳۴ سریال افرا

خلاصه قسمت سی و چهارم سریال افرا

پروین به حاج محمود میگه که خواهر سهراب به خانه شان اومده تا رضایت سهراب را بگیرد، حاج محمود عصبی میشه و میگه بیخود کرده چرا اومده اینجا؟ چرا خونه راهش دادی؟ پروین میگه از کی تا حالا مهمونو تو خونه راه نمیدی؟ پروین ازش می خواد تا بره رضایت بده اما حاجی میگه نه حتما باید جنازه دخترمونو میزاشتن جلومون؟ پروین میگه خودت میدونی که اون قصد جون دخترمونو نداشته، تو خودت نمیبخشی نمیگذری بعد از یکی دیگه بخششو گذشت میخوای؟ و میره. فردای آن روز محمود میره پیش افراسیاب تا درباره مهران صحبت کنه، افراسیاب بهش میگه سر قرار نیومد هرچی رشته کرده بودیم پنبه شد، محمود میگه الان چی میشه؟ افراسیاب میگه هیچی تو این مواقع هرچی که خانواده مقتول بگن، محمود میگه پس باید بیوفتم دنبال رضایت؟ قبل از رفتنش به افراسیاب . اعظم به خانه وحید میره تا سیروس را ببیند. به سیروس میگه این رضایت انقد ارزش داره اینجوری خودتو به این روز انداختی؟ سیروس میگه به خدا من راضی به این قصاص نیستم من رفتم تو دادگاه خواستم رضایت بدم داشتم امضاء میکردم که نمیدونم از کجا فهمید یهو روبروم سبز شد، اعظم میگه خوب مگه خنجر گذاشت رو گلوت که امضا نکردی؟

سیروس میگه ای کاش خنجر میزاشت، یه چیز گفت که خیلی ترسیدم، گفت این امضا، امضاء آزادی کسی نیست، امضاء بالای دار رفتن پسرته‌. اعظم با شنیدن این حرف شوکه میشه، سیروس میگه این بچه از همون اول کینه ای بود وای به حال کسی که حقشو میخورد. مهتاب میره به ملاقاتی مسعود، مسعود ازش میپرسه مرخصی گرفتی؟ مهتاب میگه نه ازش میپرسه شب شیفتی؟ مهتاب میگه نه استعفا دادم، مسعود میگه چرا؟ تو که کارتو خیلی دوست داشتی گفتی موفقی، مهتاب میگه کارهای مهمتری داشتم. اومدم پیشت باشم من میدونم چه با شاهد چه بدون شاهد بی گناهیت ثابت میشه، شک نکن. مائده خانه اعظم خانم بود که بهش یه چمدان میدهد و میگه این چمدان یادگاری های پیمانه از بچگی تا زمانی که زنده بود میخواستم یه روزی بهش بدم ولی دیگه نیست گفتم دست کسی باشه که دوستش داشته رفتی خونه ببینش، اون رازی هم که پیمان میگفت تو همین چمدان هست اگه خوب بگردی پیداش میکنی. وحید به دل جنگل میزنه و میشینه فکر میکنه. مائده چمدان را باز میکند و تمام لباس های بچگی و اسباب بازی های پیمان را میبینه. تمام عکس هایش از کودکی تا بزرگی.

مائده یه نوار صوتی پیدا میکند، به خاطر همین به انباری می رود و به دنبال ضبط صوت میگردد. مائده نوار را توی ضبط میزاره، اعظم خانم اون نوار را روز اول مدرسه پیمان ضبط کرده تو اون نوار میگه، امروز مثل مرد ازم خداحافظی کردی و رفتی مدرسه نمیدونی چه حالی داره وقتی یه مادر، بزرگ شدن بچه شو میبینه ولی هرچی که میگذره من میترسم که چجوری بهت بگم حقیقتو، الان که داری این نوار را گوش میدی قطعا من مردم و… .فردای آن روز وحید به خاطراتی که تو جنگل داشته فکر میکنه که صداش میکنن برای ملاقاتی. وقتی به اتاق ملاقات میره با وحید روبرو میشه. وحید به مسعود میگه حاج محمود پدرت داره ریخت و پاش میکنه تا رضایت بگیره امروز همون روزیه که پدرت منتظرش بود اومدم معامله. تو پیمان را نکشتی پدرت کشت، همان روزی که پیمانو از خونش انداخت بیرون تحقیرش کرد همان روز پیمانو کشت، تو نباید قصاص بدی اون باید بده، آزادی تو در مقابل سند کارخانه اش. خواهر وحید به خانه اش اومده و میگه از وقتی این پول تو این خونه اومده من یه روز آروم نداشتم یعنی یه روز خوش نذاشته واسم همش فکر میکنه همتون خرج کردین اون این وسط جا مونده هرکاری میخوای بکنی بکن فقط منو از شر این خلاص کن. وحید میگه به زودی‌ سهمشو میدم و میره، سیروس به دنبالش میره و میگه چیزی شده که من خبر ندارم؟ وحید میگه انقد خبر بزرگی هست که نه تنها به گوش تو بلکه به گوش کل شهر میریه و میره…

سریال افرا قسمت 33
سریال افرا قسمت ۳۳

خلاصه قسمت سی و سوم سریال افرا

وحید به سیروس میگه بیا بیرون یه لحظه باهات کار دارم. وحید به میگه تو داری چیکار میکنی؟ سیروس میگه من با قصاص راضی نیستم، میخوام رضایت بدم، وحید میگه چیکار کنی؟ مگه قرارمون یادت رفته؟ سیروس میگه ازم خواستی بیام بگم قصاص گفتم باشه گفتم با دلت راه بیام تا نرم بشی کم کم از خر شیطون بیای پایین دیدم نه هرروز بدتر از دیروز میشی الانم اومدم رضایت بدم، وحید جلوشو میگیره و میگه تو این کارو نمیکنی. شب همگی خانه اعظم برای صرف شام جمع می شوند. عقیل به مادرش میگه این همه تدارک الکی دیدی من با وحید آشتی نمیکنم که مادرش میگه رابطه شما دوتا به من چه اصلا؟ سیروس از راه میرسد که اعظم میگه من برم غذاهارو بکشم. سیروس ازش خواهش میکنه که چیزی نگه، اعظم ازش میپرسه تصمیمت چیه ؟ چیکار میکنی؟ سیروس میگه هرچی بگی میگم چشم ولی این یکیو از من نخواه که نمیتونم رضایت بدم، اعظم میگه پس منم کارمو میکنم.

مهتاب حکمش را به دوستش نشون میدهد که دوستش بهش تبریک میگه و میگه این خیلی خوبه که دیدی گفتم نمیتونه همیشه تو اورژانس نگهت داره؟ مهتاب میگه حالا کی گفته من قبول کردم؟ دوستش میگه چی؟ یعنی قبول نکردی؟ این آرزوی هرکسیه که تو یکی از بهترین بیمارستان های تهران کار کنه اونم تو بخش جراحی، مهتاب میگه من تصمیممو گرفتم میخوام برگردم به شهرم، دوستش بهش میگه تو دیوونه شدی؟ مهتاب میگه الان مسعود بیشتر از هرکسی و هرموقع به ما احتیاج داره میخوام برم پیشش باشم‌. سر سفره  اعظم میگه بعد از خوردن غذا من و پدرتون میخوایم یه چیزی که مربوط به سالهای پیشه بهتون بگیم، سیروس با شنیدن این حرف لیوان آب از دستش می افتد و خودش را به مرضی میزند. آنا سیروس را به بیمارستان میرسانند. اعظم میگه همش تقصیر منه و خودخوری میکند. دکتر بعد از معاینه و دیدن نوار قلب سیروس بهش میگه شما از من هم سالم ترین خداروشکر حالتون خوبه، سیروس میگه ولی من قلبم تیر میکشه امشبو اینجا میمونم دیگه آره؟ دکتر میگه بله برای مطمئن شدن امشب مهمان ما هستین.

دکتر وقتی میره بیرون ازش درباره وضعیت سیروس میپرسن که دکتر میگه حالش خوبه و امشب باید بمونن که اگه چیزی بوده خودشو نشون بده. اعظم میگه من خودم میمونم. حاج محمود تو خودش است که پروین ازش میپرسه چیشده؟ حاج محمود میگه دیروز وحید اومد جلومو گرفت یه چیزهایی گفت که بدجوری ذهنمو درگیر کرده. پروین ماجرارو میپرسه که حاجی میگه بهم گفت آبروتو میبرم از اون موقع دارم فکر میکنم که چیکار کردم که خودم خبر ندارم ، پروین میگه اون می خواسته فقط ذهنتو درگیر کنه. به وحید خبر می دهند که مهران رفته تو دادگاه برای شاهد و اعتراف، وحید سریعا خودشو میرساند و بهش میگه تو اینجا دیگه چرا اومدی؟ و با تهدید او را از آنجا میبرد. وحید به جعفر رفیقش میگه بره دم در خانه مهران و به زنش به دروغ بگه که از همکارانش هست و طلبکاراش اومده بودن اونجا دنبال مهران میگشتن و قمه کشی کردن و به زنش میگه اومدم بگم به مهران سلام منو برسونین بگین جعفر گفت اگه جات بودم یه مدت برنمیگشتم. وحید یه قرار ترتیب می دهد تا مهران زنش را ملاقات کند. وقتی همدیگر را میبینند، مهران ازش گلگی میکنه که چرا به وحید اعتماد میکنی؟ همه بدبختیام سر همین وحید هستش.

بعد از مدتی وحید، مهران را صدا میزند که برن. موتور وحید تو دشت  خراب میشه. مهران میگه من دیگه خسته شدم از این همه موش و گربه بازی. میخوام برم دیگه اعتراف کنم خودمو، بعدش هم زندان میرم ولی وقتی بیام بیرون دیگه زندگیمو می کنم. وحید باهاش  درگیر میشه و میگه اون وحید سابق با پیمان دفن شد این وحید جدید قابلیت کشتنتو داره همینجا بعدم چالت کنم هیچ کسی هم دنبال یه شکارچی غیر قانونی نمیگرده، و بهش میگه موتور را هل بده تا روشن بشه بریم…… .

افرا قسمت ۳۲
افرا قسمت ۳۲

خلاصه قسمت سی و دوم سریال افرا

وکیل و حاج محمود در حال تلاش کردن هستن تا سر منشاء خبر را پیدا کنند تا بتوانند جلویش را بگیرند اما هرچی میگردن چیزی پیدا نمیکنن و هیچ خبرنگاری گردن نمیگیره. یکی از محیط بانان به جنگل می رود و کوله پشتی سهراب را پیدا می کند. خبر مسعود و پیمان دست به دست تو کل شهر می چرخد. سروان حمیدیان از سهراب بازجویی میکند ولی هرچی میگه سهراب زیربار نمی رود و میگه من واسه شکار اونجا نبودم، سروان بهش میگه محیط بان دیده تو دستت اسلحه بوده، سهراب میگه شاید خصومت شخصی داره باهام، سروان میگه اون یکی محیط بانم همینو گفته نکنه همه محیط بانان باهات مشکل دارن؟ سروان ادامه میدهد که ببین پسر با همین کوله پشتی و شهادت دوتا محیط بانا, دادگاه علیه توعه ولی اگه اعتراف کنی بگی اسلحه از کی گرفتی جان چندتا جوون دیگه را هم نجات دادی هم جرمتو سبک تر کردی دادگاه هم بهت تخفیف میده سهراب حرف خودشو میزنه و میگه من از کسی اسلحه نگرفتم. پدر سهراب که محیط بان بوده و به تازگی بازنشسته شده، به پاسگاه می رود.

وقتی علیرضا میبینتش بهش میگه اینجا چه خبره؟ علیرضا با شرمندگی میگه بشین واست توضیح بدم که بهش میگه توضیح نمیخوام فقط بگو حقیقت داره؟ که علیرضا تایید میکنه. پدر سهراب به اتاق بازجویی میره و به سهراب میگه خوب آبروی منو بردی، سهراب میگه تو چرا اومدی اینجا؟ یه سوء تفاهم شده. پدرش میگه منو انداختی سر زبون کل شهر بد میگی سوء تفاهم؟ همه میگن پدر محیط بان قدیم پسرش شکارچی غیرقانونیه امروزه. سهراب کلافه میشه و میگه آره شکارچی شدم منو بندازن زندان هرسری بیام بیرون بازم میرم شکار میدونی چرا؟ چون پول میخوام، ماشین خوب زیر پام میخوام خونه و ویلا میخوام ولی الان نه تنها اونارو ندارم حتی پول تو جیبی هم ندارم واسه همین رفتم شکار. سیروس همان شب میره دم خانه خواهر صبا تا با صبا صحبت کنه. صبا میگه من دلتنگم دیگه نمی تونم میخوام برگردم خونم که سیروس میگه وحید الان انتقام کورش کرده چند روز دیگه صبر کن خودش میاد بهت قول میدم. فردای آن روز سیروس میره با سلطانی صحبت کنه تا بزاره عقیل بیاد سرکارش که سلطانی میگه کاری نکن رضایتمو پس بگیرم بیوفته زندان دوباره و میره سمت دفترش که وقتی میره اونجا چارلی را میبیند.

چارلی میپرسه صحبت به کجا کشید؟ که سلطانی میگه منم پول لازمم آخه آقا، چارلی میگه چارلی وقتی ضمانت یه چک را بکند یعنی اونو پول نقد به حساب بیار و میره. حاجی میخواد بره تهران تا ببینه خبر از کجا پخش شده که افراسیاب بهش میگه خبر از همینجاست طرف خودیه. دکتر مجد نامه ارتقا مهتاب را میدهد و میگه کارتونو به خوبی انجام دادین حالا بیمارستانم به تخصص و تعهد شما احتیاج داره و تا زمان زایمانتان تو بخش داخلی ازتون استفاده میکنیم تا بعد به بخش جراحی منتقل بشین. حاجی به پاسگاه میره و وقتی علیرضا میبینتش میگه چه کمکی ازم بر میاد حاجی؟ حاجی میگه شما از پشت خنجر نزن نمیخواد کمک کنی و ازش میپرسه چرا این خبرو پخش کردی؟ علیرضا میگه فکر کردم کمکی کنه حاجی عصبی میشه و میگه هرچی زودتر این بساطو جمع می کنی. مائده پیش اعظم خانم میره و با همدیگه اتاق پیمان را باز میکنن و بعد از یادآوری خاطرات اونجارو گردگیری میکنن. آخر شب وحید تو فکر فرو می رود و دلتنگی زن و بچشو میکنه. فردای آن روز به خانه خواهر صبا میره تا برگردونتش.

صبا میگه یه شرط دارم اونم اینه که رضایت بدی وحید میگه هرچی بگی میگم چشم به غیر از این و میگه ۱ ساعت دیگه میام دنبالت. عقیل به سیروس زنگ میزنه تا ببینه سلطانی چیشد و در آخر میگه راستی مامان شب جمعه همرو دعوت کرده خونش اگه نقشه تونه که من و وحید آشتی بدین سخت در اشتباهین، سیروس استرس میگیره و به سمت دادگاه میرود تا رضایت بدهد. یکی از کارکنان جلوی دادگاه که رفیق وحیده بهش خبر می دهد، سیروس قبل از اینکه امضاء کند، وحید از راه میرسد..

قسمت ۳۰ سریال افرا
قسمت ۳۰ سریال افرا

خلاصه قسمت سی و یکم سریال افرا

دوست مائده باهاش تماس میگیره تا درباره سهراب برادرش حرف بزنه، مائده که حسابی ترسیده بهش میگه نمیدونم برو به خانوادت بگو، دوستش میگه تو که گفتی تا آخرش باهات هستم؟ مائده میگه دیگه نیستم به من ربطی نداره. اعظم خانم به سر مزار پیمان میره و قرآن میخونه. وحید به آنجا میره و میبینه مادرش اونجاست، بهش میگه حرف دیشبتون مثل خوره افتاده به جونم. وحید خاطره ای تعریف می کنید و میگه کلاس اول ابتدایی بود برده بودمش واسش خرید کنم یه کوله قرمز دیده بود واسش خریدم ذوق کرده بود، بعد یکدفعه دیدم نیست هرچی گشتم نبود از استرس داشتم میمردم به خدا گفتم کمکم کنه پیداش کنم قول میدم دیگه دستشو ول نکنم که وسط مسجد پیداش کردم، ازش پرسیدم نترسیدی که گفت نه میدونستم که میای پیدام میکنی. شما مادرشی از حقت گذشتی ولی من پدرشم واسش پدری کردم از حقم نمیگذرم. علیرضا تو پاسگاه نامه ای میبینه و متوجه میشه که آقای رحیمی بازنشسته شده و علیرضا را سرپرست کرده، علیرضا به رستوران محل کار دوم رحیمی میره. تمام تلاششو میکنه تا بتونه منصرفش کنه و میگه برگرد سر کارت بزار اوضاعو درست کنیم بعد بازنشسته کن خودتو که رحیمی قبول نمیکنه همان موقع یکی از بچه های پاسگاه بهش زنگ میزنن و میگن خودتو سریع برسون تو جنگل پشت سر هم صدا شلیک میاد.

برادر زن مهران پیش وکیل مامانی میرود و میگه که مهران راضی شده بیاد ولی میترسه، وکیل بهش میگه مسئولیت مهران از این به بعد دیگه با تو همان موقع تو گوشیش یه خبر میبینه و سریع میره پیش حاج محمود. حاجی در حال صحبت با مسئول خیریه است و میگه امسال به جای جهیزیه برنج میدم هرچقد که میخواین بردارین. وکیل پیشش میرسه و میگه داری چیکار میکنی؟ وضعو داری بدتر میکنی حاجی‌ میگه نمیدونم چی داری میگی وکیل میگه خبر مسعود تو فضای مجازی پخش شده، حاجی میگه الان این بده؟ وکیل میگه افتضاحه و ازشی میپرسه کار تو بوده یا نه که حاجی میگه من روحمم خبر نداره. وکیل میگه باید هرچه سریعتر جلوی این خبرو بگیریم. مائده انسولین واسه اعظم خانم میگیره تا بهش سر بزنه. اعظم به سیروس میگه تا شب جمعه وقت داری بری رضایت بدی وگرنه قراره همه بچه ها جمع بشن اینجا همه چیزو میگم تا دیگه نتونی سرتو بالا بیاری. مائده پیش اعظم خانم میرسه و ازش میپرسه چرا همیشه در اتاق پیمان بستست؟ اعظم میگه از آخرین باری که رفت بیرون دیگه برنگشت نتونستم برم اتاقش. حاج محمود به مائده زنگ میزنه و میپرسه کجاست که مائده میگه خونه اعظم خانم حاجی عصبی میشه و میگه همونجا باش دارم میام.

وقتی میرسه ازش میپرسه که کار اون بوده پخش خبر یا نه که مائده میگه نه من این کارو نکردم. دوست مائده بهش زنگ میزنه و میگه بدبخت شدم، سهراب گرفتن. باهم به پاسگاه میرن و همه تلاششونو میکنن تا با گرفتن یه تعهد آزادش کنن که علیرضا قبول نمیکنه و میگه باید سزاشو ببینه. زن مهران به خانه وحید میره و ازش میپرسه شما چی از جون مهران میخواین؟ وحید میگه هرچی بوده تموم شده من دیگه باهاش کاری ندارم اون اگه نمیاد واسه طلبکاراشه نه من، پروانه میگه اون میگه از تنها کسی که میترسم وحیده میشه کاری به کار زندگی ما نداشته باشین؟ وحید میگه من اگه میخوام نیاد واسه جون خودشو این بچه ست. بعد از رفتن پروانه صبا عصبی میشه و میگه تا الان هرکاری کردی باهات کاری نداشتم ولی از الان به بعد دیگه ساکت نمیشینم و به داخل خانه میرود و ساکش را میبندد. سیروس ازش میپرسه کجا؟ وحید میره داخل تا ببینه چیشده که صبا میگه من دیگه اینجا نمیمونم هروقت دیگه واسه کسی نقشه و خط و نشون نکشیدی اونوقت میام، سیروس هرچی به وحید میگه برو دنبالش وحید میگه خودش برمیگرده…

سریال افرا قسمت ۳۰
سریال افرا قسمت ۳۰

خلاصه قسمت سی ام سریال افرا

حاج محمود پیش سلطانی میره و میگه فردا میری رضایت میدی عقیل بیاد بیرون، سلطانی میگه چرا هرروز میاین یه چیزی میگین، حاجی میگه تا حالا حرف غیر معقول از من شنیدی؟ فردا میری رضایت میدی سلطانی میگه آخه حاجی بحث پنجاه میلیون پوله، حاجی میگه میاریش بیرون میوفته دنبال پولت اگه پاس نشد من میدم بهت. سهراب برادر دوست مائده میاد جلوی در دانشگاه و با مائده دعوا میکنه که تو چیکاره منی که افتادی دنبال من و تهدیدش میکنه که پاشو از زندگیش بکشه بیرون. شب سیروس و اعظم باهم تو خونه نشستن. سیروس در حال کباب درست کردن است که اعظم میگه این گوشت، گوشت قربانی برای آزاد مسعوده من موندم چرا نمیری یه امضاء کنی اختیار دستتو نداری یا پاتو؟ سیروس میگه من پشت عقیلو خالی نکردم نمیتونم زیر پای وحیدو خالی کنم به نظرش اعتنایی نکنم، باید اونو اول راضی کنم بعد. اعظم خانم دم در خانه پروین میره ولی پروین هرچی تعارف میکنه میگه نه با مائده خانم کار دارم اگه میشه بگین بیاد. مائده وقتی میره اعظم بهش میگه میخواستم برای پیمان برم خرید باهام میای؟

مائده قبول میکنه و میگه حتما برم لباسامو عوض کنم بیام. عقیل از زندان آزاد میشه و سیروس میره دنبالش. تو مسیر عقیل از زندان برای سیروس تعریف میکنه که سیروس میگه حالا میریم خونه چند روز استراحت میکنی زندان از فکرت میاد بیرون ولی عقیل میگه الان میریم پرورش ماهی. سیروس میگه خسته نیستی؟ عقیل میگه نه فقط کار کار کار. وقتی به پرورش ماهی میرسن، عقیل یکی از کارگرها را بازخواست میکنه و باهاش دعوا میکند، چرا به استخر نرسیده که لجن جمع بشه بعد الان یه فرقون ماهی مرده بزاره جلوش و اخراجش میکند‌. سلطانی میگه بریم باهم حرف بزنیم تو دفتر. سلطانی به عقیل میگه جلوی من کارگر اخراج میکنی؟ عقیل میگه ببخشید ولی باید اخراج میشد. سلطانی میگه هرچی داری برمیداری از اینجا میری. عقیل میگه مگه شما رضایت ندادین که بیام بیرون پولتونو جور کنم؟ سلطانی میگه پول خودمو از پرورش ماهی خودم میخوای دربیاری بدی بهم؟ تو دیگه ۵۰۰ میلیون هم بدی دیگه باهم شراکتی نداریم.مائده و اعظم به بازار میرن و یخورده خرید میکنن و به خانه میرن. اعظم میگه از پیمان برام بگو، مائده میگه از پیمان؟ اعظم میگه آره مثلا از اون امتحان ریاضی برام بگو.

مائده میخنده و میگه شما اونم میدونین؟ اعظم میگه بامن حرف میزد از همه چیز میگفت بهم ، مائده میگه خودش که درسش خوب بود اعصابم خورد میشد وقتی بدون درس خوندن همه درساشو بیست میشد منم اون روز تو بد مخمصه ای گیر کرده بودم داشتم او درسو می افتادم یه لحظه به خودم اومدم دیدم برگه هامونو عوض کرده انقد سریع بود که من نفهمیدم چه برسه به مراقب ها. اعظم بهش میگه پس اون روز تو ریاضی پاس کردی و پیمان منم درس عشق و عاشقی، مائده بهش میگه همیشه فکر میکردم یه روز بیام تو این خونه کنارتون ولی فکر نمیکردم پیمان کنارم نباشه. شب پروین و حاج محمود به ولیمه دعوت شده میرن ولی مائده میگه من درس دارم نمیرسم. بعد از رفتن آنها دوبار با سنگ به شیسه اتاقش میزنن ولی وقتی میره دم پنجره کسیو نمیبینه. زنگ آیفون به صدا در میاد ولی وقتی برمیداره کسی چیزی نمیگه که یکدفعه صدای شلیک گلوله و شکستن شیشه اتاقش میاد.

همسایه ها با شنیدن این صدا به پلیس و حاج محمود زنگ میزنن. پروین مائده را دلداری میدهد تا اروم شود پلیس درباره اینکه به کسی شک دارن یا نه سوال میپرسد که حاجی میگه کسی که به در و دیوار خونم بخواد شلیک کنه نه. پلیس به حاجی میگه بیاد بیرون. پلیس بهش میگه دخترتون داره یه چیزیو پنهان میکنه ولی خیالتون راحت ما به پرونده رسیدگی میکنیم. حاجی برمی گردونه خونه و هرچی از مائده میپرسه میگه من نمیدونم کی بوده و میخواد بره تو اتاقش که حاجی میگه وحید بوده آره؟ از بس میری خونه مادرش این کارو کرده دیگه حق نداری بری، مائده میگه این موضوع نه به وحید مربوط میشه نه به اعظم خانم و میره…

قسمت ۲۹ سریال افرا
قسمت ۲۹ سریال افرا

خلاصه قسمت بیست و نهم سریال افرا

سیروس هنوز تو پارکینگه که نوچه ها وقتی میخوان برن، گوشی یکیشون میوفته، وقتی میفهمن برمیگردن که میبینن سیروس برداشته و سعی میکنه قفلشو باز کنه، شروع به کتک زدنش میکنن که منصور میاد و میگه ولش کنین. رو به سیروس میگه شانس آوردی یه نفر ضمانتت کرده واسه آزادی ولی بدون آزادیت مشروطه. مشروط به اینکه هرچه زودتر پولمو بدی اگه ندی برمیگردی همینجا. وحید با یکسری موادغذایی میره خانه مهران و به زنش میده و میگه خرید کردم واسه خونمون گفتم واسه شما هم بگیرم، زن مهران میگه بزارین حداقل حساب کنم باهاتون که وحید میگه من بیشتر از اینا به مهران بدهکارم من خیلی به مهران بد کردم. شب سیروس میره به خانه مادر پیمان که او با دیدنش میگه چه عجب کجا بودی؟ که سیروس میگه تو شهر بودم و میخواد که بره داخل ولی مادر پیمان نمیزاره. وکیل مامانی جلوی حاج محمود را میگیره و میگه بدبخت شدیم، حاجی میپگه چیشده؟ وکیل بهش میگه مهران از اسکله رفته کسی هم خبر نداره کجاست.

فردای آن روز سیروس میره به ملاقات عقیل. عقیل میگه فکر کردم رفتی غیبت زده دوباره که سیروس میگه همینجا تو شهر بودم دنبال کارات و از وضعیتش تو زندان میپرسه که عقیل میگه رفیق زیاد پیدا کردم هوامو دارن، سیروس میگه خوبه اگه میخوای بیرون بیای همه ی این حرفایی که بهت میزنمو به مسعود بگو مو به مو. عقیل تو زندان با مسعود کمی حرف میزنه و در آخر بهش میگه کی حاج محمود میاد ملاقاتت؟ مسعود میگه نمیدونم چطور؟ عقیل میگه واسش پیغام دارم. حاجی پشت سر هم با مهران تماس میگیره ولی هردفعه میگه که خاموشه. وکیل بهش میگه خودم خراب کردم خودم درستش میکنم ردشو میزنم. حاجی به پرورش ماهی میره و رسولی بهش میگه ببخشید من اصلا حواسم نبود قبل از انداختنش تو زندان با شما سلام مشورت کنم الان امر کنین من فقط اطاعت میکنم که حاجی میگه خوب کردی، اومدم بگم به هیچ وجهی نباید بیاریش بیرون. مائده با دوستش که برادرش را تعقیب میکرد تا سر از کارش در بیارد همراه می شود. و در آخر متوجه میشن که برای فردی که تو کار خرید و فروش اسلحه است کار میکند.

وکیل مامانی پیش برادر زن مهران میرود و بهش میگه به مادر و پدرت بگو اگه زندگی دخترشون و نوه شون براشون مهمه به من زنگ بزنن این پیغام از طرف حاج محمود فروزشه. آنها بهش زنگ میزنن و باهاش قرار میزارن. وکیل مامانی بهشون میگه که مهران در مقابل رضایت چه چیزهایی گیرش میاد. برادرزن مهران میگه، مهران تازگیا دستش خیلی تنگه اگه رقمو ببری بالا به احتمال زیاد راضی میشه. وکیل میگه رقم؟ من دارم میگم حکم زندان مهران قطعیه حاج فروزش گفته اگه رضایت بده، بعد از چند ماه زندان رفتن هم از مستاجری نجاتش میده هم تو کارخانه دستشو بند میکنه هم وقتی زندانه حواسش به زن و بچش هست دیگه بهتر از این چی میخواد؟ حرفه حاجیم که عین چک سفید امضاء هستش. پدرزن مهران میگه والا از سرش هم زیاده اگه من میدونستم کجاست خودم گوششو میپیچوندم میاوردمش پیش شما ولی چه کنیم که از دست ما کاری بر نمیاد، وکیل میگه بر اومدن که میاد.

سیروس به خانه حاجی میره و باهم صحبت میکنن تا عقیل از زندان بیاد بیرون ولی حاجی میگه به من ربطی نداره وقتی لقمه بزرگتر از دهنش برمیداره نه تنها سیرش نمیکنه بلکه گیر میکنه خفش میکنه. از حرفهای سیروس پروین میفهمه ‌که حاجی از روی قصد این کارو کرده و یجورایی گرو کشی کرده. یه نفر از زندان میره پیش حاجی تو کارخانه میگه من امروز آزاد شدم گفتم بیام بهتون بگم اگه نگم نامردیه، مسعود پسرتون با فردی به اسم چنگیز چپ افتاده، چنگیز کسیه که تو کشتن چیزی واسش مهم نیست گفتم بیام بگم حواستون باشه که قبل از اعدام نمیره اون تو. حاجی به ملاقات مسعود میره و میبینه که کتک خورده و آثارش روی چشمشه، مسعود میگه عقیل واست پیغام داره گفت بگم بهت…

سریال افرا قسمت ۲۸

خلاصه قسمت بیست و هشتم سریال افرا

وکیل مامانی پیش حاجی رفته و بهش میگه که فهمیده مهران کجاست. مائده به کارخانه حاج محمود پدرش میره و میگه پول میخوام حاجی میگه خوب زنگ میزدی میگفتی واست بریزم چرا تا اینجا اومدی؟ چقد میخوای؟ مائده میگه پنجاه میلیون، پدرش جا میخوره میگه؟ چقد؟ مائده میگه پنجاه میلیون. حاجی میپرسه میخوای طلا بخری؟ مائده میگه نه، حاجی میگه میخوای ماشین ثبت نام کنی؟ مائده میگه نه واسه کسی میخوام. حاجی میپرسه کی؟ مائده میگه عقیل، حاجی میگه عقیل به تو چه ربطی داره؟ مائده میگه همه میگن شما باعث شدین بیوفته زندان حقیقت داره؟ حاجی میگه این چیزا به تو چه ربطی داره؟ به جای اینکه درباره پدرت و کاراش بری تحقیق کنی و واسه عقیل تقلا کنی برو پی درس و مشقت به اونا برس. مائده میگه شما این کارارو دارین میکنین که مجبور بشن رضایت بدن؟ شما فکر کردین واسه کسی مهمه که عقیل افتاده تو زندان؟ نه واسه پدرش مهمه نه برادرش وحید تنها کسی که داره حرص میخوره مادرشه که هنوز داره چشاش خون گریه میکنه واسه داغ جوونش حالا زندان افتادن عقیل هم شده یه داغه دیگه.

حاج محمود میگه که به من عقیل ربطی نداره خودس لقمه بزرگتر از دهنش برداشته الانم تو گلوش گیر کرده و به مائده میگه بره خونه که کلی کار داره، مائده میگه من هنوز جواب سوالمو نگرفتم که اگه مسعود به ناحق تو زندانه و بالاخره میاد بیرون چرا شما انقد ناحقی میکنین؟ و میره. حاج محمود با مامانی میرن به اونجایی که از روی پرینت حساب ها فهمیدن. از مسئول اونجا درباره مهران صدری میپرسن که میگه کسی به این اسم اینجا نیست، در حال صحبت کردن بودن که مهران آنها را میبینه و فرار میکنه که حاجی و مامانی به دنبالش می دوند. وکیل داد میزنه وایسا باهات کاری نداریم ولی وقتی میبینه اثری نداشته بهش میگه بچه ات دو روزه بیمارستان بستریه، مهران با شنیدن این جمله وایمیسته. بعد از چند دقیقه حرف زدن باهم، مهران میگه من به مامور قانون شلیک کردم پام برسه به دادگاه مامور روی سرم هوار میشن، وکیل بهش میگه تو الان شاکی اصلیت حاج محموده که روبروت نشسته میگه هیچ شکایتی نداره میمونه فقط جرم شکارت که ۶ماه تا ۱ سال واست زندان مینویسن، حاجی میگه که من تا اون موقع هم حواسم به زن و بچته هم خودت بعدشم که بیای بیرون دستتو میگیرم تا روی پا خودت وایسی.

مهران میگه آخه فقط شما نیستین مشکل دیگه وحیده. ازش میپرسن وحید؟ مهران میگه وحید گفته نرم اون سمت ببینتم معلوم نیست چه بلایی سرم میاره. وکیل میگه اولا شما خارج شهر میمونی روز دادگاه میای تا غافلگیر بشه بعدشم که تا از زندان بیای بیرون خاک مرده سرده آتیشا میخوابه. مهران تو فکر میره و باهم دست میدن. فردی به اسم جعفز که وحید گذاشتتش اونجا تا حواسش به مهران باشه اونارو میبینه و به وحید راپرت آنهارو میده.وحید میگه حواست بهش باشه. وحید که تو قهوه خونست، مادرش میره اونجا و میگه سیروس گم شده اینسری مطمئنم که فرار نکرده یه چیزی شده. وحید میگه من میرم دنبالش. وحید میره جلوی ماشین حاج محمود وایمیسته و ازش سراغ سیروسو میگیره، حاجی میگه به من چه؟

کم بابات غیب نمیشه که الان فکر کردی من گم و گورش کردم، وحید میگه تا غروب بفرستش به خونه وگرنه تو شهر رسوات میکنم و میره، حاجی داد میزنه مگه چه چیز پنهانی دارم که میخوای رسوا کنی چرا غروب اگه چیزی هست همین الان پر کن همه جارو. سیروس به منصور میگه من شده کلیه هامو میفروشم تا پولتو بدم بزار برم که منصور میگه دیگه ازت پول نمیخوام، تو بیشتر می ارزی، میدونی چند نفر مثل تو بهم بدهکارن؟ اگه بفهمن چه بلایی سر تو آوردم میترسن و میان پولشونو میدن و به نوچه هاش اشاره میکنه، یکی از آدم هاش میاد و بهش میگه حاج محمود اومده میخواد ببینتتون. منصور میگه فعلا بسته و میره….

سریال افرا قسمت ۲۷
سریال افرا قسمت ۲۷

خلاصه قسمت بیست و هفتم سریال افرا

علیرضا به پاسگاه میره که میبینه همکاراش دارن تلویزیون میبینن. به کوروش میگه تو چرا اینجایی؟ چرا سر پستت نیستی؟ کوروش میگه تو جنگل هیچ خبری نبود اومدم اینجا دیگه. علیرضا پیش رحیمی میره تا خبر از تجهیزات بگیره که رحیمی میگه حالا چه عجله ایه هنوز موافقت نشده، علیرضا میگه مگه عکس پلنگو ندیدی؟ باید زودتر به منطقه بفرستیمش، همان موقع با رحیمی تماس میگیرن و میگن یکی از نیروها تو جنگل پاش تو تله رفته الان بیمارستانه رحیمی به علیرضا میگه پاشو بریم، علیرضا میگه کجا رحیمی میگه فقط بدو بریم. زن مهران با بچه اش به دفتر وکیل حاج محمود میره و مامانی بهش میگه که باهاشون همکاری کنه، زن مهران میگه من نمیخوام مهران بیوفته زندان تو زندان باشه نمیدونم چیکار کنم دیگه، حاج محمود بهش میگه ما که نمیخوایم بندازیمش زندان شما با ما همکاری کن فقط میخوایم باهاش حرف بزنیم بیاد شهادت بده بد دیگه اصلا خودم دستشو میگیرم تا زندگیشو بچرخونه من حرفی بزنم سر حرفم هستم. مادر عقیل در حال رفتن به خانه بود که بهش خبر میدن عقیل رفته زندان.

سیروس که طبق معمول یه دسته گل با میوه چیده واسش و گذاشته جلوی در و از دور نگاهش میکنه متوجه حال بدش میشه. به خانه میره که واسش ماجرارو میگه، سیروس سعی میکنه با تماس راه ارتباطی با آدم های تو زندان پیدا کنه تا بگه هوای عقیل را داشته باشن، مادر عقیل میگه تمام کاری که میتونی بکنی اینه؟ زنگ بزنی به چنگیز؟ سیروس میگه میخوام مواظبش باشن تا برم دنبال کارهای چک. سیروس پیش وحید میره و بهش میگه پول دیه را بده عقیل بیاد بیرون که وحید میگه اون پول دیه مامانه اونو من تو وسط حیاط آتیش بزنم به عقیل نمیدم، سیروس میگه این رسمش نیست که برادرت تو زندان گیر کرده تو پولو تو کمد خونت گذاشتی تو الان بابد بزرگی کنی واسش، وحید میگه من بزرگیامو کردم. سیروس که میبینه وحید نظرش تغییر نمیکنه میگه باشه تو تا ته این قصاص برو جلو من نمیگم انتقام نگیر ولی اینجوری نباشه که زیر پای یه برادرتو خالی کنی تا انتقام خون اون یکی برادرتو بگیری، نزار انتقام کورت کنه و میره. سیروس میره پیش یکی از دوستاش به اسم چارلی.

بعد از کمی خاطره بازی باهم، سیروس بهش میگه راستش یه کاری داشتم باهات، که فقط تو از پسش بر میای چارلی میگه هنوز کاری که قبلا واسم انجام دادیو فراموش نکردم ولی نمیگم از پس منصور بر نمیام ولی میدونی که آدم زیاد داره باید خیلی تلفات بدم از من نخواه ، سیروس میگه کاری که دارم واسه خودم نیست واسه بچمه‌. عقیل رو تخت خوابه که چنگیز میره بالا سرش و با یه تکون بیدارش میکنه، عقیل میگه چیه؟ که چنگیز میگه تو چارلی میشناسی؟ عقیل میگه همون شرخره؟ آره فقط اسمشو شنیدم چطور؟ چنگیز میگه اون تو رو از کجا میشناسه؟ عقیل میگه منو؟ نمیدونم. چنگیز صداش میکنه میگه بیا. عقیل اول میگه نمیام ولی بعد پشت سرش میره و چنگیز وسط زندان میگه از این به بعد هرکی به عقیل چپ نگاه کنه با من طرفه و به عقیل میگه کسی گفته مواظبت باشم که مثل برادره واسم از هرکی خوشت نیومد فقط اشاره کن.پروین روز تولد مسعود گوسفند قربانی میکند و همه جا پخش میکنه.

مائده از گوشت قربانی برمیدارد و پیش مادر پیمان میره، مادر پیمان میگه با اینکارت فقط داغ دل منو تازه کردی مائده میگه به خدا داغ دل منم تازه ست فقط چند وقته خوابشو میبینم میاد میگه نگران مادرمم واسش پماد گرفتم گذاستم تو کمد ولی نرسیدم بدم بهش و عذرخواهی میکنه و میگه حلال کنین و میره. مادر پیمان به خانه میره و با باز کردن در کمد پماد را میبیند. سیروس در حال راه رفتن بود که آدم های منصور میگیرنش و بعد از کتک زدن سوار ماشینش میکنن. وقتی به هوش میاد میبینه تو پارکینگه وبعد از کمی داد و بیداد کردن نوچه منصور میاد و میبندتش تا منصور بیاد، منصور میگه تا وقتی اون پول دیه ای که گرفتیو به من ندی انقد میمونی همینجا تا بپوسی…

افرا قسمت ۲۶
افرا قسمت ۲۶

خلاصه قسمت بیست و ششم سریال افرا

سیروس با یه ساک پر از پول پیش وحید میره، وحید میگه اینا چیه؟ سیروس میگه یه مشت کاغذ پاره به اسم تراول، وحید ساک را باز میکنه و با دیدن پولها میگه از کجا آوردی؟ سیروس میگه اینو ول کن بگو چقده؟ وحید میگه چقده؟ سیروس میگه ۱۶۵ میلیون و به سمت داخل میرود، وحید میپرسه از کجا آوردی؟ سیروس همونجوری که به داخل میره بهش میگه بشمار کم و کسری نداشته باشه. سیروس داخل میره و با نوه اش بازی میکنه که وحید غضبناک میاد و میگه پرسیدم این همه پولو از کجا آوردی؟ سیروس میگه به این چیکار داری؟ مگه همینو نمیخواستی؟ من یه قولی دادم روی قولم وایسادم، وحید میگه از کسی قرض کردی؟ سیروس میگه عالم و آدم از من طلبکارن کی به قرض میده آخه؟ وحید میپرسه از منصور گرفتی؟ سیروس میگه من دیگه پامو اونجا نمیزارم، وحید میگه از محمود گرفتی؟ سیروس میگه چی فکر کردی الان؟ من رفتم به محمود گفتم پول دیه را بده که پسرتو اعدام کنیم؟ اونم داد، حرفا میزنیا، وحید تو فکر میره. وحید پیش مادرش میره و ساک پولارو میده بهش و میگه اینم پول دیه، مادرش میگه اینارو از کجا آوردی؟ وحید میگه سیروس جور کرده، مادرش میپرسه از کجا؟ وحید میگه از محمود گرفته.

مادرش جا میخوره و میگه من همچین پسری تربیت کردم که هم پولشو میگیری هم بچه شو میبری بالای چوبه دار؟ وحید میگه من نگرفتم، مادرش با عصبانیت پولو میده بهش و میگه من به این دست نمیزنم ببرش، وحید میگه باشه به عقیل زنگ بزن بیاد از من بگیره زنگ بزنی با کله میاد. عقیل تو بازار در حال گشتن هست و هرکیو میشناسه میره پیشش تا ازش پول قرض کنه. منصور یه نفر به اسم هاشم را که تو پرورش ماهی کار میکنه را سوار ماشینش میکنه و بهش میگه خبر از جایگاه عقیل بده تا جیبش پر پول بشه. سیروس با صبا درباره پیمان میپرسه که کسیو دوست داشته یا نه، سیروس میگه رفتم سر خاکش دیدم یه دختر خانمی با یه دسته گل خوشگل اونجا بود از دیدنم هول کرد رفت. صبا میگه شما مائده را دیدین، این زندگی روی خوشی بهش نشون نداد، پیمان مرد، برادرش میخواد اعدام بشه، قبل از اینکه کسی تو تنش لباس عروس ببینه لباس مشکی پوشید. فردای آن روز سیروس میره سر خاک پیمان و میبینه مائده اونجاست. مائده با دیدنش جا میخوره.

سیروس ازش میپرسه پیمان چیزی بهت نگفته بود از من؟ مائده میگه چندباری بحثو کشیدم وسط ولی چیزی نمیگفت، سیزدس میگه چیزی نداشت که بگه و ازش میخواد به مادر پیمان هرازگاهی سر بزنه، حالشو بپرسه. و میگه داغ جوون خیلی سخته تنهاش نزار. مائده میره داروهای مادر پیمان را میگیرد و پیشش میرود. مادر پیمان میگه من دیگه کاری از دستم بر نمیاد واسه برادرت باید منتظر رای دادگاه باشی. مائده میگه واسه مسعود نیومدم و داروهارو بهش میده و میگه قبلا چندباری با پیمان رفتم داروهاتونو بخره گفتن واستون بگیرم بیارم، مادر پیمان تشکر میکنه. مائده چشمش به سبزیجات می افتد و ازش میپرسه که میخوای اونارو تمیز کنین. من امروز کلاسام تشکیل نمیشه اجازه میدین بمونم کمکتون کنم؟ مادر پیمان میگه دستت درد نکنه خودم تمیز میکنم و مائده میره. عقیل موفق میشه تا از یه نفر ۱۵ میلیون بگیرد که منصور از پشت بهش نزدیک میشه و میگه این پولو به عنوان بخشی از طلب بابات برمیدارم. سلطانی حکم جلب عقیل را میگیرد و به زندان می اندازتش.

عقیل تو صف تلفن با کسی به اسم جمشید که کل زندان زیر نظرش هست دعوا میکند و ریش سفید اونجا جداش میکنه از جمشید و میگه از جونت سیر شدی؟ عقیل میگه تلفن ضروری دارم. او میره پیش جمشید و از طرف عقیل عذرخواهی میکنه و میگه تازه وارده چیزی نمیدونه کارت تلفنشو میخواد، میخواد به خانواده اش خبر بده،  جمشید کارتو آتیش میزنه و میگه پس بگو به هرکس میخواد زنگ بزنه معلوم نیست بعدا بتونه باز هم زنگ بزنه یا نه. مسعود کارتشو میگیره سمت عقیل که با عصبانیت میندازتش و میگه من مجبور بودم با بابات کنار بیام وگرنه تو هنوز قاتل برادر منی و میره. وکیل به خانه حاج محمود میره و میگه طعمه دم به تله داد، سرنخی که میخواستیمو گیر آوردیم. زن مهران خودش اومد پیشم میخواد همکاری کنه باهامون….

قسمت بیست و پنجم سریال افرا
قسمت بیست و پنجم سریال افرا

خلاصه قسمت بیست و پنجم سریال افرا

وحید با پدرش وقتی به خانه می رسند، وحید ازش میپرسه که چجوری پیدات کرد؟ چرا داشتی میرفتی خونش؟ مگه قرار نبود تو مسافرخانه بمونی؟ سیروس میگه عقیل خودش بهم زنگ زد بعد خواست ببینمت من که نمیتونستم بگم نه، بعد اومد گفت بیا بریم خونه من هرچی گفتم همینجا میمونم راحتم اصرار کرد باید بریم. وحید با صبا حرف میزنه و میگه سند زمین را از عمو عباس پس میگیری؟ صبا میگه تو که عمو عباس میشناسی بگم بهش میده ولی واسه چی میخوای؟ وحید میگه صورت بابا دیدی؟ طلبکاراش تا فهمیدن اومده کتکش زدن صبا میگه خودش که گفت خورده زمین وحید بهش میگه، خجالت میکشیده واسه این اینجوری گفته اگه ما پولشو جور نکنیم معلوم نیست سری بعد چه بلایی سرش میارن، پس با عمو صحبت کن صبا میگه چشم. حاج محمود با پروین تو خانه صحبت میکنن درباره وضعیت مسعود که قراره چی بشه، حاج محمود میگه باید برم تو کار سیروس درستش میکنم، پروین میگه اگه درست نشد چی؟ اگه اونجوری که میخوایم پیش نرفت چی؟ حاجی میگه ایشالله درست میشه.پروین به آشپزخانه میره که چون ذهنش مشغوله ظرف از دستش می افتد میشکند که حاجی وقتی میره پیشش میبینه نشسته داره گریه میکنه. رسولی، عقیل را صدا میزنه و میگه تو حسابت پول نداشتی که رفتم چکتو پاس کنم، عقیل میگه تقصیر من نیست حاج محمود قرار بود ضامنم بشه وام بگیرم ولی الان دبه کرده، رسولی میگه تو بی عرضه بودی وگرنه من عاشق چشم و ابروت نبودم که از کف استخر بیارمت کنار خودم، دو روز بهت مهلت میدم اگه تونستی حسابتو پر کنی که هیچی وگرنه برگشت میزنم.

وحید سند زمین را از صبا میگیره و با پدرش پیش منصور خان میره. منصور خان با دیدن سیروس میگه فکر نمیکردم بیای اینجا حالا چیکار میکنی؟ یا ۴۳۵ میلیون طلبتو میدی یا سفته ها و چکتو بزارم اجرا؟ سیروس میگه من ۱۵ میلیون بیشتر نگرفتم ازت فقط همونو میدم بهت، منصور میگه اون موقع دلار ۵۰۰ تومن بود با الان خیلی فرق داره، به نظر من اون ۵۰۰ تومنم بزار کنار تا وقتی تو زندان جون دادی مردی بچه هات خرج کفن و دفنت کنن. وحید میره جلو و سند خونرو میده بهش میگه خیلی بیشتر از طلب پدرم می ارزه، اضافه اش هم میخوام وام بگیرم، ۱۵۰ میلیون ۶ ماهه برمیگردونم، منصور میگه سود ۱۰٪ میاد روش، وحید میگه عب نداره. پدرش صداش میکنه و بهش میگه تو داری چیکار میکنی میفهمی چیکار داری میکنی؟ بیست سال از عمرمو جوونیمو زندگیمو دادم به همین سود ۱۰٪. وحید میگه بالاخره پول نصف دیه را باید جور کنیم دیگه از کجا؟ پدرش میگه من جور میکنم بسپار دسته من و به وحید میگه تو چشاس نگاه کنه و بگه که دیگه اینجا نمیاد وحید هم قول می دهد. علیرضا به ملاقات مسعود میره و یه عکسی از یه ببر نشونش میده و میگه دوربینا شب گرفتن ازش باورت میشه؟ تو جنگل ببر هنوز هست مسعود خوشحال میشه و میگه هیچکی نباید بفهمه فقط به دو نفر میگه رحیمی و رئیس حفاظت از محیط زیست، برو تمام سعیتو بکن که تجهیزات بگیری این ببر باید بره تو منطقه حفاظت شده نباید دست شکارچی ها بیوفته. عقیل میره و درباره کار و وام با حاج محمود حرف میزنه و میگه رسولی گفته میزاره چکو اجرا، چکم برگشت بخوره دیگه وام به راحتی نمیدن بهم.

حاج محمود میگه تا زمانی که بچه من رو هواست طاب دار از دور گردنش در نیومده خبری از هیچی نیست و میگه برو دعا کن سیروس همون سیروسی باشه که من میشناسم. عقیل میگه کی قرار گذاشتین باهاش؟ حاجی میگه خودش میاد اگه نیاد کار تو زاره. بعد از چند ساعت به حاجی خبر میدن سیروس اومده تو کارخانه. حاجی خوشحال میشه و میره پیشش و سیروس از ۲۰ سال پیش حرف میزنه و میرن داخل دفتر. سیروس و حاجی درباره مسعود حرف میزن که سیروس میگه هرچیزی یه قیمتی داره. حاجی دسته چکشو درمیاره میگه چقد؟ سیروس میگه ۱۶۵ میلیون حاجی میگه چقد کم؟ چرا این عدد؟ سیروس میگه پول نصف دیه ست.حاجی عصبی میشه و میگه مسخره کردی؟ پول قصاص پسرمو اومدی از من بگیری؟ سیروس میگه اعتماد کن بهم. حاجی اولش مخالفت میکنه و نمیده و در آخر سیروس میگه من برم از اینجا بیرون معلوم نیست کی بیام دوباره ها شایدم اصلا نیام! حاجی صداش میکنه و دلیل این قیمتی که داده را میپرسه. سیروس میگه باید اول وحید به من اعتماد کنه تا بتونم آرومش کنم خیالت راحت من زیر برگه قصاصو امضا نمیکنم فقط یخورده زمان میبره…

قسمت 24 سریال افرا

خلاصه قسمت بیست و چهارم سریال افرا

شب سبحان از خاطراتش تو تهران برای صبا تعریف می کند و با هم میخندند، وحید اعصابش خورد می شود و میره لباسشو عوض میکنه و به پدرش میگه برو لباستو عوض کن بریم، صبا میگه کجا این وقت شب؟ وحید میگه جایی کار داریم، صبا با وحید دعوا میکنه که سبحان بهش میگه دخترم حتما وحید یه چیزی میدونه دیگه که میگه بریم حتما صلاح نیست. صبا میگه آخه ساعتو ببینین از ۱۱:۳۰ شبم گذشته جایی باز نیست که. سبحان میره لباساشو بپوشه که صبا به وحید میگه این پیر مردو این موقع شب آواره خیابان نکن پدرته وحید میگه من پدری ندارم ۲۰ سال پیش مرده صبا میگه باشه بزرگترت که هست پس حرمتشو حفظ کن. فردای آن روز تو دادگاه دادستان یکبار دیگه از خانواده مقتول درباره رضایت میپرسن که مادر پیمان میگه من رضایت میدم ولی سبحان میگه فقط قصاص، مسعود با شنیدن قصاص حال روحیش داغون میشه. بعد دادگاه وحید به تاکسی پول میده تا سبحان را به آدرسی که داده ببرد. عقیل میره پیش وحید و میگه اون مرده کو؟ وحید میگه نمیدونم. عقیل ازش شمارشو میخواد که وحید اول میگه ندارم ولی بعدش که میبینه عقیل باور نکرده میره. مهتاب هرچی میگه نمیتونه مرخصی بگیره تا به دیدن مسعود بره. عقیل منتظر می ماند تا وحید از خانه بره. بعد از رفتنش عقیل میره و با صبا حرف میزنه که زندگیشون تغییر میکنه با رضایت دادن صبا میگه من که کاری نمیتونم بکنم که عقیل میگه شماره پدرشو از تو گوشی وحید برداره و براش بفرسته.

سبحان تو مسیر به راننده میگه دور بزند و به سمت قبرستون بره اول راننده میگه من اجازه ندارم باید ببرمتون به مقصد که سبحان میگه غلط کرده هرکی واسه من مقصد تعیین کرده برو قبرستون. سبحان به سر مزار پیمان میره که مائده را اونجا میبینه و ازش میپرسه ببخشید شما فامیلین؟ که مائده میگ بله و میره. سبحان با پیمان درد و دل میکنه و میگه من کل بزرگ شدنتو دیدم از دور ولی نمیتونستم بیام جلو و طلب بخشش می کند. شب صبا وحید را زیر نظر دارد و وقتی میخوابه شماره سبحان را برای عقیل میفرستد. فردای آن روز عقیل به شماره زنگ می زند و آدرسشو میگیره. عقیل به اونجا میره و باهاش درد و دل میکنه و از کمبودا و اینکه چجوری بزرگ شده میگه و در آخر همدیگر را بغل میکنن و عقیل میگه من نمیزارم اینجا بمونی باید لباساتو جمع کنی بریم خونه ما. مهتاب به ملاقات مسعود میره و باهم حرف میزنن و مهتاب اعتراف میکنه که دلم واست تنگ شده بود مسعود هم میگه منم دلم تنگ شده و از ترسش میگوید که دوست ندارد الان بمیرد هرشب کابوس میبیند مهتاب با گریه میگه واسه این بچه هم که شده باید قوی باشی. سبحان با عقیل به پرورش ماهی میره تا اونجارو ببیند.

سبحان میگه معامله ای که وحید میگفت همین بود؟ عقیل میگه امروزی باید برای موفقیت معامله کرد اونم با گنده تر از خودت. دارو دسته منصور را که عقیل صدا زده میفهمند که سبحان پرورش ماهیه و به اونجا می روند. به سبحان میگن ۴۵۵ میلیون بدهکاره و میخواد فرار کنه که تو استخر سبحان را می زند و عقیل داد میزنه که من تضین میکنم و پولشو میدم. مهتاب به تهران یره و به دوستش میگه میخوام برگردم نمیتونم تنهاش بزارم. عقیل با سبحان میرن نون بگیرن و جلوی در خانه وحید میاد و به سبحان میگه ما باهم قراری نداشتیم؟ اینجا چیکار می کنی؟ بعد از کل کل کردم عقیل با وحید، سبحان به عقیلم میگه چند روز میرم اونجا بعد میام اینجا عقیل میگه اون میخواد گم و گورت کنه که سبحان میگه نه نترس شمارمو که داری زنگ بزن بهم و ترک موتورش میشینه و میرن.

 سریال افرا قسمت ۲۳
سریال افرا قسمت ۲۳

خلاصه قسمت بیست و سوم سریال افرا

مهتاب تو اورژانس به کارش مشغول شده. وقتی در حال معاینه یه مورد اورژانسی است، همراه بیمار میگه میخوام یه متخصص پدرمو ببینه مهتاب خودشو کنترل میکنه و میگه به بخش ارجاعش میدهم و میره‌. مهتاب وقتی به خونه اش میرسه به مائده زنگ میزنه و میگه اوضاع مسعود چیشد؟ من دارم سکته میکنم از نگرانی که مائده میگه نمیدونم بابا از صبح رفته بیرون، به خودش زنگ بزن ببین چی به چیه. حاج محمود پیش عقیل به پرورش ماهی میره. قبل از اینکه عقیل بره پیش حاجی، مهتاب بهش زنگ میزنه و درباره اوضاع پرونده مسعود میپرسه که حاجی میگه همه چیز خوبه برو به زندگیت برس و قطع میکنه. وقتی عقیل میاد حاجی بهش میگه ماشالله حسابی سرت شلوغه ها عقیل میگه آره خدارو شکر این کارگرها هم که اصلا کار نمیکنن اعصاب خورد میکنن. حاجی از حال مادرش میپرسه و میگه چه خبر؟ که عقیل میگه همه چیز خوبه آقا، حاجی میگه پس تو این یکی دو روز آینده بریم دادگاه کارهاشو بکنیم. عقیل با مادرش به سر مزار پیمان میرن. عقیل از اونجا به خانه وحید زنگ میزنه که صبا برمیداره. عقیل بهش میگه به وحید خبر بده فردا ۸:۳۰ مامان را میبرم دادگاه تا امضاء کنه، صبا میگه یه لحظه صبر کن میدم به خودش خودت بگو بهش که عقیل میگه نه لازم نیست فقط بهش خبر بده که اگه خواست بیاد.

عقیل وقتی میخواد مادرشو برسونه خانه، تو مسیر ازش میپرسه، مامان همه چی خوبه؟ مادرش که حواسش نیست با چندبار صدا کردن عقیل به خودش میاد و میگه خوبم. عقیل میگه من فردا خیالم راحت باشه دیگه؟ مادرش میگه آره. وقتی میرسن عقیل میگه فردا ساعت ۸:۳۰ میام دنبالت که مادرش میگه چندبار میگی باشه دیگه امشبم میخوام تنها باشم کسی نیاد پیشم و به داخل میره. شب بچه وحید همش گریه میکنه که باهم به بیمارستان میبرنش، دکتر میگه یه نفخ ساده ست. وقتی برمیگردن به خانه، صبا بهش میگه انگار اولین بار بود پدر بچه مو میدیم، همیشه فکر میکردم دوسش نداری دوست داشتی پسر باشه ولی امشب وقتی دیدمت که چجوری هول کردی چجوری بغلش کردی قند تو دلم آب شد. وحید ساک لباساشو برمیداره و میخواد از خانه بیرون بزنه که صبا صداش میکنه و میگه این وقت شب کجا میری؟ وحید میگه کار واجب دارم برمیگردم صبا قسمش میدهد که کاری نکند که پشیمون شوند. فردای آن روز حاج محمود مهمانی ترتیب میدهد و میگوید همه چیز را واسه ظهر آماده کنین ما دیگه تا اون موقع میایم و گوسفند قربانی را هم آماده میکند.

حاجی با پروین به سمت دادگاه میرن. دادستان دوباره از مادر مقتول نظرشو میپرسه که بهش میگه بله رضایت میدم، دادگاه در حال آماده سازی کارهای اولیه هستند که دو طرف امضا کنن، اما یک دفعه وحید وارد دادگاه می شود و به یک نفر اشاره میکند تا به داخل دادگاه بیاید. وقتی همگی برمیگردن با دیدن سیروس، پدر وحید شوکه میشن. عقیل عصبی میشه و میگه این آقا ۲۰ سال پیش مرده کی گفته پدر ماست؟ وقتی حتی یه زنگ نزده حالمونو بپرسه دادستان عقیل را بیرون میکند. دادستان ازش میپرسه که تا حالا کجا بوده؟ سیروس میگه تهران، از ماجرا خبر داشتم ولی نتونستم بیام و من رضایت نمیدم قصاص میخوام. دادستان میگه اول باید مدارک شما بررسی بشه ببینیم صحت داره یا نه بعد حکم قصاص صادر می شود تا اون موقع میتونین باهم به سازش برسین و ختم جلسه را اعلام میکند. حاجی و پروین وقتی برمیگردن، همسایه ها از حال خرابشون متوجه میشن جوری که باید ماجرا پیش میرفته، نرفته. حاجی میره دم در خانه عقیل و داد میزنه سرش و میگه که باور ندارم که تو خبر نداشته باشی، عقیل میگه نه تنها من بلکه کل خانواده کل محله نمیدونستن کجاست؟ زنده ست یا نه؟ حاجی میگه اگه از دم چوبه دار پایین نیاد همونجوری که از کارگری به رئیسی رسیدی دوباره به کارگری برمی گردی، عقیل میگه من خودم همه چیزو درست میکنم، و حاجی میگه شمارشو گیر بیار برام. سیروس، زنش را تعقیب میکنه تا بتونه باهاش حرف بزنه تو یه جای مناسب اما او حاضر نمیشه به حرفاش گوش کنه و میره داخل خانه…

قسمت ۲۲ سریال افرا

خلاصه قسمت بیست و دوم سریال افرا

مائده به خانه برمیگرده و مادرش با دیدنش میفهمد که نتونسته رضایت بگیره. پروین حاضر می شود و میخواد بره که مائده میگه صبر کن مامان فایده نداره، پروین بهش میگه میرم یا با رضایت برمیگردم یا نمیام خونه. پروین به خانه مادر پیمان میره. مادر پیمان بهش میگه اگه اومدی اینجا واسه رضایت باید بگم الکی این همه راه خودتو خسته کردی، پروین یه خاطره از مسعود میگه از زمان نوزادیش که داشته خفه میشده بعد دوباره به زندگی برگشته. پروین ازش خواهش میکنه تا نزاره دوباره اون ترسو تجربه کنه. مادر پیمان میگه تو میدونی وقتی که بچه ات خوابیده به نفس کشیدنش گوش کنی چقدر لذتبخشه، پیمان ضعیف بود هروقت که تب میکرد تا صبح بالا سرش می نشستم و به نفس کشیدنش نگاه میکردم تا یک وقت حالش بد نشه من نفهمم ولی الان بچه ام خوابیده اونم تو سینه قبرستون دیگه ام بیدار نمیشه. پروین با گریه بهش میگه میدونم قصاص حقته ولی تو بگو چیکار کنم تا رضایت بدی؟ مادر پیمان بهش میگه از خانه ام برو بیرون.

پروین دم در بهش میگه تو یه مادری فقط تو الان منو درک میکنی ازت خواهش میکنم نزار داغ جوون ببینم و میره. مائده که خودش را مقصر این وضعیت میدونه، از اتاقش بیرون میاد که مادرش را تو اتاقش میبینه که با گریه نماز میخواند و از پنجره میبینه که پدرش تو حیاط نشسته و داره سیگار میکشه، مائده حالش بد میشه و گریه میکنه. فردای آن روز مادر پیمان با تمام مدارک به دادگاه میره و به دادستان میگه که رضایت میدهد، دادستان بهش میگه خدا خیرتون بده ولی بزارین حکم صادر بشه اگه قصاص بود شما تشریف بیارین امضاء کنین، موقع رفتنش دادستان بهش میگه رضایت دادن خودش بخشش بزرگیه دیگه لازم نبود دیه را هم ببخشین، مادر پیان میگه من چیزی نمیخوام ازشون فقط میخوام اون جوون برگرده به خانه اش. همان روز عقیل میره کارخانه حاج محمود. وقتی میرسه درباره پرورش ماهی حرف میزنن و عقیل میگه قرار شده نفری یه مقدار پول بزاریم تا پرورش ماهی از این رو به اون رو بشه، فقط میخواستم وام بگیرم که ضامن میخواست، حاجی میگه من خودم همه کارهای بانکیشو میکنم و از رفتار سلطانی باهاش میپرسه که عقیل میگه خیلی عوض شده حاج محمود میگه با کوچکترین بدرفتاری کافیه به من بگی و در آخر از مادرش میپرسه که عقیل میگه انقد باهاش حرف زدم که آخر امروز صبح رفته دادگاه مدارکم برده که رضایت بده، حاجی میگه خوبه و لبخند میزنه و میگه حالا باید حواست باشه کسی رائ شو برنگردونه که عقیل میگه اصل کاری خود حاج خانم بوده که راضیه بقیه مهم نیستن.

مائده میره به ملاقات مسعود، مسعود از دیدنش خوشحال میشه و میگه باباخره اومدی؟ مائده میگه نمیتونستم زودتر بیام مقصر همه این اتفاقات منم نمیتونستم تو چشات نگاه کنم ولی الان میتونم مسعود میگه چرا؟ مائده میگه که مادر پیمان رضایت داده، مسعود میگه چجوری گرفتین؟ بابا پول داد؟ که مائده میگه مامان گرفته هرچی بوده بین ۲تا مادر بوده، مسعود میگه وقتی اینجام همش به آزادی فکر میکردم ولی الان نمیتونم وقتی با رضایت بیام یعنی من قاتل بودم و با مائده درد و دل میکنه که من باید بزرگی میکردم در حق تو و پیمان راهو بهتون نشان میدادم. وحید وقتی ماجرای رضایت دادن مادرشو میفهمه به دفتر وکیل حاجی میره و میگه که ما واسه عروسی خواهرم مجبور بودیم بریم سند فوتی برای پدرمون بگیریم الان اومدم ازت بخوام پدرمونو پیدا کنی و میره‌. بعد از چند روز حکم قصاص مسعود میاد و وحید میره به پرورش ماهی و به عقیل میگه این لباس و این دفتر بهت میاد اومدم بگم حکم قصاص اومده میخوام بدونم وقتی اعدام میشه هم اینارو داری یا نه و میره. وکیل پیش حاجی می رود و ماجرای حکم و حرف های وحید را میگه‌. شب حاجی وقتی میبینه پروین حالش بده بهش میگه چرا غصه میخوری؟ رضایت مادر پیمان را داریم تو این ۲،۳ روزه کاراشو میکنیم. مائده به مهتاب زنگ میزنه و حکم قصاص مسعود را میگه..‌.

قسمت ۲۱ سریال افرا
قسمت ۲۱ سریال افرا

خلاصه قسمت بیست و یکم سریال افرا

مائده که حالش بد شده بود به خانه میبرن و تو اتاقش استراحت میکنه. فردای آن روز با یه دسته گل به مزار پیمان میرود‌. وقتی میرسد باهاش سلام و احوال پرسی میکنه و دسته گلش را بهش نشان میدهد و میگه واسه تو خریدم خوشت میاد؟ مائده گریه میکنه و میگه میدونم از دستم ناراحتی ولی مجبور بودم، جون برادرم وسط بود، حالم اصلا خوب نیست پاشو مثل همه اون روزها به حرفام گوش بده پاشو دیگه و گریه میکنه. عقیل به خانه مادرش میرود و باهاش حرف میزند تا نرم شود رضایت بگیرد، مادرش میگوید لعنت بر شیطان و به آشپزخانه می رود. عقیل پشت سرش میرود و میگوید حالا یکی دیگه بره بالای دار چه اتفاقی میوفته؟ چه چیزی تغییر میکنه؟ با یه امضاء شما کل خانواده، بچه ها و نوه هاتم زندگیشون تغییر میکنه، مادرش میگه خون برادرتو میخوای بفروشی؟ عقیل میگه چرا شیطان شدی مادر؟ مادرش میگه تو سوار کول شیطان شدی پایینم نمیای، چی شده که از این رو به اون رو شدی؟ عقیل میگه من تحقیق کردم؟ پرس و جو کردم مسعود مامور قانون بوده پیمان خلافکار انقد مارو میبرن میارن تهش هم تبرعه میشه مسعود بالای چوب دار نمیره، وقتی این حکمو بدن دیگه نه تنها مسعود را اعدام نمیکنن بلکه پولی هم نتونستیم ازشون بگیریم قاتل پیمانم راست راست تو این شهر راه میره، مادرش میگه من همه چیزو سپردم به داداش بزرگترت برو با اون حرف بزن، عقیل میگه بزرگتر؟

وحید بارشو بسته زمین گرفته از حاجی ۱۰۰۰ متر کنار جاده و میره که مادرش دنبالش میره که ببینه حقیقت داره یا نه که عقیل میگه خودم با چشمای خودم زمینو دیدم. مهتاب وقتی به جلوی در ورودی بیمارستان میرسه لبخند رضایتبخشی میزنه از اینکه به آرزوش رسیده. مهتاب به داخل میره و بعد از معرفی خودش متوجه میشه که به بخش اورژانس فرستاده شده، مهتاب شوکه میشه و میگه امکان نداره من متخصصم و منتظر میماند تا رئیس بیمارستان جلسه اش تمام شود تا باهاش حرف بزند. بعد از مدتی مهتاب میبیند که رئیس بیمارستان همان دکتر مجد است و باهم بحثشان می شود دکتر مجد میگه اینجا من رئیسم و من صلاحیت هرکس را تشخیص میدم ناراحتین برگردین به شهرتون مهتاب میگه معلومه که برمیگردم. عقیل در حال تمیز کردن استخر است که صاحب کارش صداش میزند تا به اتاقش برود. عقیل وقتی میره با حاج محمود روبرو میشه. حاجی بهش میگه امروز کارهای اداریش تموم شد خریدم میدونی چرا؟ چون تو همه این استخرها زیرش پر پوله، ولی من وقت ندارم اینجا زیاد بیام واسه همین یه نفر کاربلد میخوام تا بزارم اینجا واسه همین صدات کردم تا بهت بگم از این به بعد نماینده حاج محمود فروزش تویی، دیگه کسی حق نداره بهت بگه تو چه برسه به اینکه باهات بد حرف بزنه ولی یه شرط داره، عقیل میگه من با مادرم صحبت کردم بهتون خبرشو میدم حاج محمود لبخند رضایتمندی میزند و میگه میخوام اینجارو بسازیا، عقیل میگه یه کاری میکنم که پشیمان نشین.

مهتاب با دوستش حرف میزنه و میگه که نمیره دیگه بیمارستان، دوستش راضیش میکنه تا این موقعیت را از دست نده و شوهرش هم پادرمیونی میکنه. بعد از یه جلسه دیگه دکتر مجد به مهتاب میگه چیشد که منصرف شدین؟ مهتاب میگه به خاطر موقعیتی که دارم تصمیممو عوض کردم. شب همگی خانه مادر وحید جمع میشن. بعد از صرف شام عقیل به خواهرش میگه بلند نشو باهات کار دارم و درباره رضایت حرف میزنه که وحید عصبی میشه و باهم دست به یقه میشن، عقیل میگه تو دیگه حرف نزن که دهن باز کنم آب میشی میری تو زمین وحید میگه باز کن ببینم چی میخوای بگی، مادرشون داد میزنه و میگه حرمت این سفره رو نگه دارین حداقل و وحید میره خونشون. فردای آن روز مائده میره خانه مادر پیمان و گریه میکنه و میگه مرگ پیمان واسم سخت بود دیگه تحمل مرگ برادرمو ندارم منو قصاص کنین مقصر همه چیز منم. وحید به محل کار عقیل میره تا ببینه حرفهای دیشبش چی بود؟ عقیل میگه که از زمین خبر داره و وحید میگه قولنامه را پاره کردم عقیل باور نمیکنه و میره….

سریال افرا قسمت ۲۰

خلاصه قسمت بیستم سریال افرا

مهتاب وسایلشو جمع کرده و میخواد راه بیوفته که مادرش بغض میکنه و میگه حالا نمیشد الان نری دیرتر بری؟ مهتاب میگه چه الان برم چه ۴ روز دیگه بالاخره که باید برم، و با مادرش خداحافظی میکنه و راه می افتد. پروین به حاج محمود میگه مهتاب امشب میره تهران و بهش میگه که نمیخواد زنگ بزنه خداحافظی کنه یا نه که حاج محمود میگه انقد سرخود شده که تو این اوضاع پا شده راه افتاده بره تهران. آنها صدای گریه مائده را میشنوند که حاج محمود میره پشت در اتاقش که میبینه در را قفل کرده هرچی بهش میگه در را باز کنه مائده باز نمیکنه و میگه میخوام تنها باشم حاج محمود عصبی میشه پروین میگه چیشده؟ حاجی بهش میگه پس فردا باید بیاد دادگاه شهادت بده نمیاد بریم پیش وکیل الانم که درو قفل کرده، پروین میپرسه اوضاع مسعود خیلی خرابه؟ حاجی میگه من همچین چیزی گفتم؟ تاحالا شده قولی بدم بهش عمل نکنم؟ من بهت قول دادم مسعود میارم بیرون پس میارمش بیرون نگران نباش. فردای آن روز مهتاب به تهران میرسد و به خانه دوستش طهماسبی میرود.

ازش میپرسد اینجا کرایه اش چنده؟ دوستش نشنیده میگیره، مهتاب بهش میگه پدر و مادرت میخواستن این خونه رو اجاره بدن ازشون بپرس چقد میخواستن اجاره بدن من پولشو بدم که دوستش میگه شما مشغول به کارشو من خودم تا قرون آخر ازت میگیرم. عقیل و وحید به دنبال کارهای عقیل میرن تا ضرری که تو شراکتش کرده را بتواند جور کند. عقیل تو ماشین به وحید میگه که حاج محمود اومده بود سرکارم. وحید نگاهش میکنه و میگه خب؟ عقیل میگه من بهش اعتنایی نکردم ولی یک راست رفت پیش صاحب کارم. از اون موقع صاحب کارم داره خیلی بهم فشار میاره و از وحید میخواد تو سر کارش براش یه کاری جور کنه که اگه اخراج شد کار داشته باشه که وحید هم میگه منم اخراج سدم واسم پاپوش درست کردن حتما کار خودشه. وحید به عقیل میگه نگران نباش من پشتتم تو هم پشتمو خالی نکن. شب کار عقیل تموم میشه و میخواد بره خونشون که صاحب کارش نمیزاره و میگه هنوز استخر را خوب تمیز نکردی، فردا ۲ ساعت زودتر بیا تمیزش کن سر راهت این ماهی های سلطانی هم ببر سر راهته. عقیل که به شدت عصبانی شده به سمت خانه سلطانی میره.

ازش میپرسه چرا فروخته سهمشو که میگه هرکسی واسه یه کاری ساخته شده این کار من نبود و به پشت یرس که حاج محمود ایستاده اشاره میکنه و میگه به ایشون فروختم. عقیل با دیدن حاج محمود عصبی میشه و میخواد بره که حاجی باهاش حرف میزنه تا به گرفتن یه پولی رضایت بده. اما عقیل قبول نمیکنه و نظرش عوض نمیشه و میگه این خانواده بزرگتر داره برو با وحید حرف بزن حاجی میگه بزرگی به سن نیست واسه همین اومدم پیش تو چند وقت دیگه بچه ات دانشگاه میخواد بره کلی کلاس دیگه هست با کارگری که نمیشه زندگی چرخوند عقیل میگه واسه من انقد تاس نریز و از خانه بیرون میزند موقع رفتنش حاجی میگه وحید بهت گفته یه زمین ۱۰۰۰ متری کنار جاده به نامش زدم؟ یه تیکه طلا، اون بارشو بسته حقشم بوده کلی کار کرده واسم، عقیل که شوکه شده میره. فردای آن روز عقیل میره زمین وحید را میبینه و دست و پاش شل میشه. از آنجا به دادگاه میروند، وحید ازش میپرسه چرا گوشیت خاموشه؟ نمیگی یه کاری داشته باشیم چجوری پیدات کنیم؟ عقیل میگه کار داشتم.

دادگاه شروع میشه و دادستان ازش میپرسه که چیزی از درگیری دیده یا نه مائده میگه من چیزی ندیدم وکیل خانواده مقتول میگه مگه شما اونجا نبودین؟ ندیدین که درگیر میشن یا نه؟ مائده میگه وقتی مسعود من و پیمان را اونجا دید منو سوار کرد از اونجا برد پیمان اومد دنبالمون تا با مسعود حرف بزنه که مسعود نگه داشت گفت از ماشین پیاده نشو. منم ندیدم. وکیل ازش میپرسه یعنی چیزی هم نشنیدین؟ مائده میگه نه، وکیل دوباره میپرسه پس چرا به شما گفته از ماشین پیاده نشو؟ مگه چقد از ماشین دور بودن که چیزی نشنیدین؟ مائده چیزی نمیگه، دادستان و وکیل صداش میزنن که مائده از حال میره….

قسمت ۱۹ سریال افرا

خلاصه قسمت نوزدهم سریال افرا

مهتاب به بازار میرود. وحید تعقیبش میکند و زمانیکه ماشین را مهتاب پارک میکند، به نیسان بوکسل میکند و تو نیسان منتظرش می ماند. موقع برگشت مهتاب تا سوار ماشین می شود وحید شروع به حرکت می کند و ماشین مهتاب را میکشد. وحید از جاهای پستی بلندی می رود و مهتاب فکر میکند عقیل است و به شدت ترسیده که چندبار داد میزند عقیل. بالاخره نزدیک پرتگاه می ایستد و مهتاب خودش را بیرون پرت می کند. وحید پیاده می شود و بهش میگه فکر کردی با ۶ ماه تعلیق همه چی درست میشه؟ وسایلتو جمع میکنی و از این شهر میری وگرنه خودم میکشمت و میره‌. مهتاب گریه می کند و از همانجا به هتل شهر می رورد تو لابی دکتر مجد را میبیند و میره پیشش و میگه همینو میخواستین؟ هم آبرومو تو شهر بردین هم یه کاری کردین که امنیت جونی نداشته باشم دکتر مجد بهش میگه چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟ مهتاب میگه همونجوری که کل شهر فکر میکنن من پیمانو کشتم برادر مقتول هم همین فکرو میکنه امروز میخواست از دره پرتم کنه پایین، دکتر مجد میگه به پلیس خبر دادین؟ مهتاب میگه من چیزی واسه از دست دادن ندارم اومدم فقط منو ببینین که چه بلایی سرم آوردین و میره. دکتر مجد به سرهنگ زنگ میزنه و ماجرارو براش میگه.

پلیس دم در خانه وحید میره و دستگیرش میکند. تو کلانتری سرهنگ درباره کاری که کرده و تهدید کردنش از وحید میپرسد و او هم اعتراف میکند و دوباره همانجا مهتاب را تهدید میکند که اگه نره از این شهر میکشتش، سرهنگ هم او را به بازداشتگاه می اندازد‌. مهتاب به خانه اش برمی گردد که صبا زن وحید به آنجا میرود. مهتاب با دیدنش میگه من رضایت بده نیستم از اینجا برو که صبا بهش میگه واسه آقا مسعود اومدم نه وحید، مهتاب به دم در می رود تا ببیند منظورش از این حرف چی بوده؟ که صبا میگه وحید از قصد این کارو کرده که تو بندازیش زندان، که اونجا به مسعود نزدیک بشه و خودش انتقام بگیره. ازش میخواد که هرچه سریعتر بره رضایت بده. مهتاب به کلانتری می رود و رضایت میدهد که وحید بیاد بیرون‌. وحید از اینکه شاکی رضایت داده تعجب میکنه. حاج محمود به دنبال مائده به دانشگاهش میره و باهم به یک رستوران میروند. حاجی سر ناهار به مائده میگه که از اینجا میریم پیش وکیل تا حرفاتو درست کنی چون خیلی مهمه واسه دادگاه خیلی تاثیر داره روی پرونده مسعود، مائده میگه من نمیام من دروغ نمیگم حاج محمود بهش میگه کی گفته دروغ بگی یسری چیزارو نمیگی اصلا.

مائده میگه شما خودتون همیشه میگفتین تلاش کردین که لقمه حرام ندین به ما بعد الان میخواین دروغ بگم؟ در صورتیکه هم شنیدم هم دیدم بگم هیچی نشنیدم؟ حاج محمود گریه میکند و میگه هم تو بچمی هم مسعود چیکار کنم؟ مهتاب به خانه اش برمیگردد که میبینه وحید اونجاست و دوباره تهدیدش می کند و میگه اگه الان زنده ای و سالم به خاطر این بچه ست وسایلتو جمع کن از این شهر برو انقد دور شو که چشمم بهت نیوفته. شب مهتاب با دوستش تو تهران تصویری تماس میگیره و ماجرارو میگه و دوستش ترغیبش میکند تا به تهران برود. مهتاب وسایلشو جمع میکنه تا فرداشب به سمت تهران برود که مائده پیشش میرود و میگه نمیدونم باید چیکار کنم بابا میگه چیزهاییو انکار کنم که شنیدم تهدیدشم شنیدم اون موقع یه چیزی تو چشم های مسعود دیدم که تا حالا ندیده بودم وقتی بهش فکر میکنم مطمئن میشم که مسعود از قصد کشتتش و در آغوش مهتاب گریه میکند. فردای آن روز مهتاب به ملاقات مسعود میرود و بهش میگه که دارم میرم تهران، مسعود میگه داری به آرزوت میرسی مهتاب میگه مجبورم واسه کار میرم مسعود میگه تو همیشه میخواستی بری تهران برو منم که دیر یا زود بالای چوبه دار میرم برو واسه زندگیت تصمیم بگیر و میره، مهتاب هرچی صداش میزند برنمیگردد و با خودش میگه من هنوز حرفام تموم نشده…

سریال افرا قسمت ۱۸
سریال افرا قسمت ۱۸

خلاصه قسمت هجدهم سریال افرا

وحید زاغ سیاه یه راننده تاکسی که با مهران صدری آشناست را چوب میزند و سوار تاکسی می شود. در طول مسیر باهاش حرف میزند تا باهم رفیق بشوند. وحید خودشو شکارچی معرفی میکنه و میگه خوب کار کنی بارتو بستی و درباره شکارچی و پولی که توشه صحبت میکنن. راننده تاکسی میگه آره منم یکی از فامیلامون شکارچیه اونم میگه پول خوبی توشه، وحید اسمشو میپرسه که راننده میگه نمیشناسیش، وحید میگه من همه شکارچی هارو میشناسم تو اسمشو بگو که راننده بحثو عوض میکنه و به مسافرا میگه کم کم کرایه را آماده کنین لطفا خورد باشه. وحید وقتی پیاده میشه از دور حواسش به راننده هست. شب حاج محمود به اتاق مائده میره و میگه دادستان گفته تو هم توی جلسه بعدی دادگاه بیای شهادت بدی مائده میگه من؟ چرا؟ حاجی میگه خیلی تلاش کردم پای تو وسط کشیده نشه ولی خب نشد میخوان درباره درگیری مسعود با پیمان تو جاده جنگلی بپرسند. فقط بهتره قبلش یه سر پیش وکیل بری، مائده دلیلشو میپرسه که حاج محمود میگه وکیل گفته حرفات خیلی تاثیر داره بالاخره به خاطر شغلش میدونه چیا باید تو دادگاه بگی چیارو نگی چجوری بگی، مائده میپرسه یعنی دروغ بگم؟

حاج محمود میگه دروغ که نه بهت میگه چجوری بگی، مائده میگه من پیش وکیل نمیرم، حاج محمود سعی میکنه راضیش کنه که مائده میگه من پیش وکیل نمیرم. فردای آن روز وحید از دور میبیند که مهران پیش راننده تاکسی رفت، وحید مهران را تعقیب میکند که وسط خیابان متوجه می شود که یه نفر دنبالشه که فرار میکند و وحید هم پشت سرش می دود. بعد از چند دقیقه دوندگی، تو یه کوچه وحید گمش میکند که مهران از پشت با یه تکه بلوک تو سرش میزند و فرار میکند، مهران به سمت مسافرخانه می رود و فکر میکند که وحید گمش کرده ولی وحید از دور تعقیبش کرده و مسافرخانه را پیدا میکند. بعد از چند دقیقه وحید وارد مسافرخانه می شود و یه اتاق برای یه روز میگیرد. رئیس بیمارستان به مهتاب میگه بره بیمارستان کارش داره. مهتاب وقتی به اونجا میره، دکتر بهش میگه که بعد از این همه اتفاق بد میخواستم خودم این خبر خوب را بهتون بدم و پاکت را بهش میدهد. مهتاب میگه این چیه؟ دکتر بهش میگه بالاخره با انتقالیتون موافقت شد، مهتاب نامه را میخواند و میگه به بیمارستان خصوصی مهران تو تهران؟ مهتاب میگه مگه من تعلیق نیستم؟

دکتر بهش میگه این بیمارستان خصوصیه میتونین اونجا کار کنین این بهترین موقعیتی بود که میتونست براتون پیش بیاد با دکتر مجد کلی دوندگی کردیم تا بتونیم این انتقالی را براتون جور کنیم. مهتاب میگه شما این کار را کردین تا به این بهونه منو از این بیمارستان بندازین بیرون من هیچجا نمیرم همینجا میمونم تو همین بیمارستان بعد از مدت تعلیقم کار میکنم تا آبرویی که ازم رفته همینجا برگرده. حاجی پیش داوود میره تا ادرسی نشونی از مهران بگیره، داوود میگه من چیزی نمیدونم حاجی تهدیدش میکنه که یا میگی یا اگه قرار باشه پسرم بره پای چوب دار برام هیچی مهم نیست نمیزارم یه آب خوش از گلوت پایین بره داوود هم آدرس راننده تاکسیو بهش میده.وحید مهران را تو راهرو میبینه و میزنتش و به اتاقش میبرد، وحید میگه من در نرفتم وقتی دیدم محیط بانه داره به پیمان میرسه با تیر زدمش بعدش صدای شلیک گلوله شنیدم دیدم کنار رودخانه افتاده، وحید بهش میگه وسایلتو جمع میکنی هرچه سریعتر میری.

حاجی به مسافرخانه میرسه و از رزروشن آنجا میپرسد که مهران اونجا بوده یا نه او هم میگوید ما نمیتونیم اطلاعات مسافر را به کسی بدیم، حاجی میگه من میدونم مهران اینجا بوده اگه اطلاعات ندی میرم با مامور میام که چرا بدون کارت ملی اتاق دادی بهش. مهران که فرار کرده به سفره خانه میره تا پولی که شرط بندی کرده بود سر فوتبال را بگیرد اما طرف میگه دست کاری کردی تو قبض و پولشو نمیده، مهران عصبی میشه و میگه اگه ندی اینجارو روی سرت خراب میکنم و چند نفر میریزن سرش و میزننش که پلیس از راه میرسه و همه فرار میکنن….

قسمت ۱۷ سریال افرا

خلاصه قسمت هفدهم سریال افرا

کوروش تو ایستگاه بازرسی نشسته و علیرضا میگه باید یه شیفت اضافه بیایم فردا، کوروش میگه چرا؟ علیرضا میگه اون شکارچی قبل از طلوع آفتاب حتما میاد تفنگشو برداره، اصلا نمیدونم تفنگو چیکار کرد هرجارو گشتم پیداش نکردم، کوروش میگه شاید انداخته تو رودخانه که علیرضا میگه نه من این جماعت شکارچیو میشناسم اگه بندازن خودشونم پشت بندش میرن تو رودخانه. کوروش میگه شیفت اضافه یعنی کی؟ علیرضا میگه ۵ صبح، کوروش غر میزند و میگه ما شیفتای خودمم به زور میام بعد ۵ صبح بیام تو جنگل؟ علیرضا از مسعود میگه که الان به خاطر کم کاری آنها تو زندانه و آخرش میگه اصلا نمیخواد بیای خودم میام. فردای آن روز علیرضا به همان موقعیت شکارچی میره و منتظرش میمونه تا بیاد. بعد از چند ساعت شکارچی به همان محل برمیگردد تا تفنگشو که قایم کرده بود بردارد که علیرضا دستگیرش میکند و به پاسگاه میبرتش. رحمتی با دیدن شکارچی میگه ول کنت نیستم ببین چیکارت میکنم. مهتاب به جلسه کمیسیون پزشکی میرود تا دکتر مجد نظر پزشکی قانونیو بگه.

دکتر مجد میگه تشخیص اول بر این بوده که به خاطر وضعیت نا متعادل بیمار منجر به فوتش شده و دکتر فروزش کاری از دستش برنمیومده، اما پزشکی قانونی با دیدن کبودی در انگشت های دست و پا دلیل فوت بیمار را کمبود اکسیژن رسانی و CPR ضعیف تلقی کرده و از طرفی دکتر فروزش به خاطر پنهان کردن بارداریش و ترک کردن اتاق عمل حین عمل که خودش کم کاری محسوب می شود، قصور پزشکی تلقی کردن و دکتر فروزش به مدت ۶ ماه نباید هیچ فعالیت پزشکی داشته باشن اگه از این دستور سرپیچی کنن، گواهی پزشکیشون باطل می شود. مهتاب که کلافه و بهم ریخته شده، میگه من ۶ ماه کار نکنم مردم برام حرف درست میکنن، شهر کوچیکه و تو دهن همه میچرخه شما دارین با آبروی من بازی میکنین. دادگاه بعدی مسعود تشکیل میشود و رحمتی به جایگاه می رود و از وجدان و درست کاریه مسعود میگه و ازش دفاع می کند، وکیل خانواده مقتول ازش سوال میکنه که اگه شما تو یه جایی باشین که مه هم باشه و دید خوبی نداشته باشین، باز هم شلیک میکنین؟ رحمتی میگه نه، وکیل ازش درباره مهارت تیراندازیش میپرسه که رحمتی میگه همه بچه هامون خوبن ولی وکیل با مدرکی که تو دستشه به دادستان میگوید که مسعود مهارتش تو تیراندازی از همه بیشتره و نمره ۱۰۰ گرفته.وکیل در اخر جلسه دادگاه می گوید یه شاهد دیگه داریم که از دادگاه میخوایم جلسه بعدی حضور بیاورند، دادستان اسمشو میپرسه که میگه مائده فروزش، چند وقت پیش آقا مسعود تو جاده جنگلی، مائده خواهرش را با پیمان میبیند و پیمان را میزندو ایشون شاهد خصومت شخصی اش با آن مرحوم هستند.

مهتاب میخواد سوار ماشینش شود که میبیند یک نفر با رنگ روی شیشه ماشینش نوشته قاتل، مهتاب می رود و به بطری آب میگیرد و تمیزش میکند. به خانه میرود و با صدای دزگیر ماشینش به پایین میاید که میبیند دوباره روی شیشه ماشینش چیزی نوشتن، مهتاب به سرعت به کوچه میرود که میبیند کار عقیل برادر وحید بوده. حاجی پیش وکیلش مامانی میرود و میگه الان باید چیکار کنیم؟ وکیل میگه همه چیز بر علیه ماست، دست دست کنی تو رضایت گرفتن، قصاص رو شاخشه. مائده با گل و حلوایی که در دست دارد به سمت مزار پیمان می رود که متوجه می شود یکسری از فامیلا با مادر پیمان آنجا هستند. مادر پیمان بهش میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ اومدی داغی که گذاشتی رو ببینی؟ مائده که گریه میکند میگه خیرات آوردم، میزاره و میخواد بره که مادر پیمان میگه دیگه اینجا نیا دیگه اسم پسر منو به زبونتم نیار، مائده که سعی میکنه حرف بزند موفق نمیشود و آنجارو ترک میکند.

سریال افرا قسمت ۱۶

خلاصه قسمت شانزدهم سریال افرا

حاجی پیش وکیلش میرود و میگه الکی خودتو گنده کردی؟ همه جا فقط تبلیغ میکنی هرجارو میبینیم زده مامانی مامانی، اگه از پسش برنمیای بگو از تهران وکیل بیارم، وکیل بهش میگه آروم باش داریم همه تلاشمونو میکنیم اگه من وسط شهادت کوروش و سوال کردن ازش چیزی میگفتم دادستان شکی نمیکرد که دیگه باهاش دست به یکی کردیم. مهتاب سریعا و با عصبانیت به بیمارستان و اتاق ریاست می رود و با سروصدایی که میکند دکتر بیرون میاد و ازش میپرسد که دکتر مجد کجاست؟ دکتر بهش میگه من نمیدونم خانم دکتر امروز بیمارستان نیستن محل اقامتشون تو این چند وقته هتل شهر بوده  مهتاب به سرعت به اونجا میره. از رزروشن اونجا میپرسد که به دکتر مجد اطلاع میدین دکتر فروزش اومده؟ که بهش میگه ایشون تو رستوران هستن. مهتاب میره بالاسرش و میگه شما با کدوم اجازه رفتین خانه عموی من؟دکتر سعی میکنه آرومش کنه و میگه بفرمایید بنشینید. دکتر مجد میگه من هرکاری میکنم تا چیزهایی که ازم قایم کردینو بفهمم، مهتاب میگه رفتین زندگیمو بهم ریختین بعد میگی چرا عصبی؟

شما همیشه به همین راحتی زندگیارو بهم میریزین؟ مجد دوباره حال بد مهتاب را در حین عمل پیش میکشد و میگوید شما بارداریتونو مخفی کردین باید به بیمارستان میگفتین، مهتاب میگه سرگیجه و حال بد اون موقعم واسه بارداریم نبوده واسه بی خوابی و خستگی بوده، مجد بهش میگه شاید نبوده ولی بارداری امکان داره   باعث تشدیدش شده باشه، اگه میگفتین یه جایگزین واستون میزاشتن الان شاید ۱ نفر زنده بود، شما با خبر ندادنتون همون ۱ درصد را هم از بین بردین. مهتاب میگه اگه شما ۳دفعه منو بازخواست کردین من هرشب دارم خودمو بازخواست میکنم و CPR با خودم مرور میکنم که درست انجام دادم یا نه و میره، بعد از رفتنش دکتر مجد بهم میریزد. وحید در حال مسافرکشی هست که صبا را میبینه که دوباره خرید کرده، میره پیشش تا ببره برسونتش. تو راه بهش میگه دوباره خرید کردی از کی پول گرفتی؟ صبا میگه از ثنا دیگه خالشه دیگه که وحید میگه درسته محسن آدم خوبیه ولی چهارروز دیگه میاد و میگه هنوز هیچی نشده دستش تو جیب ثنا خواهرشه زشته دیگه، ازش میپرسه چقد گرفتی؟ صبا میگه ۵۰۰ وحید میزنه کنار و به محسن زنگ میزنه و میفهمه که اصلا صبا از ثنا پول نگرفته و عصبی میشه‌.

وحید به سرعت به سمت کارخانه حاجی میره و بهش میگه فکر کردی با این پولها میتونی خون پیمانو بخری؟ حاجی باهاش آروم حرف میزنه و میگه بشین باهم یخورده حرف بزنیم، وحید همانجوری که سند زمینی که به نامش زده بود را پاره میکنه میگه خون پیمان نه با پول پاک میشه نه با سند فقط با خون پاک میشه و میره. علیرضا تو جنگل دنبال یه شکارچی میوفته ولی شکارچی زرنگ بازی در میاورد و تفنگشو یکجا قایم میکند و بهش میگه چیزی شده؟ علیرضا بازخواستش میکنه که میگه من تازه الان دیدم لباس جنگل بانی تنتونه فکر کردم راهزنی چیزیه منم فرار کردم علیرضا میگه تفنگت کو، شکارچی میگه تفنگ کدومه چوب دستمه، علیرضا چون تفنگی باهاش نیست نمیتونه کاری کنه و میزاره که بره.

مائده تنهایی به ملاقات مسعود میره و ازش درباره اینکه از قثد زده پیمان را با نه میپرسه و در آخر به مسعود میگه که باور نمیکنم از قصد نبوده و میره. حاجی به پروش ماهی میره تا با عقیل صحبت کنه، صاحب اونجا به حاجی پیشنهاد همکاری میده که حاجی میگه بهش فکر میکنم، حاج محمود پیش عقیل میره و میگه وقت داری ۱ دقیقه باهم حرف بزنیم؟ عقیل بهش اعتنایی نمیکند. حاج محمود بهش میگه اومدم باهات حرف بزنم که عقیل میگه من باهاتون کار ندارم ما بزرگتر داریم برو با وحید حرف بزن، حاجی میگه وحید آتیشش تنده نمیشه باهاش حرف زد، گیریم که پسر من بره بالای چوبه دار بعدش باید بیاین به همین کارگری ادامه بدین که من میخوام آقای خودتون بشین بقیه واستون کار کنن و میره، عقیل تو فکر میره…

سریال افرا قسمت ۱۵
سریال افرا قسمت ۱۵

خلاصه قسمت پانزدهم سریال افرا

مهتاب یه نسخه برای خودش مینویسد و به داروخانه میره. فروشنده بهش میگه این قرص خیلی قویه عوارضشو میدونین دیگه دکتر بهتون گفته؟ مهتاب میگه بله بهم گفتن، فروشنده بهش هشدار میده و میگه طبق دستورش مصرف کنین . تو خانه حاجی، حاج محمود سر پروین داد میزنه که من باید دیرتر از بقیه همچین موضوعیو بفهمم؟ باید یه غریبه بیاد تو خونم پوزخند بزنه بگه پسرت داری از عروست طلاق میگیره؟ پروین میگه به خدا من نمیدونستم خبر نداشتم، حاج محمود رو به زن داداشش میکنه و میگه شما چی شما هم خبر نداشتین؟ نباید به منم میگفتین؟ بعد از چند دقیقه مائده میگه از کجا معلوم چیز دیگه ای را از ما قایم نکرده؟ حاج محمود میگه یعنی چی؟ چی میخوای بگی؟ مائده میگه اخیرا مسعود اون مسعودی نیست که ما میشناسیم شاید تو جنگلم که میگه پیمان و ندیده، دیده بودتش از قصد بهش شلیک کرده، مادرش میگه میفهمی چی داری میگی؟ مسعود آدمیه که کسیو بکشه؟ خجالت بکش، حاجی میگه اگه الان چیزی نمیگم واسه اینه که میخوام ببینم کی صداتو میبری، مائده میگه باشه بابا من خفه میشم ولی این چیزیو تغییر نمیده چیزیو درست نمیکنه.

مائده با پدرش سر این موضوع بحث میکنه که در آخر پدرش تو گوشش میزنه و میره تو اتاقش. حاجی حاضر میشه و میره به ملاقات مسعود. وقتی مسعود میاد با دیدن پدرش میگه اتفاقی افتاده؟ حال مامان خوبه؟ حاجی میگه همیشه از این میترسیدم که نکنه پسرم کم بیاره، نکنه تو کار تو زندگیه جربزه نداشته باشه، نکنه به اندازه کافی مرد نشه، نگو همش فکر و خیال بوده پسرم انقد مرده انقد جربزه داره که زن باردارشو طلاق میده والا من حتی نمیتونم بهش فکر کنم من که جربزه شو ندارم. مسعود وقتی میفهمد پدرش موضوع را فهمیده جا میخورد و بهش میگه خودش بهتون گفت؟ حاجی میگه نه خیر همه جا جار زده راه افتاده داره به همه میگه مسعود میگه به کیا گفته مگه؟ حاجی میگه همه یکیش همین دکتر بازرس من باید از اون بفهمم؟ مسعود میگه بزار جار بزنه چیکار کنم؟ حاجی میگه غلط میکنین با آبروی من دارین بازی میکنین، مسعود میگه وقتی میره دادگاه نامه میفرستن واسم من چیکار کنم؟ وقتی میخواد طلاق بگیره با زنجیر ببندمش؟ حاجی میگه باید التماسشو میکردی که کار به اینجا نکشه، مسعود میگه نگران آبروتون نباشین حالا که آبروتون مهمتر از منه، من طناب دار دور گردنمه وقتی مردم به آبروتون برسین، شما که تو زندگیه ما نبودین نمیدونین وقتی ۵ سال زنت بهت دروغ بگه که بچه دار نمیشم چه حالی داره، از درون خورد میشی و میره، حاجی که از حرفاش شوکه شده چشماشو میبنده.

مهتاب میخواد قرصی که خریده بخوره تا بچه بمیره که حاجی همان موقع میاد و میگه که از همه چی خبر داره و میگه کمر منو شما شکستین، این بود جواب خوبی هایی که کردم؟ مهتاب سعی میکنه حاجی را آروم کنه و حرفشو بزنه که نمیزاره و بهش میگه تو این سن آبروی منو بردین، میشینی سرجات بچه تونو به دنیا میارین و به زندگیتون ادامه میدین و با عصبانیت میره. به خاطر ناهماهنگ بودن فاکتورها صاحب کار وحید بهش انگ دزدی میزنه و اخراجش میکنه. زن وحید با پول هایی که حاجی بهش داده چند دست لباس میگیره برای بچه شان که وحید وقتی میپرسه پولش از کجا بهش میگه خاله اش واسش خریده. مهتاب به خانه حاج محمود میره و میگه عمو جان اومدین دیروز حرفاتونو زدین حقم داشتین بیشتر از اینا هم حقم بود بشنوم ولی منم تو زندگیم سهم دارم حق انتخاب دارم شما فقط آبروتون مهمه؟ اصلا به خوشبخیته من فکر میکنین؟ حاجی میگه من فقط خوبیه شماهارو میخوام، بعد از مدتی بحث کردن درباره این موضوع مهتاب میگه یعنی اگه بخوام درباره زندگیم خودم تصمیم بگیرم دیگه جایی اینجا ندارم؟ منو به عنوان دخترتون قبول ندارین؟ حاجی میگه کسی که نون و نمک این خونه رو خورده و نمکدون شکسته نه جایی نداره مهتاب گریه میکنه که حاجی میگه ولی یه فرصت بهت میدم میری خونت بچه تو به دنیا میاری میشینی با مسعود زندگیتو میکنی در این صورت این حرفا همینجا چال میشه…..

قسمت ۱۴ سریال افرا

خلاصه قسمت چهاردهم سریال افرا

حاج محمود پیش رحیمی رییس پاسگاه می رود و بهش میگه هرکی ندونه تو که میدونی مسعود بچه من به خاطر تو و این جنگل افتاده تو زندان، همونجوری که مسعود منو فرستادی اونجا خودتم بیارش بیرون، رحیمی میگه حاج محمود دست من بود که ۱ لحظه ام نمیزاشتم اونجا بمونه میاوردمش بیرون ولی قانون قانونه دیگه کاری از دست من بر نمیاد که. حاجی میگه اون موقع که اومده بودم میگفتم بچه منو اخراج کن به خودت گفتی این نیرو خوبیه بزار نگهش دارم من که میگفتم اخراجش کن واسه این اتفاقا بود‌. حاجی به سمت محل کار وحید میره تا باهاش حرف بزنه ولی وحید نمی ایستد که حاجی میگه تو نون و نمک منو خوردی وحید برمیگرده و هلش میده و میگه نون و نمک تو با خون داداشم تسویه شد، هرکی رضایت بده من یکی نمیدم خودمم طناب دار میندازم دور گردنش، حاجی میگه تو و مسعود مثل برادرین، میدونی که نمیتونه آدم بکشه وحید میگه خودت خوب میدونی که مسعود به خون پیمان تشنه بود واسش کمین گذاشته بوده کل دارو ندارتم بفروشی من رضایت بده نیستم.

حاجی به خانه وحید میره تا با زنش حرف بزنه، بهش یه پولی میده، او ازش می پرسه پاکت چیه حاج آقا؟ حاجی بهش میگه وحید یه طلبی داشت گفتم بدم که زنش میگه اگه حسابی هست به خود وحید بدین حاجی میگه اینو اصلا به عنوان کادو بچه بهت دادم قبول کن لازمم نیست وحید بفهمه واسه بچه ست و موقع رفتن بهش میگه باهاش حرف بزن نرمش کن که به قصاص فکر نکنه‌. مهتاب به بیمارستان میره و به منشی میگه ۱ دقیقه دیگه اولین بیمار را بفرست تو. همکارش به اتاقش میره و میگه که شما نمیخواد امروز ویزیت کنین برین خونه استراحت کنین، مهتاب میگه من به استراحت اصلا احتیاجی ندارم و مرخصی هم نمیخوام ولی دکتر بهش میگه با انتقالیتون موافقت شدا بزودی عازم تهران هستین، مهتاب عصبی میشه و میگه من این همه وقت به شما میگم همش امروز و فردا میکنین حالا تو این موقعیت دارین منتقلم میکنین؟ من برم فکر میکنن کاری کردم دارم فرار میکنم که دکتر بهش میگه باهاش کنار بیاین جراح از رشت اومده جای شما. بازرس پزشکی با مهتاب صحبت میکنه درباره علت انتقالی که مهتاب میگه شما از بازجویی خیلی خوشتون میاد نه؟ اینجا کمیسیون نیست، بازرس میگه خب پس این موضوعم میزاریم واسه جلسه بعدی.

مهتاب عصبی میشه که بازرس ازش میپرسه شما لرزش دست دارین؟ مهتاب میگه اصلا، بازرس درباره وضعیتش در حین عمل میپرسه که مهتاب همان جواب های قبلی را میده بازرس میگه شما متهم به شریک شدن در قتل هستین بهتره هرچی هست بگین بهم، مهتاب میگه من و مسعود از هم جدا شدیم فقط قرار محضرخانه مونده بازرس تعجب میکنه و میگه خوب این خیلی بهتون کمک میکنه. علیرضا به ملاقات مسعود میره و میگه من نباید اون حرفو میزدم که مسعود میگه چرا؟ تو شنیدی من نشنیدم منم شنیده بودم میگفتم که شنیدم کار اشتباهی نکردی، علیرضا میگه ولی الان خانوادت از چشم من میبینن، علیرضا میگه من تصمیممو گرفتم میخوام یه سر و سامانی به جنگل بدم تا زمانی که بیای بیرون بهم بگو چیکار کنم؟! حاجی با پروین و مهتاب میرن ملاقات و حاجی بهش میگه نگران نباش بابا غصه هیچیو نخور همه چیز درست میشه و بعد از رفتن حاجی و پروین، مهتاب به مسعود میگه من باید بهت یه چیزی بگم . بازرس به خانه حاجی میره و بهشون میگه اومدم تا چندتا سوال کنم تا به پرونده خانم دکتر یه کمکی بشه و به مادر مهتاب میگه چقدر خوب شد که شما هم اینجایین. بازرس یه عروسک میبینه که بهشون میگه مگه اینجا بچه دارین؟ که حاجی میگه نه پیشواز رفتیم قرار نوه دار بشیم، بچه مسعود و مهتاب، بازرس جا میخوره و میگه مگه آقا مسعود و خانم دکتر از هم طلاق نگرفتن؟ همه از این حرف بازرس جا میخورن و بهم دیگه نگاه میکنن….

قسمت ۱۳ سریال افرا

خلاصه قسمت سیزدهم سریال افرا

بعد از اتمام دادگاه مسعود به مهتاب میگه تو را هم تو دردسر انداختم مهتاب میگه این چه حرفیه، چند نفر تو اتاق عمل با من بودن نگران من نباش، مسعود میگه مگه نمیبینی دارن همه تلاششونو میکنن تا قتل عمد بندازن گردنم، مسعود با دیدن مهتاب میگه تو هم باور نمیکنی؟ مهتاب میگه این چه حرفیه شک کردن به تو یعنی شک کردن به خودم همه چیز درست میشه نگران نباش. کمیسیون پزشکی در بیمارستان تشکیل می شود تا مطمئن بشن ببینن قصور پزشکی بوده یا همدستی در قتل عمد. به نتیجه ای نمیرسند و میگویند زنگ بزنیم از تهران یه کارشناسان ماهر بیاد چون این قضیه خیلی پیچیده ست هرچی باشه موضوع همدستی تو قتل مطرحه. وحید به پسر بچه را میبینه که به خانه مهران میرود، وحید پشت سرش وارد خانه میشه و او را دزد خطاب میکند و میخواد ببرد کلانتری که پسربچه میگه اینجا خونه عمه ام هستش گفت بیام گل هاشو آب بدم، وحید باهاش میره خونشون. وقتی میرسه از پدرش داوود میپرسه که مهران و زنش کجان؟ هرچی میپرسه داوود میگه من خبر ندارم وحید عصبی میشه و میگه کلید خونشو داده بهت بعد نمیدونی کجاست؟

اگه نگی اینجارو به آتیش میکشم و در باک موتورشو باز میکند تا بنزین بریزد که داوود جلوشو میگیره و میگه عروسیه، و آدرس را بهش میدهد. قبل از اینکه وحید به آنجا برسه داوود به خواهرش زنگ میزنه و میگه وحید داره به اونجا میاد. او سریع میره تا مهران را خبر کنه که همان موقع وحید از راه میرسه و مهران فرار میکنه که وحید دنبالش میدود. بعد از کلی دوندگی مهران با قایق فرار میکنه و وحید داد میزنه که بالاخره گیرت میارم. یه نیروی اورژانس پیش مهتاب میره و میگه یه مورد اورژانسی هست گفتن سریع بیام بهتون اطلاع بدم و در طول مسیر رفتن به اورژانس چندتا سوال میکنه ازش درباره وضعیت بیمار و چگونگی روند درمان که مهتاب کلافه و عصبی میشه و میگه اگه شما کارتونو بلدین چرا اومدین سراغ من؟ نیروی اورژانس میگه شما تو اتاق عملم همین قدر عصبی هستین؟ مهتاب میگه ببخشید به شما چه ربطی داره؟ آن نیروی اورژانس خودشو معرفی میکنه و کارت پزشکی خودشو نشون میده و میگه کارشناس پزشکی قانونی هستم از تهران گفتن بیام برای رسیدگی به پرونده شما، قبل از معرفی با ترفند میشه تا حدودی طرف مقابل را شناخت، فردا تو کمیسیون پزشکی میبینمتون و میره.

وحید هرچی روی پل میماند تا ببیند مهران برمیگرده یا نه که میبینه بی فایده ست. تو کمیسیون پزشکی کارشناس ازش میپرسه تا حالا همچین عملی انجام دادین؟ مهتاب میگه معلومه که اولین بارم بود ازش میپرسه چرا اصرار داشتین اون عملو شما انجام بدین؟ مهتاب میگه من اصرار نداشتم دکتر گفتن من این عملو انجام بدم کارشناس میپرسه چرا؟ مهتاب میگه با دیدن همسرم ازشون خواستم خودم اون عملو انجام بدم که دکتر مخالفت کردن چون حس کردن که کمی احساساتی شدم. کارشناس چندتا سوال درباره عمل و اینکه چرا بارداریشو پنهان کرده میپرسه و مهتاب با سوال ها عصبی میشه و خونسردی خودشو حفظ میکنه و میگه آقای دکتر من فقط کمی به خاطر بی خوابی که داشتم اذیت شدم همین. دادگاه بعدی تشکیل میشه و قاضی از علیرضا درباره اون روز سوالاتی میکنه، علیرضا تمام اون اتفاقات را دوباره تعریف میکنه قاضی ازش میپرسه که کجا مقتول را دیدی؟

علیرضا میگه کنار رود همونجایی که خدا بیامرز افتاده بود، قاضی میپرسه اونجا چهره شو دیدی؟ علیرضا میگه بله صورتشو پوشانده بود زدیم کنار دیدیم پیمان، قاضی میگه مسعود کی دید؟ واکنشش چی بود؟ علیرضا میگه همونجا که ما دیدیم، شوکه شده بود از دیدنش، آخر دادگاه علیرضا چشمش به قرآن میوفته و میگه قبل از تیراندازی مسعود یکی از شکارچی ها داد زد چندبار گفت پیمان پیمان. بعد از دادگاه وکیل به حاجی میگه با این شهادتی که این پسر داد کارمون سخت شد. وحید میره خانه شان و لباس برمیدارد که زنش بهش میگه میترسم خیلی عوض شدی، وحید میگه من همونم عوض نشدم و میره…

قسمت ۱۲ سریال افرا

خلاصه قسمت دوازدهم سریال افرا

مسعود به صاحب کار قبلیه پیمان میگه خون برادرم تا آخر عمر گردنته اگه میخوای از خون برادرم بگذرم بگرد اون شکارچیو پیدا کن‌. مائده تو اتاقش به پیام های صوتیش با پیمان گوش میدهد و گریه میکند، مادرش برایش غذا می آورد که مائده میگه میل ندارم نمیخورم مادرش هرچی اصرار میکنه مائده میگه نمیتونم بخورم. مادرش بهش میگه مسعود منتقل شده به بخش میای ملاقاتش؟ مائده ازش میپرسه مسعود از قصد بهش شلیک کرده؟ مادرش میگه استغفرالله تو برادرتو نمیشناسی؟ مسعود قاتله؟ ندیده اصلا کیه. حاجی با پروین و مائده حاضر میشن و برای مراسم به خانه مادر وحید میرن. اونجا حاجی به سمت وحید دست دراز میکند اما وحید اعتنایی نمی کند. تو مراسم صاحب کار قبلی پیمان میاد و به وحید میگه شکارچی که دنبالش بودی مهران صدریه همسایه رو به رویی، از وقتی هم که پیمان مرده کلا نیست رفته. وحید به سرعت به خانه روبرویی پیش زن مهران میره و میگه شوهرت کجاست؟ او بهش میگه نمیدونم چند وقت پیش اومد گفت تو جنگل حین شکار دیدنم میرم. وحید باور نمیکنه و هرچی بهش میگه زنش جون بچه شو قسم میخوره و میگه نمیدونم کجاست چیزی نگفته.

حاج محمود با پروین به بیمارستان میرن، مسعود مرخص میشه و به آگاهی میبرنش. اونجا ازش بازجویی میکنن و ازش میپرسن ماجرارو و مسعود تعریف میکنه. بهش میگن میریم جنگل برای بازسازی اتفاق. عقیل برادر وحید میره پیشش و به وحید میگه منتقلش کردن به کلانتری، فردا میرن جنگل برای بازسازی اتفاق. وحید بهش میگه خب فردا صبح زود بیا دنبالم بریم. فردای آن روز به جنگل میرن و بازپرس به مسعود میگه تمام اتفاقات را با جزئیات تعریف کن. مسعود همه چیز را با جزئیات تعریف میکنه. وحید و عقیل از دور آنها را زیر نظر دارن. عقیل چند بار از کوره در میره و میخواد به سمت مسعود حمله کند که وحید عصبی میشه و جلوشو میگیره و میگه با این همه پلیس چیکار میخوای بکنی؟ مسعود به زندان فرستاده می شود. مادر مسعود به اتاق مائده میره و میگه مسعود منتقل کردن به زندان فقط ۱ روز در هفته ملاقات داره میای؟ مائده میگه نه نمیتونم بیام، مادرش میگه هیچ کاری مهم تر از داداشت نیست، مائده میگه کار مهمی دارم دانشگاه نمیتونم بیام مامان، مادرش میگه با داداشت این کارو نکن اون فقط با دیدن تو خوشحال میشه مائده میگه چون میدونم خوشحال میشه نمیام، پروین میگه مسعود گناه داره مائده در جواب با بغض میگه فقط مسعود گناه داره؟ بقیه گناه ندارن؟

پروین و حاجی با مهتاب به ملاقات میرن که مسعود از حاجی میپرسه مائده نیومده؟ حاجی میگه نه خیلی دوست داشت ولی نتونست، از مهتاب درباره بچه میپرسه و میگه مواظبش هستی؟ مهتاب میگه آره، دادگاهت کی هستش؟ مسعود میگه فردا. مهتاب بهش میگه دلم تنگت شده بود. روز دادگاه میرسه و هر دو خانواده با وکیل هایشان در دادگاه حاضر می شوند. وکیل خانواده مقتول گیگه این قتل یه قتل عمد محسوب میشه و موکل بنده تقاضای قصاص دارن. وکیل مسعود بلند میشه و میگه قتل عمد چیه دیگه؟ موکل من ‌حکم تیر داره و به وظیفش عمل کرده برای حفاظت از جون خودش شلیک کرده قتل عمدی در کار نیست. وکیل مقتول دوباره تکرار میکنه که قتل عمد بوده و مادر پیمان میگه بعد از خدا امیدم به شماست انتقام جوان ناکام منو بگیرین. مهتاب به دادگاه میرسه و برای قاضی توضیح میدهد که پزشک هست و کاری پیش اومده بود واسه همین تاخیر داشته.

وکیل مقتول به قاضی میگه که یه متهم دومی هم وجود داره. وقتی مقتول به بیمارستان میرسه هنوز زنده بوده و تو عمل زیر دست دکتر فروزش که همسر همین متهم اول هستش فوت کرده. همین خانم دکتر روز عمل حالشان اصلا خوب نبوده و میتونن باهم همدست شده باشن تو قتل. مهتاب از خودش دفاع میکنه و میگه من پزشکم قسم خوردم برام مهم نیست کی زیر دست منه. قاضی ختم داداگاه را اعلام میکنه و مسعود را به زندان برمیگرداند و برای مهتاب تا آخر تحقیقات وثیقه تعیین میکند‌.

سریال افرا قسمت ۱۱

خلاصه قسمت یازدهم سریال افرا

مهران صدری که همدست پیمان بود وسایلش را جمع میکند و از بالا دستش میخواهد تا پول را براش بزند که او حق شکارچی ها را بدهد. زنش ازش میپرسه باز چیکار کردی که داری میزاری بری؟ مهران میگه محیط بان موقع شکار دیده منو میرم تا اوضاع روبراه بشه. پلیس از وحید بازجویی میکنه و میگه از کی هستش که میدونین برادرتون شکار میره؟ وحید اشک میریزه و میگه نمیدونم چند روز پیش گفت یه شغل جدید پیدا کرده، پلیس بهش میگه چندتا اسم میخونم هرکدوم واستون آشنا بود بگین، پلیس اسامی را میخونه ولی وحید اصلا حواسش نیست و حال روحیش داغونه و به پلیس میگه میشه برم پیمانو ببینم؟ و میره. پلیس از علیرضا بازجویی میکنه و میگه تو اونجا کجا بودی؟ علیرضا میگه من به سمت صدای شلیک رفتم که دیدم مسعود تیر خورده، پلیس ازش میپرسه چندتا تیر شلیک شد؟ علیرضا میگه ۴تا۵تا دقیق نمیدونم. پلیس چندتا سوال میکنه و دوباره ازش میپرسه که علیرضا اینبار میگه ۵،۶،۷تا پلیس میگه تو که گفتی ۴،۵تا؟ علیرصا میگه من تو اون وضعیت درگیری نمیدونستم مهم میشه تعداد تیر حواسم نبود وگرنه حفظ میکردم.

پلیس میگه شما ۳تا مشکوکین، تو که تفنگتو گم کردی، کوروش که اصلا شلیک نکرده مسعود هم که تیر خورده، پلیس آنها را نگه میدارد تا موضوع روشن شود. مسعود را وارد اتاق آی سیو میکنن و مهتاب بالاسرش میره و مراقبشه. مهتاب حال بد حاجی را میبینه و پیشش میره و میگه عموجان همه چیز درست میشه انقد حرص نخورین، شما اینجوری باشین دیگه بقیه چیکار کنن؟ حاجی میگه چجوری خوب باشم؟ پسرم رو تخت بیمارستانه دستبند زدن بهش جواب پروین چی بدم؟ جواب وحید؟ جواب مادر پیمان؟ جواب خودمو چی بدم؟ جواب اون بالایی؟ و گریه میکند و مهتاب سعی میکنه آرومش کنه و میگه مائده تازه حالش بهتر شده پاشین باهاش برین سمت خونه استراحت کنین هرچی شد بهتون خبر میدم جای نگرانی نیست. حاجی با مائده به سمت خانه میرن که مائده کل راه را گریه میکند. حاجی ماجرارو برای پروین میگه و مائده تو اتاقش گریه میکنه. عروس کوچیکه مادر وحید به شوهرش میگه که بره قرص های زیرزبانی مادرشو از تو ماشین بیاره که چسمش به ماشین محیط بانی میوفته و با قفل فرمون کل شیشه های ماشینو خورد میکنه و مردم میان جلوشو میگیرن.

خانواده پیمان تو حیاط نشستن و مادر پیمان بی تابی میکند، وقتی جنازه پیمان را می آورند مادرش به سمتش میخواد بره و گریه و زاری میکنه که جلوشو میگیرن. وحید با حالی داغون گریه میکند. مسعود به هوش میاد و مهتاب به خانواده اش زنگ میزنه تا بیان ملاقات. پروین و حاجی حاضر میشن و منتظرن که مائده بیاد تا برن به ملاقات مسعود. مائده میاد و میگه نمیتونم بیام باید برم دانشگاه ۳تا غیبت دارم و میره. مسعود بهوش میاد و از مهتاب میپرسه چرا دستم را بستن؟ که مهتاب میگه واسه اینکه فرار نکنی بری تو جنگل. مسعود از مهتاب اوضاع شکارچی میپرسه و میگه حالش چطوره؟ مهتاب میگه حالش خوبه نگران نباش تو استراحت کن. حاجی و پروین به بیمارستان میرن. حاجی با نگهبان حرف میزنه تا زنش بره و با پسرش حرف بزنه. پروین ماجرارو به مسعود میگه و مسعود گریه میکنه و میگه به خدا من ندیدمش اصلا همه جا ّرا مه گرفته بود ندیدمش اصلا و گریه میکنه. مراسم خاکسپاری پیمان است که مائده به بهشت زهرا میرود و از دور عزاداری میکند. مائده به جاهایی که با پیمان خاطره داشته می رود و تمام خاطراتشان را تک به تک مرور میکند، از روز آشنایی تا تولدی که واسش گرفت، کتک هایی که از داداشش خورد، شبی که اومد خواستگاریش و… .وحید در به در دنبال مهران صدری هستش که پیمان را برد تو جنگل. به محل کار قبلی پیمان میره، او با دیدن وحید تسلیت میگه و میگه من ننداختمش بیرون فقط یه چک زدم تو گوشش تو حواسش جمع بشه که وحید میزنه تو گوشش و میگه این بچه بزرگتر داشت و میره…

سریال افرا قسمت ۱۰

خلاصه قسمت دهم سریال افرا

مسعود با دوربین شکاریش تو جنگل به آهو ها و گوزن ها نگاه میکنه و لذت میبره و لبخند میزنه. مسعود در حال گشت زدن بود که از آب رودخانه ای که تو جنگل روانه بود رد خون میبیند و به علیرضا و نیروهاش بیسیم میزند که به اون منطقه بیان. مسعود با دوربینش پیداشون میکنه و به علیرضا موقعیت را اعلام میکنه و میگه بی وجدانا گوزن زدن. شکارچی ها متوجه حضور محیط بانان میشوند و فرار میکنند. مسعود با کوروش و علیرضا به سمتشان میروند، یکی از شکارچی ها که میبینه مسعود داره دوستشو گیر میندازه به سمت مسعود تیراندازی میکنه و به کتفش میخوره، مسعود هم به سمت شکارچی تیر میزنه. علیرضا که صدای تیراندازی را میشنود پیش مسعود میره و میبینه که افتاده روی زمین و بهش میگه زیاد تکون نخور. ۲ تا دیگه از محیط بانان میرن تا شکارچی که مسعود بهش تیر زده را ببینن اوضاعش چجوریه. آمبولانس میاد و مسعود و شکارچی را سریعا به سمت بیمارستان میبرن. حاجی به یکی از کارکنانش به اسم محسن میگه که از فردا یخورده زودتر بیا کارخانه حقوقتو افزایش میدم یخورده به کارها رسیدگی کن، محسن بهش میگه حاجی از وقتی وحید رفته و عباس به جاش اومده کارها مختل شده با بچه ها بدرفتاری میکنه و کسی حرفشو گوش نمیده همه کارها مونده اگه دستور بدین بگم به وحید بیاد دست بوسی. حاجی میگه یه بار دیگه اسم این پسرو آوردی خودت وسایلتو جمع کن برو.

مائده کابوس میبینه و از خواب میپرد و اولین کاری که میکنه به پیمان پیام میده که بیدار شدی بهم زنگ بزن منتظرم. مهتاب که شیفتش تمام شده میخواد بره که اسمشو پیج میکنن و سریعا به بخش جراحی می رود. دکتر بهش میگه ۲ مورد جراحی هست یکی خون زیادی ازش رفته عملش حساسه که خودم انجام میدم اون یکی وضعیتش ناپایداره شما باید عملش کنین مهتاب میگه من دیشب اصلا نخوابیدم وضعیت خودم خوب نیست نمیتونم همچین عملیو انجام بدم و ازش میخواد که موردهارو جابجا کنن اما موافقت نمیکنه. موقع رفتن به اتاق عمل مهتاب چشمش به اتاق کناری میوفته و میبینه اون یکی مورد مسعود شوهرشه میره داخل و میگه این شوهرمه من باید خودم عملش کنم اما دکتر با جدیت بهش میگه بره از اتاق بیرون. مهتاب به اتاق عمل میره و میبینه کسی که روی تخته پیمان هستش. مهتاب حالش بد میشه و براش آب قند میارن. پلیس به وحید و حاجی زنگ میزند و خبر مصدوم شدنشان را میدهد.

وحید با استری پست در اتاق عمل منتظر میماند. وقتی حاجی میرسه به وحید میگه تو اینجا چیکار میکنی؟ وحید میگه میگن پیمان تیر خورده . پیمان همه زندگیمه و در آغوش حاجی گریه میکنه و حاجی دلداریش میده. مائده هرچی زنگ میزنه خبری نمیشه تا اینکه بهش خبر میدن که آوردنش بیمارستان. پیمان نبضش میره و مهتاب نمیتونه برگردونه به خاطر اینکه خون زیادی که از دست داده بود. مائده به پشت در اتاق عمل میرسه و با دیدن وحید و پدرش شوکه میشه. دوتا شکارچی دیگه به جنگل برمیگردن و گوزنی که شکار کرده بودن را زیر خاک دفن میکنن و اثرش را پاک میکنن و از جنگل بیرون میزنن و به سمت بیمارستان میرن تا بفهمند اوضاع پیمان چجوریه و یکی از آنها به سمت اتاق عمل میره که همان موقع مهتاب از اتاق بیرون میاد و پیش وحید میره و میگه خون زیادی ازش رفته بود نبضشو نتونستم برگردونم و وحید فریاد میزنه پیمان و به سمت اتاق عمل میدود که جلوشو میگیرن همان موقع جنازه پیمان را روی برانکارد میبینه و با حالی داغون گریه و زاری و بی تابی میکند…

سریال افرا قسمت ۹

خلاصه قسمت نهم سریال افرا

پیمان با کسی که کار یدک کشی را بهش معرفی کرده به قهوه خانه میرن. اونجا به پیمان میگه یخورده زرنگ باش، شب گازوئیل بریز کف خیابان اینجوری ماشینا سر میخورن اینجوری به یدک کش بیشتر احتیاج میشه درآمدت میره بالا. پیمان تو فکر میره و شب با گازوئیل میره تو جاده و گازوئیل میریزه و از دور تماشا میکنه. اولین ماشینی که روش میره، سر میخوره و منحرف میشه ولی اتفاق خاصی نمی افتد. پیمان که عذاب وجدان گرفته خیابان را میبندد و میگه گازوئیل ریخته و با کمک مردم خاک میریزن رو جاده. مسعود با علیرضا در حال برگشت هستند که مسعود تمام مسیر تو فکر اینه که چرا مهتاب محضرخانه را عقب انداخته. مسعود وقتی به خانه میرسه تو یه فرصت میره از جواب آزمایش مهتاب عکس میگیره و برای دوستش میفرسته تا جواب را بگه چیه. بعد از چند دقیقه به مسعود زنگ میزند و میگه که جواب آزمایش مثبت و مهتاب بارداره، مسعود کلافه میشه و نمیدونه باید خوشحال باشه یا به خاطر دروغی که گفته بهش ناراحت.

مسعود از مهتاب میپرسه چرا نرفتی محضرخانه؟ مهتاب میگه بخش شلوغ بود نتونستم مسعود میگه خودم امروز رفتم اونجا گفتن خودن عقب انداختی قرار محضرخانه را. مهتاب دست پیش میگیره که پس نیوفته و میگه این کارآگاه بازیا چیه؟ مشکل کجاست؟ و میخواد بره تو اتاقش که مسعود میگه حداقل میگفتی با شیرینی چیزی میومدم اینجوری زشته بالاخره پدر این بچه منم. مهتاب شوکه میشه و با چشمانی پر از اشک بهش میگه من امروز میخواستم بهت بگم اما نمیدونستم چجوری مسعود باهاش دعوا میکنه که تو قرص میخوردی؟ چند وقته داری دروغ میگی؟ ۱هفته؟ ۱ماه؟ ۱سال؟ چندسال؟ مهتاب با گریه میگه ما زندگیم درست نبود چجوری میتونستیم یه بچه را بزرگ کنیم؟ این بچه پدر میخواست تو اصلا نبودی تو منم نمیدیدی چجوری میخواستی واسه بچه ات پدری کنی؟ مسعود با عصبانیت میگه بهونه های الکی نیار واسه من، من پدری بلدم تو لیاقت مادر بودن نداری. اون بچه رو به دنیا میاری میدی بهم بعد یه جا میری که چشم من و این بچه به چشات نیوفته.

الانم میرم این خبر خوش به حاجی بگم که الکی حرص نخوره، مهتاب سعی میکنه جلوشو بگیره اما موفق نمیشه‌‌. مسعود به جنگل میره و فکر میکنه و همانجا هم میخوابه. صبح علیرضا میاد از خواب بیدارش میکنه و میگه تو خونه زندگی داری چرا اینجا خوابیدی؟ وقتی میخوان برن سمت جنگل، مسعود مهتاب را میبینه که اونجاست. وقتی سوار ماشینش میشه مهتاب میخواد ازش تشکر کنه که نرفته بگه که مسعود میگه کار داشتم نرفتم امشب حتما میرم. مهتاب میگه بیا این موضوع بین خودمون حل کنیم و ازش میخواد نگه به بقیه که مسعود حرف خودشو میزنه و زیربار نگفتن نمیره. مهتاب میگه اگه بچه به دنیا بیاد سر قولت هستی؟ مسعود میگه کدوم قول؟ مهتاب میگه بریم تهران مسعود قبول نمیکنه . پیمان پیش یکی از دوستاش که شکارچی مطرحی است میرود و ازش میخواد وارد این کار بشه.

باهم به دنبال تفنگ میرن که واسش بخرن. یکی از افرادی که پیشش رفتن برای تفنگ سعی میکنه قید این کارشو بزنه‌. شب مسعود با شیرینی به خانه مادرش میره و سراغ همه را میگیره مادرش میگه چیشده؟ مسعود میگه تا همه جمع نشن نمیگم. مهتاب تمام تلاششو میکنه که مسعود را منصرف کنه و قسمش میده که به کسی چیزی نگه مسعود میگه اگه قید تهران رفتنو بزنی منم به کسی چیزی نمیگم. مسعود به همه میگه که دارن بچه دار میشن اما به خاطر قراری که با مهتاب گذاشته نمیگه که مهتاب سالم بوده و قرص میخورده.وقتی به خانه برمیگردن مهتاب با ناراحتی میخواد بره بیمارستان که مسعود سعی میکنه جلوشو بگیره و خواهش میکنه که نره اما مهتاب میگه میرم از این به بعد میخوام من لج کنم….

سریال افرا قسمت ۸

خلاصه قسمت هشتم سریال افرا

همسر وحید ازش میپرسه که سرکار نمیری؟ وحید میگه نه، ازش میپرسه چرا؟ اونجا با تو میچرخه چرا نمیری؟ که وحید میگه اومدم بیرون از اونجا، زنش ازش میپرسه چرا اخراجت کرده؟ وحید میگه خودم نمیرم دیگه دعوام شد باهاش سر یه کارگر، وقتی با یه کارگر اینجوری رفتار میکنه بعدا با منم اینجوری رفتار میکنه. زنش بهش میگه حاج محمود تازه واست زمین خریده خیلی به گردنت حق داره وحید میگه اونجا با من میچرخه بزار چند وقت تنها باشه ببینه میتونه از پسش بر بیاد یا نه، و بهش میگه بزار برنجارو بگیریم یه مدت انبار کنیم وقتی کشید بالا میفروشیم یه ماشین بهتر میگیریم. همان موقع زنگ در را میزنن و وحید میره ببینه کیه که با همدستش روبرو میشه. بهش میگه که طرف خیلی تیزه کلی سوال پرسید میچوند قضیه رو وحید میگه الکی نیست که حاج محمود شده دیگه و ازش میپرسه بالاخره برنجارو گرفتی یا نه؟ که بهش میگه نه نفروخت بهم گفت دیگه نمیفروشم. مائده به پیمان خبر میده که پدرش گفته بیان خواستگاری. پیمان پیش برادرش میره و بهش میگه با رفتن به خواستگاری موافقت کردن.

وحید مخالفت میکنه و میگه من اونجا نمیام تو خودت خوب میدونی اونا واسه چی گفتن بریم خونشون. من وقتی میدونم جوابشون چیه نمیام که پیمان قسمش میدهد و راضیش میکند. پیمان برای خواستگاری به خرید و آرایشگاه می رود. شب برای خواستگاری با چند نفر ریش سفید به خانه حاج محمود میروند. حاجی از پیمان میپرسه چند سالته؟ پیمان میگه ۲۴. حاجی ازش میپرسه چی داری؟ پیمان میگه یه خونه پدری هست، حاجی میگه ماله خودته؟ پیمان میگه نه. حاجی میگه منظور منو نفهمیدی گفتم خودت چی داری؟ پیمان میگه موتور دارم با یه مقدار پس انداز. حاجی بهش میگه یه مقدار واسه شروع کافی نیست، یکی از ریش سفیدا میگه کی موقع شروع زندگی چیزی داره آخه؟ حاجی میگه من هم سن این آقا بودم یه مغازه ۲۰ متری از خودم داشتم نه از پدرم. مادر پیمان میگه من با اجازه تون یه نشون گرفتم، تا بلند میشه بره بده به مائده برقا میره. همان موقع که مسعود اومده، حاجی میره پیشش و میگه اینارو یجوری جمعشون کن برن انقد بی چشم و رو هستن که نشون آوردن، برقا میاد و مادر پیمان میخواد نشون را به مائده دوباره بده که حاج محمود داد میزنه و میگه جمع کنین که بساطو پررویی هم حدی داره برین از خونه من بیرون.

بعد از رفتن انها مائده گریه میکنه و وحید به پیمان میگه همینو می خواستی؟ واسه همین منو آوردی اینجا؟ الان خیالت راحت شد؟ پیمان میگه جواب منفی که ندادن شرط گذاشتن منم میرم کار میکنم وحید میگه زده یه سرت؟ تو تا ۱۰ سال دیگه هم کار کنی اینا نظرشون عوض نمیشه به چشم کارگرشون ما را میبینن. پیمان زیر بار حرفهای وحید نمیره و میگه من پیاده میام خونه. برادر وحید ازش میپرسه برنجارو ازش گرفتی؟ وحید میگه نه هنوز نتونستم یه مشکلی پیش اومده حالا بعدا بهت میگم، برادرش بهش میگه من پول ماشین و همه زندگیمو دادم بهت منو جلوی مژگان ضایع نکن که وحید میگه درستش میکنیم. فردای آن روز پیمان میره مغازه ای که کار میکرد تا حقوق اون ماهشو بگیره که صاحب کارش میگه بهت نمیدم پیمان هم همه جارو میریزه بهم. پیمان میگه من دیگه پولمو نمیخوام ولی نمیزارم یه آب خوش از گلوش پایین بره. مادر مهتاب به خانه مهتاب میره و میفهمه که میخوان طلاق بگیرن، مادر مهتاب هم به خانه حاجی میره و به پروین خانم ماجرارو میگه و خبردار میشود. پیمان به مائده زنگ میزنه و باهاش قرار میزاره تا ببینتش مائده میگه نمیشه نمیتونم و قطع میکنه. بعد از چند دقیقه خودش بهش زنگ میزنه و میگه کجا بیام. مائده میگه میترسم اگه نشه چی؟ پیمان میگه برای چی نشه؟ برام شرط گذاشت دیگه منم کار میکنم وقتی حساب بانکیمو بهش نشون بدم خودش رضایت میده….

سریال افرا قسمت 7
سریال افرا قسمت ۷

خلاصه قسمت هفتم سریال افرا

پیمان دم در خانه حاج محمود میره و هرچی به مائده زنگ میزنه میبینه جواب نمیده و بهش پیام میده میگه اگه جواب ندی زنگ در خونتونو میزنم، مائده همان موقع میاد دم پنجره اتاقش و میبینه که جلو در خونشون وایساده بهش پیام میده که ما دیگه نمیتونیم همدیگرو ببینیم. پیمان در جواب بهش میگه با دوتا دعوا جا زدی؟ مائده میگه ما به درد هم نمیخوریم برو پی زندگیت، پیمان میگه تا وقتی تو چشام نگاه نکنی نگی دوسم نداری نمیرم، مائده دم پنجره اتاقش میاد و نگاهش میکنه و بهش میگه دوست ندارم برو پی زندگیت و قطع میکنه. پیمان که حالش گرفته شده سوار موتورش میشه و میره. مائده با حالی داغون گریه میکنه. فردای آن روز مهتاب به آزمایشگاه می رود تا جواب آزمایشش را بگیرد که بهش میگن مبارکه مهتاب شوکه میشه و میگه امکان نداره مسئول این ازمایشگاه کجاست باید باهاش حرف بزنم. مهتاب با مسئول آزمایشگاه حرف میزنه و میگه امکانش خیلی پایینه که اشتباه باشه ولی چشم یکبار دیگه آزمایش میگیریم و همین امروزم جوابشو بهتون میگیم. مهتاب وقتی تو ماشینش میشینه گریه میکنه و با دوستش در تهران تماس تصویری میگیره و ماجرارو میگه که حامله ست همه چی ریخته بهم، دوستش بهش میگه پیش دکتر بره ببینه وضعیت چجوریه. مادر مائده پیشش میره تا ببینه مائده در چه حاله که هرچی صداش میزنه، مائده تکان نمیخوره مادرش استرس میگیره و داد میزنه میگه محمووود. حاج محمود و پروین، بچه شان مائده را به بیمارستانی که مهتاب اونجا کار میکنه میبره.

حاجی به مهتاب زنگ میزنه و میگه مائده حالش بده شده اوردیم بیمارستان امروز میای اینجا یا نه؟ که مهتاب میگه الان میام. وقتی به بیمارستان میرسه حاجی ازش میپرسه حال مائده چطوره؟ چیشده؟ مهتاب میگه حمله عصبی بهش دست داده چیزی نیست ولی امشب باید بمونه اینا، خودم امشب شیفتم میمونم بالاسرش ولی الان باید برم جایی سریع برمیگردم. مهتاب پیش یه دکتر که دوستش هست میره و بهش میگه یکی از دوستاش ۲ماهه حامله ست میخواد سقط کنه میشه یا نه؟ دکتر بهش میگه چند سالشه؟ مهتاب میگه حدودا ۳۲،۳۳ دکتر بهش میگه ریسکش خیلی بالاست اگه از من میشنوی بهش بگو این کارو نکنه چون امکان داره دیگه بچه دار نشه و از نظر شرعی هم حرامه. مهتاب وقتی به بیمارستان برمیگرده با مائده حرف میزنه و مائده بهش میگه که کسیو دوست داره ولی چون داداشش شاگرد باباست، بابا میگه به درد هم نمیخورین. مهتاب میگه فکر نمیکنی یخورده زوده واسه این کارها؟ مهتاب با حاج محمود حرف میزنه و میگه عموجان اگه مائده با این پسره دیده شده باشه بهتره که الان بیان خواستگاری یه جواب درست حسابی بهشون میدین قضیه تموم میشه بزارین خود مائده ببینه که به دردش نمیخوره فردای روز نگه پدرم برام تعیین تکلیف کرده، حاجی میگه این پسره پاش به خونمون باز بشه دیگه قطع نمیشه.

پیمان که تو عروسیه به مائده پیام میده میگه چرا جواب نمیدی نگرانتم، مائده میگه حالم بد بود بیمارستانم و پیمان به سمت بیمارستان میره وقتی میرسه حاجی او را جلوی در بیمارستان میبینه. پیمان به زور ۱ دقیقه وقت میخره و میره پیش مائده و میگه چیشدی؟ مائده میگه فشارم افتاده چیزی نیست فردا مرخصم. فردای آن روز حاجی به مهتاب زنگ میزنه و میگه یجوری به مائده بگه که بیان خواستگاری. یه فردی وارد اتاق حاجی میشه و میگه واسه خرید برنج اومدم حاجی چندتا سوال ازش میکنه که در آخر بهش شک میکنه و میگه من نمیفروشم. مهتاب موقع رفتن به بیمارستان به مسعود میگه با عمو حرف زدم راضی شده پسره بیاد خواستگاری، مسعود میگه اصلا چه دلیلی داره بیان؟ مهتاب میگه اونش دیگه به من ربط نداره خود خودتون میدونین من فقط گفتم حالا که باهم دیده شدن بهتره که بیان خواستگاری و میره…

قسمت ۶ سریال افرا
قسمت ۶ سریال افرا

خلاصه قسمت ششم سریال افرا

مسعود با علیرضا تو جنگل دردودل میکنه و میگه من یه اشتباهی کردم ۵ سال پیش که الان توش موندم. علیرضا ازش میپرسه چه اشتباهی؟ مسعود میگه اول زندگیمون مهتاب گفت بریم تهران من بهش گفتم بزار یک سال بگذره بعد باهم میریم تهران، الان ۵ سال گذشته، علیرضا میگه این که خوبه برو تهران چرا نمیری؟ مسعود میگه من این همه واسه این جنگل زحمت کشیدم جونم بهش بسته ست نمیتونم برم تهران. مسعود به خانه میره، وقتی سمت گل و گیاهاش میره میبینه مهتاب احضاریه دادگاه را اونجا گذاشته. ازش میپرسه این چیه؟ مهتاب میگه احضاریه ست چون دیگه میدونم چیا واست مهمه گذاشتم اونجا تا زودتر ببینیش، مسعود میگه خیالت راحت به موقع میام فقط رفتیم دادگاه از شبش دیگه تو این خونه نیا که عادت کنم کم کم و به بیرون میخواد بره که مهتاب میگه شام درست کردم مسعود میگه نمیخورم که دستپختتم از یادم بره و میره.  حاج محمود میره تو اتاق مائده و بهش میگه یه خواستگار پیدا شده خیلی پسر خوبیه مائده میگه من اصلا به ازدواج فکر نمیکنم خیلی زوده واسم هنوز ۲۰ سالم نشده، حاجی میگه واسه همین اومدم بهت بگم ببینم تصمیمت چیه مائده میگه نه نمیخوام ازدواج کنم شما که همیشه می گفتین تا وقتی که نخوام به هیچکس اجازه نمیدین بیاد، حاج محمود میگه نظرم عوض شده.

تو دادش وحید میشناسی؟ مائده میگه آره همکلاسیمه تو دانشگاه. حاجی میپرسه چقد میشناسیش؟ مائده میگه در حد همکلاسی میشناسمش برای چی؟ حاجی میگه خوب خداروشکر خیالم راحت شد امروز وحید اومد خواستگاری کرد تورو برای داداشش حالا خودم جوابشونو میدم دیگه و میره. مائده گوشی قبلیشو از مادرش میگیره و به پیمان زنگ میزنه و میگه یک رب دیگه سر میدان باش ببینمت بریم دانشگاه. مهتاب به دادگاه میره که میبینه مسعود اونجا منتظرشه. بهش میگه به خاطر طلاق زود خودتو رسوندی. مهتاب و مسعود به داخل دادگاه میرن، هیچ کدام از آنها از ته دلشون راضی نیستن، مهتاب برای ترسوندن تا به اینجا اومده و مسعود فکر میکنه مهتاب دیگه نمیخوادش به خاطر همین نمیخواد اذیتش کنه، هر دو امضاء میکنن. مسعود به جنگل میره و به خاطر حال روحی نامساعدش با همه دعوا میکنه. مهتاب به دفتر خانه ازدواجشان میرود تا وقت بگیرد برای طلاق و مدارک لازم را بپرسد. مائده سر قرار با پیمان میرود و سوار تاکسی میشوند و به سمت رشت راهی میشوند. بعد از مدتی حاج محمود پشت تاکسی میچسباند و بوق ممتد میزند. تاکسی بالاخره میزنه کنار و حاجی مائده را پیاده میکنه و میگه برو تو ماشین. حاجی بعد از پرداخت کرایه اش میره .

تو مسیر مائده میگه ما اتفاقی سوار یه تاکسی شدیم. حاجی میگه منو احمق فرض کردی؟ اگه قرار باشه بچه ها بتونن پدراشونو رنگ کنن که سنگ رو سنگ بند نمیشه. دیگه نمیخواد درس بخونی دیگه حق نداری پاتو از خونه بیرون بزاری، مائده میگه بابا من که کاری نکردم، من ۳ساله دارم این راهو میرم و میام ۳ترم دیگه مونده درسم. حاجی میگه اگه انقد درس واست مهمه درس بخون یه جا دیگه برو هرجا جزء این دانشگاه. مسعود وقتی به خانه برمیگرده میبینه مهتاب داره لباساشو جمع میکنه، ازش میپرسه چیکار میکنی؟ مهتاب میگه کاری که باید بکنم مگه تا امشب بهم وقت ندادی؟ مسعود میگه حالا من عصبی بودم یه چیزی گفتم این وقت شب کجا میخوای بری؟ مهتاب میگه به خودم ربط داره یه جایی میرم بالاخره. مسعود میگه من که معذرت خواهی کردم ازت بابت اون حرفم الانم من میرم تو بمون خونه بعد از اون محضرخانه کوفتی هم تا هروقت خواستی بمون بعد هرجا خواستی برو منم نمیام خونه. فقط نزار پدرم روی پیشانیم برچسب بی غیرتی بزنه، و از خانه بیرون میره و مهتاب کلافه میشه..

قسمت ۵ سریال افرا
قسمت ۵ سریال افرا

خلاصه قسمت پنجم سریال افرا

پیمان به مائده زنگ میزنه اما میبینه گوشیش خاموشه و با عجله به دانشگاه میره. مائده دوستش او را تو سلف دانشگاه میبینه و بهش میگه امروز دوشنبه بودرچرا نیومدی سر کلاس؟ مائده میگه حوصله نداشتم، دوستش میپرسه چرا گوشیت خاموشه؟ نمیگی آدم نگران میشه؟ مائده معذرت خواهی میکنه و میگه گوشیمو دادم درست کنن، ازش میپرسه مائده خوبی؟ اتفاقی افتاده؟ که مائده طبیعی رفتار میکنه و میگه نه چیزی نشده. از مقامات تهران برای جلسه ضروری با محیط بانان گیلان میان. تو جلسه از آبرویی که رفته حرف میزنن و میگن این عکسایی که از جنگل شما داره میاد بیرون آبروی مارو برده، مسعود که خودشو کنترل کرده در آخر با عصبانیت میگه مثل اینکه شما بیشتر از اینکه نگران حیوانات این جنگل باشین نگران آبروتونین، مافوق مسعود سعی میکنه آرومش کنه و میگه بفهم داری به کی چیو میگی.

مسعود میگه مگه دارم چی میگم؟ ایشون هی میگه کم کاری کردین، من چندبار بهتون زنگ زدم بهتون نامه زدم که تجهیزات بفرستین؟ برین ببینین خارجیا واسه جنگلاشون چندتا دوربین گذاشتن که یه چیتا از بین نره بعد ما ازتون یه ماشین میخوایم که فقط راه بره توجه نمیکنین بعد میاین با این کت و شلوارهایی که پولش بیشتر از حقوق یه ماه نیروهای اینجاست حرف از آبروتون میزنین؟ و از اتاق بیرون میاد. پیمان به کتابخانه دانشگاه میره تا با مائده حرف بزنه. بهش میگه چرا گوشیت خاموشه؟ مائده میگه مسعود همون روز ازم گرفت پیمان میگه الان نه میتونم باهات حرف بزنم نه میتونم ببینمت الان باید چیکار کنیم؟ مائده میگه همه چیزو به مسخره بازی میگیری مثل اینکه نمیدونی چه اتفاقی افتاده خودتو تو آینه دیدی؟ پیمان میگه باید چندتا مشت میخوردم از داداشت که خوردم چیزی نشده که مائده میگه باید چند وقت همدیگرو نبینیم پیمان قبول نمیکنه و میگه من نمیتونم میرم با بابات خودم حرف میزنم مائده میگه نه نباید اینکارو بکنی ولی نظر پیمان عوض نمیشه. وحید با برادرش میرن ماشینشونو میفروشن برای خرید و فروش برنج.

وحید تو ماشین از حاج محمود دخترشو برای پیمان خواستگاری میکنه اما حاج محمود حرف را عوض میکنه و چیزی نمیگه. موقع خداحافظی وحید سوالشو دوباره میپرسه که حاج محمود بهش میگه اگه الان به اینجا رسیدی و همه میگن با حاج محمود فروزش نشست و برخواست داری، درسته که به خاطر همت خودت بوده اما یادت نره کی تو رو به اینجا رسوند و همیشه یادت بمونه که چی بودی که الان به این رسیدی این باعث میشه که لقمه اندازه دهنت برداری و میره خانه. وحید که خیلی ناراحت شده از این رفتار حاجی به پیمان زنگ میزنه و میگه اگه این دختره بهت سلامم کرد جواب سلامشو نمیدی پیمان میپرسه حرف زدی؟ که وحید میگه آره که ای کاش حرف نمیزدم. تو جنگل شکارچی میاد اما نمیتونن باز هم دستگیرش کنن. مسعود با مهتاب به جلسه مشاوره میرن اما مسعود حاضر به حرف زدن نمیشه و میگه اگه نمیخواد زندگی کنه با من، من زورش نمیکنم. مهتاب وقتی به خانه میره با دوستش تماس تصویری برقرار میکنه و میگه میخوام بیام تهران، دوستش سعی میکنه که منصرفش کنه و بچسبه به زندگیش ولی مهتاب میگه این دفعه میخوام تا تهش برم میخوام بشم مثل خودش دوستش میگه یعنی چی؟ مهتاب میگه یعنی واسه کسی تب کن که واست بمیره.

وحید تو اتاق حاج محمود هستش که یکدفعه پیمان میاد اونجا، وحید بهش میگه تو اینجا چیکار داری؟ پیمان به حاجی میگه من با شما کار دارم، وحید بهش میگه برو تو محوطه الان میام که حاجی میگه ولش کن تو برو به کارها برس تا نگفتم نیا تو. پیمان میگه اومدم دخترتونو ازتون خواستگاری کنم حاجی میگه ولی دخترم قصد ازدواج نداره پیمان میگه از خودشون بپرسین اگه گفت نه دیگه مزاحم نمیشم ولی اگه گفت آره شما مشکلی ندارین؟ حاجی بهش میگه من نگفتم مشکلی ندارم من میگم لقمه اندازه دهنت بردار، پیمان میگه ما همدیگرو دوست داریم حاجی میره سمتش و میگه تو چه غلطی کردی؟ چی گفتی؟ پیمان میگه من و مائده همدیگرو دوست داریم حاجی یه چک میزنه تو گوشش که وحید میره تو و پیمانو میندازه بیرون حاجی میگه بزرگتر بالاسرت نبوده که اینجوری شدی وحید بهش برمیخوره ولی چیزی نمیگه. وحید به اتاقش میره و وسایلشو جمع میکنه و با حاجی تسویه میکنه و میگه در ضمن پیمان بزرگتر داره و با پیمان به سمت خانه میروند….

قسمت ۴ سریال افرا
قسمت ۴ سریال افرا

خلاصه قسمت چهارم سریال افرا

مسعود با عصبانیت به مائده میگه بیچاره مامان بابا فکر میکنن تو داری درس میخونی نمیدونن داری با آبروشون بازی میکنی، میدونی بابا بفهمه چیکار میکنه؟ زنده ات نمیزاره. همان موقع از آینه عقب میبینه که پیمان داره با موتور دنبالشون میاد، مسعود ماشینو نگه میداره و میگه تو از ماشین پیاده نمیشی. مسعود با پیمان درگیر میشه و کتکش میزنه. پیمان دست و صورتشو آب میزنه و میره مغازه که میبینه صاحب کارش مغازه را باز کرده و بهش میگه برو وسایلتو جمع کن اخراجی یکی از فامیلامونو گفتم از فردا میاد جای تو. پیمان هرچی اصرار میکنه و معذرت خواهی میکنه فایده نداره و صاحب کارش میگه میدونی چه ضرری بهم زدی؟ زودتر برو از اینجا. وحید پیش حاج محمود میره و بهش میگه میشه برادرم بیاد اینجا کار کنه؟ شاگرد اوله حسابداریم بلده بیاد اینجا به حسابا رسیدگی کنه دفتری راه بندازه، حاج محمود میگه فعلا که نه حسابی نداریم که حسابداری بخواد ایشالله بعدا. مسعود میره تا با علیرضا حرف بزنه و دلشو به دست بیاره که وسط راه جا گذاشتتش اما با تندخویی باهاش رفتار میکنه و علیرضا در جوابش میگه چرا فکر میکنی هرچی تو میگی فقط درسته؟ و میره.

مهتاب به خانه ملیکا دوستش که تو بیمارستان دیده بودتش میره اما شوهرش میگه اینجا نیست. مهتاب صداشو کمی بالا میبره و میگه همسایه هاتون میدونن چه بلایی سر زنت آوردی؟ شوهر دوستش بهش میگه برو واسه خودت دردسر درست نکن مهتاب میگه من واسه خودم دردسر درست نمیکنم اما میتونم با یه نامه به پزشکی قانونی واسه تو دردسر درست کنم که او با شنیدن این حرف میگه اینجا نیست خونه مادرشه و آدرسو میده و میگه دیگه اینجا نبینمت. مهتاب میره پیشه ملیکا و باهم از خاطرات دوران مدرسه میگن و مهتاب ازش میپرسه واسه نازاییت دکتر رفتی؟ ملیکا میگه آره چندتا شهرم رفتم ولی فایده نداشت، مهتاب ازش پرونده پزشکیشو میخواد میگه میخوام بفرستم تهران، ملیکا میگه دلت واسه من سوخته؟ مهتاب میگه واسه خودم میخوام. شب همگی خانه حاج محمود به خاطر تولد مائده جمع میشن. حاجی به مهتاب میگه سریعتر پرونده تو بفرست خودتونم سریع برین تهران تا یکسری آزمایشا انجام بدین باید زودتر دست به کار بشین. مسعود از راه میرسه و حاجی میره تا به مائده بگه بیاد پایین ، وقتی میره میبینه مائده خوابیده بیدارش میکنه و میگه بیا که مسعودم همین الان رسید.

مائده میاد پایین و برای مسعود آب میبره که مسعود حلقه تو دستش میبینه. بعد از چند دقیقه میره پیشش و میگه این حلقه چیه؟ مائده میگه حلقه نیست فقط یه انگشتره مسعود میگه جای انگشتر تو این انگشت نیست و بهش میگه خودم درستش میکنم و به سمت خانه وحید میره. به وحید میگه جلوی داداشتو بگیر که تو این شهر کوچیک دختر ترک موتورش نزاره بره اینور اونور، وحید باور نمیکنه و میگه پیمان یا سرکاره یا دانشگاه شاگرد اول دانشگاهشه حرف مردم و زود باور نکن مسعود میگه خودم دیدم، خواهرم ترک موتورش بود، چون برادرت بود به یه چک ولش کردم وگرنه سرشو میکردم زیرآب، وحید معذرت خواهی میکنه و میگه خودم باهاش حرف میزنم. وحید به خانه مادرش میره و منتظر میمونه تا پیمان بیاد، وقتی میاد وحید و مادرش میبینن زیر چشمش کبوده که پیمان میگه خوردم زمین چیزی نیست، وحید بهش میگه تا الان نزاشتم کسی دست روت بلند کنه اما امروز فقط مجبور شدم سرمو بندازم پایین و بهش میگه بره تو حیاط.

تو حیاط بهش میگه تو این شهر کوچیک دختر حاجیو میزاری ترک موتورت تو جنگل میری؟ پیمان میگه با همکلاسیا رفتیم دور هم باشیم وحید تو گوشش میزنه و میگه تو همه همکلاسیاتو میزاری ترک موتورت؟ پیمان میگه داریم آشنا میشیم، وحید بهش میگه لقمه اندازه دهنت بردار، یه انبار حاجی میارزه به تمام دارایی ما پیمان میگه به پولشون چیکار دارم؟ وحید میگه ولی اونا به پول تو و خانواده ات کار دارن. این دخترو فراموش کن و میره….

سریال افرا قسمت 3
سریال افرا قسمت ۳

خلاصه قسمت سوم سریال افرا

آخر شب بعد از رفتن مسعود و مهتاب حاج محمود به یکی از آشناهایش زنگ میزند و آدرس و شماره تماس یه دکتر متخصص و کار بلد را میگیرد. پیمان که برادر وحید دستیار حاج محمود هست، تو تره بار، بارکشی میکنه و وحید اونجا پیمانو میبینه و باهاش دعوا میکنه که چرا اینجا کار میکنی اگه لنگ حقوق ۲روز حمالی تو اینجایی میگفتی بهت میدادم و با خودش میبرتش. فردای آن روز مهتاب از سر و صدای مسعود از خواب بیدار میشه و میبینه با خودش بچه روباه آورده، مسعود میگه دستش رفته تو تله بیا کمک کن باهم پانسمانش کنیم، اولش مهتاب میگه دیرم شده وقت ندارم اما بعدش بهش کمک میکنه و میگه شب برگشتم این اینجا نباشه. پیمان و کیمیا سر کلاس ریاضی هستن و استاد از پیمان میخواد بیاد انتگرال را حل کند پیمان بدون راه حل و فرمولی جواب را میگه و همه تشویقش میکنن. حاج عمو جلو در اتاق مهتاب تو بیمارستان منتظرش میشود تا بیاد. وقتی مهتاب میرسه باهاش حرف میزنه و میگه باید درمان را شروع کنی، مهتاب سعی میکنه مجاب کنه حاجی را که درمان فایده نداره ولی حاجی زیربار نمیره و میگه به یه دکتر کار بلد زنگ زدم فکر میکنی چی گفت؟ گفت این دردی نیست که درمان نداشته باشه یعنی اینکه پول خوب خرج کنی همه چیز درست میشه و بهش یه چک میده اما مهتاب برمیگردونه چکو و میگه مشکل مالی نداریم اگه داشتیم چشم ازتون قرض میگیریم، حاج محمود بهش میگه پس زودتر برو رشت پرونده پزشکیتو بگیر برین تهران دنبال درمان.

بعد از رفتن حاجی، مهتاب به دوستش زنگ میزنه و میگه الان باید چیکار کنم؟ از کجا پرونده پزشکی بیارم که نازا بودنو نشون بده؟ دوستش میگه این بازیه که خودت شروع کردی، بگو پروندمو گم کردن نیست مهتاب میگه عمو منو نمیشناسی؟ بلند میشه باهام میاد تهران تا دوباره از اول آزمایش هارو بگیریم اونوقت اونجا چیکار کنم؟ که دوستش میگه تو که بیمارستانی پرونده ای نمیتونی جور کنی؟ مهتاب فکر میکنه و میگه آفرین فکر خوبیه بهت زنگ میزنم بعدا. پیمان از صاحب کارش ۲ساعت مرخصی میخواد اما بهش نمیده به خاطر همین بعد از رفتنش یواشکی مغازه را میبنده و به کافه جنگلی سر قرار با کیمیا میره همانجا بهش انگشتر میده و از پشت بچه های دانشگاه غافلگیرش میکنن و آهنگ تولدت مبارک را میخونن و کیمیا را سورپرایز میکنن. مسعود با علیرضا همکارش به مرکز میرن و با عصبانیت میگه که تجهیزات کمه اما مافوقش میگه این از بی کفایتی و سهل انگاریته که نتونستی شکارچیو بگیری پس ننداز گردن تجهیزات، مسعود که خیلی عصبیه از اونجا با علیرضا بیرون میزنن و به سمت پستشان میروند.

کیمیا و پیمان با موتور در حال برگشت بودن که تو جاده موتور خراب میشه. بعد از کمی هول دادن، کیمیا میگه خسته شدم دیگه نمیتونم و یکجا وایمسیتن تا پیمان درست کنه موتورو. کیمیا میگه داره دیرم میشه بزار با ماشین من برم اما پیمان میگه الانا دیگه تموم میشه باهم میریم. مسعود و علیرضا از همان جاده میروند که مسعود یک لحظه کیمیارو میبینه ولی اولش فکر میکنه توهم زده، کیمیا هول میکنه و میگه ماشین جنگل بانی بود؟ اگه مسعود منو دیده باشه چی؟ پیمان میگه لفظشو نیا، استرس نگیر اگه بود برمیگشت نمیرفت که. مسعود جلوتر به علیرضا میگه وایسه تا به صورتش آب بزنه و بعد سریعا سوار ماشین میشه جوری که علیرضا جا می مونه و مسعود دور میزنه. وقتی پیششون میرسه به کیمیا میگه اینجا چه غلطی داری میکنی؟ سرش داد میزنه میگه برو تو ماشین، پیمان میگه آقا مسعود میشه باهم حرف بزنیم؟ مسعود با فریاد میگه تو چه خری هستی که اسم منو میدونی؟ و میره سمت ماشین که پیمان وقتی میره سمتش، مسعود تو گوشش میزنه و میوفته و مسعود کیمیارو برمیداره و میره…

سریال افرا قسمت ۲
سریال افرا قسمت ۲

خلاصه قسمت دوم سریال افرا

مهتاب به حاج محمود زنگ میزنه تا ببینه از مسعود خبری داره یا نه ‌که بهش میگه نه خبری ندارم ازش فعلا ولی زنگ زدم بهش تا بیاد پیشم کارش‌ دارم، خبری شد بهت میگم. مسعود پیش پدرش میره، حاج محمود اول میگه چرا از اون جنگل بیرون نمیای بیای پیش خودم ریاست کنی؟ مسعود میگه اگه واسه این گفتین بیام باید بگم این کارو نمیکنم، حاجی بهش میگه من با آبرو و اعتبارم دارم کاسبی میکنم میدونی قبل از تو کی اینجا بود؟ مسعود میگه کی؟ حاجی بهش میگه حاج حبیب. اون کسی که دیروز گرفتیش داماد حاج حبیب بود وقتی گفت دلم میخواست زمین دهن باز میکرد میرفتم توش مسعود میگه اون کسی که باید خجالت میکشید حاج حبیب بوده که دامادش خلاف کرده نه شما. حاجی ازش میخواد یه کاری کنه دامادش بیاد بیرون آزاد بشه که مسعود میگه من اینکارو نمیکنم بهش بگین دیگه کاری از دست من ساخته نیست. حاجی بهش میگه امروز زمین خریدم، مسعود میگه به سلامتی، حاجی میپرسه حدس بزن به اسم کی؟ مسعود میگه نمیدونم، حاجی میگه مهتاب.

مسعود جا میخوره و میگه مبارکش باشه ولی از من میشنوین این کارو نکنین دست نگه دارین که حاجی میگه به اسم زدم دیگه تموم شده البته واسه جفتتونه ولی به اسم مهتاب، شب بهش میدم گفتم قبلش تو خبر داشته باشی ولی یجوری وانمود کن که چیزی نمیدونی مسعود میگه چشم و میره. مهتاب با دوستش تماس تصویری میگیره و میگه میخوام بیوفتم رو کارهای طلاق یا همه چیز تموم میشه یا درست میشه، دوستش سعی میکنه منصرفش کنه که مهتاب میگه اون خیلیم بدش نمیاد، وقتی اصلا واسش مهم نیستم توجهی نمیکنه باید چیکار کنم دیگه؟ بعد از کمی بحث کردن تماس را قطع میکنه. مهتاب از رئیس بیمارستان میخواد تا به کارهای انتقالیش به تهران زودتر رسیدگی کنه که رئیسش میگه هیچ مشکلی نیست ولی باید یخورده صبر کنی چون کمبود متخصص داریم. پیمان تو رشت دنبال داروهای مادرش هست به خاطر همین نمیرسه بره سر قرار با کیمیا و وقتی بهش زنگ میزنه میگه کجایی؟ کیمیا میگه اومدم خونه و بهش میگه که از دستش ناراحت شده و تماس را قطع میکنه.

مسعود به خانه میره و مهتاب میگه عمو زنگ زد گفت شام بریم اونجا که مسعود میگه زنگ بزن کنسل کن مهتاب میگه خودت این کارو بکن من نمیگم. بعد از چند دقیقه مهتاب میگه رفتم دادگستری وقت مشاوره دادن اجباریه گفتم ببینم کی وقت آزاد داری وقت بگیرم که مسعود میگه هروقت بگی من میام اگه میخوای جدا بشی آب هم دستم باشه میزارم زمین خودمو میرسونم همان موقع حاجبی به مهتاب زنگ میزنه و میگه بیا عمو دوباره زنگ زد بردار خودت بگو نمیایم که مسعود میگه حاضرشو میریم. میریم بعدشم همه چیزو بهشون میگی. مهتاب میگه چه لزومی داره بفهمن؟ به وقتش میگیم مسعود میگه چه فرقی داره بالاخره که باید بگیم همین امشب میگی و میرن. بعد از صرف شام حاج محمود همه را جمع میکنه و سند مهتاب را میدهد.

مهتاب ذوق میکنه و کلی تشکر میکنه حاجی میگه این کادو بچه تونه دیگه باید به فکر باشین، مسعود میگه ممنون بابا ولی مهتاب یه چیزیو میخواد بهتون بگه، مهتاب هرچی میگه نه حالا بعدا الان وقتش نیست مسعود میگه بگو، مهتاب که مجبوره به چیزی بگه به دروغ میگه ما بچه دار نمیشیم مشکل از منه، مسعود که منتظر بود ماجرای طلاقو بگه جا میخوره ولی میگه دیدی ترس نداشت عزیزم و میره. حاجی به دنبال مسعود میره و میگه باید درمانو شروع کنین که مسعود میگه مهتاب فکر نکنم راضی بشه میگه خودم دکترم میدونم. مسعود به مهتاب میگه حاضرشو بریم، تو راه بهش میگه چرا نگفتی بهشون؟ مهتاب میگه موقعش نبود بعدا به وقتش و سر این موضوع باهم بحث میکنن وقتی جلو در خانه میرسن، مسعود میگه میرم جنگل مهتاب میپرسه کی برمیگردی مسعود میگه نمیدونم و موقع رفتنش مهتاب سندو بهش میده و میگه بده به عمو  مسعود سند را برمیگرداند و روی داشبورد میزاره و میره..

سریال افرا قسمت ۱
سریال افرا قسمت ۱

خلاصه قسمت اول سریال افرا

حاج محمود فردی هست که از وقتی با پروین ازدواج کرده به شمال رفته و خودشو شمالی میدونه و میگه تا زمانیکه که آدم زن نگیره نمیدونه کجاییه. حاج محمود از یه قطعه زمین شروع کرد و با تلاشش رسید به یک کارخانه که حاصل این زندگیش ۲ فرزند به نام های مسعود و کیمیاست. مسعود به خاطر عشق زیادش به جنگل و حیوانات یک محیط بان متعهد شده و کیمیا درحال درس خواندن است که دانشگاش تو شهر رشت هست و با پسری به اسم پیمان دوسته که باهم به رشت میرن. مهتاب همسر مسعود است‌ و شغلش پزشک است. از زندگی مشترک مهتاب و مسعود ۵ سال میگذرد و مهتاب از زندگی راضی نیست چون عقیده اش این است که مسعود به جای او و زندگیشان بیشتر به جنگل و حیوانات اهمیت میدهد. مهتاب تو بیمارستان یکی از هم کلاسی های دوران دبیرستانش را میبیند که خودکشی کرده و اگه دیرتر میرسید مرده بود و وقتی از شوهرش قضیه را میپرسه میگه فهمیده بچه دار نمیشه ولی مهتاب دلیلشو شوهرش میداند. حاج محمود قصد خرید یک تکه زمین را دارد.

وقتی با دستیارش وحید به دیدن زمین میرن میپسنده ولی به خاطر قیمت بالاش میره. تو مسیر برگشت به وحید زنگ میزنن و میگن قیمت را پایینتر میاره و آنها به سمت بنگاه برمیگردن. آنجا ازش میپرسن به اسم کی بزنم؟ وحید میگه به اسم حاج محمود فروزش ولی حاج محمود میگه نه ۱۰۰۰متر به اسم مهتاب فروزش ۱۰۰۰متر به اسم وحید قلی پور، وحید میگه چرا به اسم من؟ حاج محمود میگه به تو هم باید جواب پس بدم؟ وقتی از بنگاه میان بیرون سند وحید را بهش میده و میگه بیا مبارکت باشه توش برنج بکار خورد خورد از برداشتت بهم بده وحید خوشحال میشه که حاجی بهش میگه دیدم به زودی پدر میشی گفتم جلوتر کادوشو بدم، وحید دستشو میبوسه و تشکر میکنه. مسعود تو جنگل صدای تیراندازی میشنود و با همکارش به سمت شکارچی میرود.

یکیشونو مسعود دستگیر میکنه ولی اون یکی را هرچی به همکارش میگه بزنش نمیزنه و فرار میکنه. باهم به سمت کلانتری شهر میرون، و تو مسیر بهش میگه تو چجور محیط بانی هستی آخه؟ همکارش بهش میگه من نمیتونستم واسه ۴تا پرنده آه و نفرین یه خانواده دنبالم باشه مسعود بهش میگه تو اصلا میدونی کارت چیه؟ تو نمیدونی بعد از ۳بار ایست ۲بار تیرهوایی میتونی به پاش شلیک کنی؟ هرچی مسعود میگه همکارش زیربار نمیره و باهم به کلانتری میرن. مهتاب شیفتش تمام می شود و وقتی میخواد از بیمارستان بیرون بزنه بهش میگن که یخورده بیشتر شیفت بمونه اما مهتاب قبول نمیکنه و میره. قبل از رفتن به خانه خرید میکنه و شامی مفصل تدارک میبینه، میز را آرایش میکنه و بعد از روشن کردن شمع به مسعود زنگ میزنه تا ببینه کجاست اما مسعود جواب نمیده.

آخرشب بالاخره مسعود میاد و سر میز شام مینشینند، مسعود وقتی چشمش به غذا میوفته میگه این خوتکاست؟؟ مهتاب میگه چرا؟ مسعود میپرسه مرده بود یا زنده بود کشتنش که خریدی؟ و باهم سر این موضوع دعوا میکنن، مهتاب میگه از صبح کلی پیام دادم که امشبو که سالگرد ازدواجمونه زود بیای حالا الانم که اومدی دعوا میکنی؟ اصلا چیز دیگه ای میبینی جزء اون جنگل و جک و جونورا؟ مسعود میگه این مسخره بازیا چیه دیگه صبح دادخواست طلاق میدی شب میای جشن سالگرد ازدواج میگیری؟ بعد از ۵ سال باید به بچه هات برسی نه طلاق، مهتاب میگه پس بگو دردت چیه من که گفتم بچه دار نمیشم. مسعود ازش میخواد واسه درمان بره که مهتاب میگه من خودم دکترم حتما یه چیزی میدونم که میگم. مسعود میگه من کسیو به زور نمیگم باهام زندگی کنه و میره تو اتاق. فردای آن روز تو جنگل کیمیا پیش مسعود میره تا موضوعیو بهش بگه که به مسعود خبر میدن پای یه خرس تو تله گیر کرده و به کیمیا میگه باید برم و سریعا خودشو آنجا میرسونه…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا