خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال زیرخاکی ۲
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال زیرخاکی ۲ را می خوانید: این مطلب هر شب با پخش هر قسمت از سریال زیرخاکی ۲ به روز رسانی می شود و قسمت جدید در آن قرار می گیرد. فصل اول این سریال با تلاش ناکام فریبرز باغ بیشه برای خروج از کشور، هم زمان با آغاز جنگ تحمیلی به پایان رسید و داستان فصل دوم آن قرار است در ادامه فصل اول ادامه پیدا کند.
خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال زیرخاکی ۲
فریبرز با حالی گرفته از سفرخانه بیرون میآید و به در خانه فرنگیس میرود تا سکه را پس بگیرد که هیچ کس جوابش را نمیدهد.
پری در اتاق فریبرز که حالش بد است را دلداری میدهد و فریبرز به بیرون میرود تا در خانه کشور خانم با تلفنشان به جبهه زنگ بزند و از اوضاع آن جا با خبر شود.
بلافاصله بعد از شنیدن این که ایرانی ها بیشتر خاک ایران را پس گرفته اند، خوشحال میشود و به جهاد زنگ میزند و از مروت پور مرخصی بگیرد تا به جبهه برود و گنجشان را بیاورد.
پری ساک فریبرز را برمیدارد تا وسایلش را جمع کند، باهم حرف میزنند و پری بی تاب رفتن فریبرز است.
فریبرز به پادگان نیرو های جبهه رفته است که سروان ناصری از راه میرسد و فریبرز میگوید که آمده تا خدمت کند.
آن ها به سمت منطقه میروند و در مسیر که فریبرز صدای توپ و تانک را میشنود میترسد و بعد از مدتی که مسیری را طی میکند میرسند، ابراهیم را آن جا میبیند.
سرهنگ ناصری به فریبرز میگوید که باید آن جا بماند و دینش را به جای سربازی نرفتنش ادا کند و فریبرز میگوید که میماند و میجنگد اما بعد از دو روز میرود.
در تهران طاهره از زن بابا و خواهرانش عکس میگیرد که کشور خانم وقتی پری را تنها میبیند به سمتش میرود و باهم مشغول صحبت میشوند و میگوید اجازه دادیم که احمد و خانواده اش به خاستگاری طاهره بیایند.
فریبرز با ابی قرار میگذارد تا وقت شب به کانال بروند و چمدان را بردارند و فلنگشان را ببندند.
با شروع تیراندازی آن دو فرار میکنند و میروند که فریبرز میگوید میخواهم بروم اما سروان ناصری جلویش را میگیرد که در بین بحث هایشان هواپیما های جنگی عراق بمبارانش را شروع میکند و هر کس به سمتی فرار میکند و سروان ناصری زخمی میشود.
فریبرز جلو میرود و زخمی ها را سوار میکند تا به بیمارستان ببرد اما سروان با این وجود که دستش زخمی شده است نمیرود.
فریبرز بعد از رساندن مجروح ها مهمات را برمیدارد و باز هم جلو میرود تا به رزمنده ها کمک کند.
عراقی ها که جلو آمده اند فریبرز که تنها مانده است را به اسارت گرفته اند و در کنار دیگر اسرا که ابی و سرهنگ ناصری نیز در میانشان هستند را با خود میبرند….
خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال زیرخاکی ۲
پری به آرایشگاه فرنگیس رفته است و فکر میکند که شوهرش آن جا است، بعد از مدتی که میخواهد برایش رمالی کند و فیلم بازی میکند، سرانجام سکه را از فرنگیس میگیرد و میرود اما مشخص نیست که سکه واقعی است یا قلابی؟
گویا فریبرز در شمال ماندگار شده است و همچنان متوجه نشده است که برادرش آن جا نیست و دهقان پیشنهاد غذا خوردن به او میدهد که فریبرز از طرز حرف زدمش میفهمد که او همان دزد ماشین فرهاد است و با حرف هایش او را تخریب میکند.
پری به خانه رفته است و زیر لب شوهر دزدی نثار فرنگیس میکند و سکه ای که پس گرفته است را نگاه میکند و گریه میکند و در فکرش با فریبرز حرف میزند.
ماشین پلیس در حال عبور از جاده ای در شمال هستند که درست همان جایی است که ماشین فریبرز پارک شده است، سریعا استعلام میگیرند و شروع به تجسس منطقه می کنند.
در خانه آقای مروت پور مشغول صحبت کردن با تلفن است و خبری از فریبرز نیست، پری میگوید که او دنبال یک گمشده است و بلافاصله تلفن زنگ میخورد و میگوید که ماشین جهاد پیدا شده است و کمی باهم حرف میزنند اما خبر میدهد که فریبرز در آن نیست.
کشور خانم که فکر میکند آقای مروت پور با او تندی کرده است، گریه میکند و تصمیم میگیرد که برای شوهرش غذا بیاورد و بعد باهم صحبت کنند.
فریبرز در جنگل آفتابه به دست در حرکت میباشد که یکی از افراد آنجا را به دنبال خود میبیند و او میگوید که برای چی او را دنبال میکند و مرد همراه تنها میگوید که مراقب او است، چرا که آن جا خرس دارد و بلافاصله صدای گرگ میشنوند که از دستشویی رفتن منصرف میشود و میخوابد.
مردی فریبرز را بیدار کرده است که برادرش آمده اما با بیرون رفتن او آن هایی را میبیند که دنبال صندوق خانه باغ بودند و بعد به زور اسلحه میبرنش تا صندوق را به آن ها تحویل بدهد و برود و در آخر با خانمی که در توی گروهشان است با یک پیکان قرمز به راه میافتند و از طرفی دیگر ماموران پلیس او را زیر نظر دارند.
آقای مروت پور به خانه رفته است و درباره ارتباطات فریبرز سوال میپرسد و میگوید که فریبرز به گروه جنگل پیوسته است و کار های ضد انقلابی میکند و پری بیتابی میکند.
فریبرز پیشنهاد چایی خوردن به خانم همراهش میدهد و او با آوردن اسم پری فریبرز را پشیمان میکند و باهم درباره کتاب ها و کار هایشان صحبت میکند.
زن که بسیار عصبی و جدی است، فریبرز را عقب مونده خطاب میکند که باعث ناراحتی و عصبانیت فریبرز میشود و بعد از مدتی رانندگی به بهانه عوض کردن جایشان فریبرز فرار میکند و زن به دنبالش میرود و بعد از چند بار تیراندازی فرار میکند.
هنگام شب فریبرز با اوضاعی آشفته و لباس های خاکی به خانه میرود و آرام پری را صدا میکند تا در را برایش باز کند.
اسکندر عمیقا سکه را نگاه میکند و آن را روی میز میچرخاند.
آن ها خواب هستند که موشک باران شروع میشود و با هول و ولا از خواب میپرند و فریبرز آشفته شروع به حرف زدن میکند و پری سعی میکند آرومش کند.
پری به فریبرز میگوید که سکه را از فرنگیس گرفته است و اما او با پری دعوا میکند و میگوید که چرا در کارش دخالت کرده است اما مثل همیشه باهم آشتی میکنند و قربون صدقه یکدیگر میروند.
فریبرز باز هم شروع کرده است و میگوید که با لباس مبدل باید از ایران برویم و فلنگمون رو ببندیم تا کسی پیدامون نکند.
فریبرز از خانه بیرون رفته است که مردی او را دنبال میکند، فریبرز که متوجه شده است او را گیر میاندازد تا دورش بزند و به یک قهوه خانه میرود و با یکی از همان هایی که به دنبالش است میرود و با هم صحبت میکنند و فریبرز میگوید یکی از آن سکه ها همراهم است و قصد فروشش را دارم.
فریبرز اصرار میکند که برزو را راضی کند و در آخر موفق میشود و سکه را نشانش میدهد و او میگوید که این سکه قلابی است و به کاهدون زده است.
اما فریبرز زیر بار نمیرود و میگوید این همان است که دوستانش روی آن قیمت گذاشته اند اما برزو او را راضی میکند که سکه قلابی است و حال فریبرز خراب تر از خراب میشود.
خلاصه داستان قسمت چهاردهم سریال زیرخاکی ۲
پری بعد از این که فرنگیس در را باز کرد، به بهانه وقت گرفتن داخل شد و بعد زدن حرف هایی درباره اسم و رنگ چشم و ماجرای رمالی با حال بد به خانه برگشت.
فریبرز و کاوه در خانه خواب هستند که پری به خانه میرود و از فریبرز میخواهد که فردا را باهم بگذرانند و صحبت کنند.
فریبرز فکر میکند که پری حامله است و برای همین بهانه کباب گرفته است، پری کم کم شروع به صحبت درباره آرایشگاه رفتن و ازدواج دوم را پیش میکشد و کم کم به سر اصل مطلب میرود و از او میپرسد که آیا آرایشگاه زنانه ای در جنوب شهر و با حیاط بزرگ میشناسد یا نه که فریبرز متوجه نمیشود و در آخر پری میگوید که او را آن جا دیده است و فریبرز اعتراف میکند که او همان رمال است و بعد از کلی بحث پری میرود.
مردی در خیابان جلو فریبرز را میگیرد و میگوید دوست فرهاد برادر او است و آمده تا باهم پیش او بروند، فریبرز در مسیر از رفتن سر باز میزند که مردی که خودش را دوست فرهاد جا زده است روی او اسلحه میکشد و مجبور میشود که او را همراهی کند.
فریبرز کولی بازی درمیآورد و سعی دارد او را ول کنند اما مرد به او تشر میزند تا ساکت باشد و تنها به راهش ادامه دهد.
مردی که خودش را دهقان معرفی کرده است، فریبرز را به یک خانه باغ آورده است و مردی مقابلش قرار میگیرد و درباره گنج و ساواک میگوید اما فریبرز زیر همه آن ها میزند و در آخر میفهمد که برادرش شمال است و قرار میشود که همراه آن مرد باهم به شمال بروند.
آقای مروت پور به خانه میرود و پری سراغ فریبرز را میگیرد اما او میگوید فریبرز امروز او را نیاورده و پری نگران میشود و فریبرز به همراه آن دو مرد در راه شمال است و قصد تماس با خانه را دارد منتها به دلیل آن که اگر بگوید به شمال رفته است پری عصبی تر میشود ترجیح میدهد فکر کنند که تصادف کرده است.
آن ها به جایی رسیده اند و بایستی باقی مسیر را پیاده در جنگل بروند، فریبرز دائما کولی بازی درمیآورد و خسته شده است.
بعد از گذشتن مدت زمانی مردی به سراغشان میرود تا برای ادامه راه راهنماییشان کنند و مشخص میشود که پای فرهاد در میان نیست…
خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال زیرخاکی ۲
اسکندر به دفتر جهاد رفته است و درباره خانه مصادره ای با آقای مروت پور صحبت میکند و حاجی میگوید که سر نخ هایی پیدا کرده است و از طرفی دیگر اسکندر نیز میگوید که پای او در ماجرای دزدی خانه مصادره ای وسط است چرا که فریبرز را استخدام کرده است.
فریبرز مامور میشود که اسکندر را به خانه اش برساند و در مسیر درباره گنجی که او پیدا کرده است حرف میزنند و فریبرز حرصی از این که اسکندر از ماجرای گنج بو برده است، میباشد و با اسکندر به خانه مصادره ای میرود.
اسکندر دیگر جلو او با لکنت صحبت نمیکند و درباره گنجی که پیدا کرده است میگوید و درباره جرم پیدا کردن گنج و سکه ها صحبت میکنند.
اسکندر مدعی است که تمام این مدت از او مراقبت کرده است و پسری که آدرسش را پیدا کرده بود و کشته است و با دیدن جنازه اش ترسیده میرود و قول میدهد که در دادگاه بر علیه او شهادت ندهد.
فریبرز به سرعت به جهاد میرود و با یکی از بچه های آن جا صحبت میکند تا کمکش کنند که او به دادگاه برای شهادت دادن نرود.
فریبرز تب کرده و در خانه خوابیده است و به پری میگوید که اسکندر او را تهدید کرده است و نمیتوانند دیگر این جا بمونند و باید بروند.
کاوه به آقای مروت پور میگوید او میخواهد قلکش را به جبهه بدهد اما کشور خانم میگوید باید اجازه پدرش را بگیرد. کاوه به خانه شان میرود و قلکش را برمیدارد تا از پدرش اجازه بگیرد که قلک میشکند و آن ها یکی از سکه های گنج را در قلک او میبینند و کلی خوشحال میشوند.
فریبرز که از دیدن سکه خوشحال است زن و بچه اش را به رستوران میبرد تا باهم غذا بخورند، در رستوران پری به فریبرز میگوید که باید به شهرستان بروند و بدون دغدغه زندگی کنند که باز هم فکر خارج رفتن به سرش افتاده است اما همسرش حرف از زندگی کردن در شهره های ایران میزند و فریبرز برای هر شهری یک بهانه ای میآورد.
فریبرز میخواهد سکه را طلسم کند که تا اسم رمال میآید پری میگوید باید باهم بریم و برگردیم و قول میدهد در ماشین بشیند که فریبرز راضی میشود و میپذیرد.
آن ها به خانه رمال میروند، بعد از رفتن فریبرز، کاوه بهانه دستشویی میگیرد که پری و کاوه به دنبال او میروند و پری میبیند که رمال خانم است و فریبرز تمام مدت دروغ گفته است.
فریبرز سکه را پیش فرنگیس گذاشته است و به ماشین برمیگردد و آن ها به خانه میروند و پری با حال بد از خانه بیرون میرود و کاوه درباره اشک شوق از پدرش میپرسد و در آخر به او میگوید آن ها را خوشبخت نکند تا مادرش گریه نکند.
پری بعد از آن که از خانه بیرون زده است به خانه رمال میرود و زنگ در را میزند…
خلاصه داستان قسمت دوازدهم سریال زیرخاکی ۲
پری برای فریبرز آب قند میبرد و فریبرز از روی حال بدی شروع به تعریف ماجرا میکند که کاوه از خواب بیدار شود.
پری او را آرام میکند و میگوید که زلزله بوده است و ربطی به ورد و این حرف ها ندارد که مروت پور به سراغش میرود تا با هم سرکار بروند.
فرنگیس از زلزله دیشب ترسیده است و به اسکندر میتوپد و میگوید که دیگر هیچ کاری برایش نمیکند.
کشور خانم از پری میخواهد که با طاهره حرف بزند و زیر زبانش را بکشد که دلش با احمد است یا نه که پری خیلی کارکشته رضایت طاهره را نشان کشور خانم میدهد.
آقای مروت پور بابت اینکه ماشین جهاد را در بیرون از شهر دیده اند او را توبیخ و از حقوقش کم میکند و تعهد میدهد که تکرار نکند.
آن ها به خانه برمیگردند که فریبرز کاوه را گریان میبیند و پری میگوید که میخواست با کشورخانم و دخترا حمام برود و فریبرز به او قول میدهد که فردا دو تایی باهم به حمام بروند.
فریبرز برای آقای مروت پور چای میبرد و از او اجازه میگیرد که با جبهه تماس بگیرد و با شماره ای تماس میگیرد و وقتی او قطع میکند پشت تلفن الکی صحبت میکند اما از نگاه آقای مروت پور مشخص است که فهمیده است که او دروغ میگوید.
فریبرز و کاوه در حال رفتن به حمام میباشند و فریبرز از خاطرات بچگی و حموم رفتنش با فرهاد میگوید.
فریبرز و کاوه به حمام میروند و بعد از حمام کردن میشینند و باهم ساندویچ میخورند و کاوه از او درباره جهان اول و حمام سوال میپرسد.
مردی در حمام فریبرز را زیرنظر دارد و او را میپاید.
آن ها به خانه میروند و فریبرز درباره تصمیم جدیدش حرف میزند و میگوید دیگر کسی دنبالشان نیست و قصد رفتن به باغ را دارد اما پری میگوید که راضی نیست و به باغ نمیرود.
مردی که به دنبال فریبرز بود بعد از پیدا کردنش قصد لاپورت دادن دارد که شفیعی به سراغش میرود و او را پیش اسکندر میبرد.
فریبرز به همکارش در ستاد میگوید که میترسد که اگر شهادت بدهد شلاق بخورد اما همکارش سعی میکند راضی اش کند و میگوید دنیای بدون اسکندر جای بهتری برای فرزند او است و فریبرز که تحت تاثیر قرار گرفته است قول میدهد در دادگاه شهادت دهد.
فریبرز خوشحال به خانه میرود و میگوید که قرار است با گروهی بر علیه اسکندر شهادت بدهیم و دادگاهی اش بکنیم.
اسکندر و فرنگیس در خانه مشغول میوه خوردن هستند که تلفن زنگ میخورد و او بالای سر چند نفر که سکه طلا دارند و آن ها را میزند و از آن ها اعتراف میگیرد تا اسم واسط و فروشنده را از آن ها بگیرد و بعد از آن به جهاد میرود.
خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال زیرخاکی ۲
فریبرز در خانه مشغول گوش کردن به رادیو میباشد و پری به سراغش میرود و باهم حرف میزنند و پری درباره کار کردن و تایپ یاد گرفتن پری حرف میزنند و بعد از آن پری از فریبرز میخواهد بعد از آن که سواد دار شد باهم در جهاد کار کنند.
فرنگیس به خانه آقای مروت پور تماس میگیرد تا با فریبرز حرف بزند و با او قرار بگذارد و یکدیگر را در سینما ببینند. پری به فریبرز اصرار میکنند که باهم به سر قرار با فرنگیس بروند اما در آخر فریبرز او را راضی میکند تا تنها برود.
فریبرز با فرنگیس به سینما میروند تا باهم فیلم سینمایی جن گیر را ببینند و فریبرز که ترسیده است مدام به فرنگیس نگاه میکند. در میان فیلم فرنگیس درباره گنج با فریبرز حرف میزند اما فریبرز در ابتدا مقاومت میکند و بعد از تهدید های فرنگیس میپذیرد که او را همراهی کند.
بعد از سینما فرنگیس و اسکندر به خانه مصادره ای رفته اند و شام میخورند و درباره نقشه ای که اسکندر در سرش دارد با هم حرف میزنند.
نصف شب، فریبرز برای رفتن به سر گنج درحال آماده شدن است و مراقب است که پری بیدار نشود اما او هی میان حاضر شدن فریبرز از خواب میپرد. فریبرز و
فرنگیس در حال رفتن به سمت گنج هستند و فرنگیس به او میگوید که باید وردی را حفظ کند و بالای سر گنج بخواند تا طلسمش بشکند.
آن ها به بالای سر گنج میرسند و میفهمند که جن گنج آن را جا به جا کرده است و مشغول چهار بند کردن گنج میباشد تا آن را جا به جا نکند و بعد از آن فریبرز شروع به خواندن ورد میکند که گویا زلزله میآید و همه فرار میکنند.
پری از تکان خوردن و صدای زلزله بیدار میشود و دنبال فریبرز میگردد اما او را نمی بیند و در حیاط نیز نمیبینتش.
آن ها در حال برگشت از بالای سر گنج هستند که در مسیر متوجه ایست بازرسی می شوند و کنار میایستند و دولتی ها ماشین او را میگیرند و با پیدا نکردن چیزی آن ها را رد میکنند.
پری پشت پنجره در حال گوش کردن به رادیو و منتظر فریبرز است و او نمیداند که به پریچه توضیحی بدهد.
خانم معلم باز هم به سراغ فریبرز میرود تا با هم به خانه دانش آموز نیازمند بروند که باز هم فریبرز فکر میکند او فرهاد است.
فریبرز که هنوز متوجه زلزله نشده است به خانه میرود و برای پری دروغ های جدید سر هم میکند و پری هم درباره زلزله از او میپرسد و وقتی که میگوید ۲۶ نفر در زمین لرزه دیشب مرده اند، فریبرز بی تاب میشود و فکر میکند که به خاطر وردی که او خوانده است این اتفاق افتاده و پری سریعا به آشپزخانه میرود تا آب قند برایش ببرد.
خلاصه داستان قسمت دهم سریال زیرخاکی ۲
پری با آماده کردن صبحانه و جمع کردن جای خواب فریبرز را بیدار میکند و از خاطرخواهی احمد و قضیه جبهه رفتنش میگوید که یهو چشمش به طلسم میافتد و متعجب میشود که فریبرز بحث طلسم گذاشتن روی گنج را میگوید و پری در آخر میفهمد که او آن طلسم را در خانه گذاشته است و ناراحت میشود.
پری با فهمیدن این که رمالی که فریبرز پیدا کرده است، زن است قشقرق به پا میکند و به او میگوید باید بره طلسم رو باطل کنه و پولش رو پس بگیرد.
فریبرز به خانه فرنگیس میرود و میگوید که طلسم روی گنج بگذارد و برادرش را نیز پیدا کند و او میگوید برادرش از دست کسی خسته شده بود و فرار کرده است و لازم است که سرکتاب باز کند.
فرنگیس اذیت میشود که فرخ را صدا میکند و میگوید او همزاد من است و بعد از داخل شدن چیز هایی به او میگوید و فرنگیس از قانون تناسخ برای فریبرز میگوید و میگوید روح برادرش در کالبد دیگری رفته است که میتواند آدم، درخت یا هر چیز دیگری باشد.
کشور خانم مشغول جمع و جور کردن خانه میباشد که پری به سراغش میرود تا وساطت کند که طاهره و احمد باهم ازدواج کنند.
کشور میگوید که با آقای مروت پور حرف میزند و بحث به جایی میرسد که او میگوید در حال نوشتن یک دایرهالمعارف به زبان محل خودشان است.
فریبرز به خانه رفته است و دور تا دور خانه را میگردد و میگوید دنبال فرهاد میگردم و میخواهد کاوه را بیرون کند که بیرون نمیرود و شروع به توضیح برای پری میکند اما او نمیفهمد و در آخر میگوید که فرهاد جن شده است و پری گریه میکند.
پری کاوه را دنبال کشور خانم میفرستد تا از او گل گاو زبان بگیرد و به فریبرز بدهد تا حالش خوب شود.
بعد از آوردن گل گاو زبون، پری که اصلا اعصاب درست و حسابی ندارد کاوه را مجبور میکند تا با معصومه آشتی کند.
آقای مروت پور به فریبرز ماموریت میدهد تا به خانه یکی از شاگردان مدرسه محل برود و جویای وضعیت آن ها شود.
در مسیر مروتپور درباره اسکندر از فریبرز میپرسد و او میگوید که اسکندر بی شرف تر از صدام است و که در میان حرف های مروت پور او را فرهاد میبیند و صدایش میکند.
پری در حال درد و دل با کشور خانم است و از حال و احوال فرهاد و گم شدنش میگوید و کشور خانم میگوید که آقای مروت پور را راضی به ازدواج احمد و طاهره کرده است. یکی از افرادی که در جهاد است از ماجرای دزدی وسایل خانه مصادره ای میگوید فریبرز میگوید کار خود اسکندر است منتها وقتی که پای دادگاه به میان میآید به نحوی جا میزند.
پری و خانم های همسایه جمع شده اند و درباره وضعیت و گرفتگی پری حرف میزنند که کشور خانم میگوید بیکار است و دلش گرفته است.
فرنگیس و اسکندر در خانه مصادره ای هستند که به او خبر میدهند فریبرز به دادگاه رفته است تا بر علیه اسکندر شهادت دهد.
خلاصه داستان قسمت نهم سریال زیرخاکی ۲
فریبرز به منطقه رفته است و آن جا یکی از سربازان او را به آسایشگاه میبرد تا بخوابد و بعد از کلی غر غر کردن نهایتن برای خواب آماده میشود که نیرو های ارتش برای آماده باش داخل آسایشگاه میشوند و با تیر هوایی و سر و صدا آن ها را آماده میکنند و فریبرز ترسیده فکر میکند که آن ها عراقی هستند و بعد از رفتنشان خوشحال است که آن ها او را ندیده اند.
تهران در خانه آقای مروت پور خانم ها مشغول آماده کردن مراسم عروسی هستند و باهم حرف میزنند و شادی میکنند که شوهر طلا خانم با او تماس میگیرد و باهم حرف میزنند.
فریبرز در جبهه به دیدار ستوان ناصری میرود و باهم گپ میزنند و فریبرز میگوید که آمده تا داش ابراهیم را با خود ببرد و به ستوان قول میدهد که او جاسوس نیست.
ابراهیم و فریبرز باهم در مسیر برگشت هستند و ابراهیم با نقشه ای که دارد سعی میکند فریبرز را باز هم به مرز ببرد و چمدون را برگردانند اما فریبرز زیر بار نمیرود.
خانم ها هم چنان مشغول جمع و جور برنامه های عروسی میباشند و همه دست به دست یکدیگر داده اند.
ابراهیم موفق میشه که فریبرز را راضی کند تا در مرز بمانند و شبانه بالای سر گنجشان بروند.
آن ها در مسیر هستند که متوجه بمب باران هوایی عراقی ها میشوند و خودشان را به گنج نزدیک کرده اند که خودشان را در محاصره عراقی ها میبینند و با موفقیت فرار میکنند.
خانم ها در خانه مشغول پخت و پز و آماده کردن هستند که آقای علوی به سراغ پری خانم آمده است و میگوید که خدا بخیر کند کاش آقا فریبرز به جبهه نرفته بود و در انتها درباره ازدواج احمد با دختر آقای مروت پور حرف میزند.
لباس عروس، عروس را تنش کرده اند و خانم ها احساساتی شدهاند و همراه با شادی و خنده، گریه هم میکنند.
مراسم عروسی برپا شده است که میون مراسم فریبرز میآید و پری به سرعت بیرون میرود تا با او حرف بزند.
کاوه و فریبرز در قسمت مردانه مجلس را گرم کرده اند که فریبرز با دیدن آقای مروت پور کنار میرود و شروع به صلوات فرستادن میکند و در طرف دیگر حیاط خانم ها و آقایان شام عروسی را میکشند.
مهمان ها عروس و دوماد را راهی میکنند و یک سری از مهمان ها نوبتی سوار ماشین عروس میشوند و در آخر عروس و دوماد میروند.
بعد از اتمام مراسم عروسی فریبرز اتفاقات را برای پری تعریف میکند اما او خواب است و چیزی از حرف های فریبرز نمیفهمد.
خلاصه داستان قسمت هشتم سریال زیرخاکی ۲
فریبرز برای گرفتن نفت به صف رفته است که عمو اکبر آن جا میرود و به مردم میگوید که امروز نفت نمیآید که فریبرز میگوید که سه روز هست که حمام نرفته است که یکی از همسایه ها به او میگوید بقچه اش را بیاورد تا با هم به حمام عمومی بروند و برای نیم ساعت دیگر قرار میگذارند تا بروند.
فریبرز از خاطراتش درباره حمامی که نیرو های ساواک او را گرفتند میگوید و باهم میروند.
آدم هایی که به دنبال فریبرز هستند به سراغ کسی که گفته او را پیدا میکند میرود اما او میگوید هرجا رفتم نبود، گویا از ایران رفته است.
فریبرز به حمام رفته است و مشغول دوش گرفتن میباشد.
ستوان با مردی که در مرز گرفته بودند صحبت میکند و او میگوید فردی به اسم فریبرز باغ بیشه را برای قاچاقی رد کردن به مرز برده بوده است که باعث جا خوردن ستوان میشود و بلافاصله با خانه آقا مروت پور تماس میگیرد و میگوید که میخواهد با فریبرز صحبت کند.
ستوان ناصری درباره ابراهیم از او سوال میکند اما فریبرز میگوید که کسی را به همچین نامی نمیشناسد و با گرفتن شماره پادگان قطع میکند.
فریبرز با آقای مروت پور صحبت میکند اما پری او و کاوه را صدا میکند و سریع میروند.
کشور خانم با آقای مروت پور صحبت میکند و میگوید حتما فریبرز آدم مهمی است که با تیمسار ها در ارتباط است.
اسکندر با یکی از افراد جهاد حرف میزند تا کلید طبقه بالا را از او بگیرد و می رود.
آقای مسعودی به سراغ فریبرز میرود و درباره اسکندر از او میپرسد و فریبرز میگوید او یک آدم شیاد عوضی میباشد و چیز بیشتری نمیگوید وسریعا میرود.
پری به سراغ پول ها و طلا هایش میرود که متوجه نبودن چند تا از النگو هایش میشود، اتاقشان را میگردد که پیدایشان نمیکند و کاوه را صدا میکند و از میپرسد.
فریبرز به خانه میآید که پری سریعا میگوید لباس هایش را عوض کند تا با هم به خانه آقای مروت پور برای شام بروند.
سر شام باهم درباره جنگ و جنگ زده ها و کمک به یکدیگر صحبت میکنند.
پری ماجرای گم شدن النگو ها را به فریبرز میگوید که او تنها به او میگوید فدای سرش و هیچ ایرادی ندارد.
مردی با خانه آقای مروت پور تماس میگیرد و سراغ فریبرز را از او میگیرد که با جواب دادن میفهمد که ابی است و تهدیدش میکند که اگر او را نجات ندهد جای عتیقه ها را لو میدهد و به آن ها نیز میگوید که باهم بوده اند تا فریبرز هم به زندان بیافتد.
فریبرز به پری میگوید باید به جبهه برود تا ابی را آزاد کند که او لو ندهد.
پری صبح زود فریبرز را راهی میکند تا به جبهه برود.
خلاصه داستان قسمت ششم سریال زیرخاکی ۲
فریبرز به همراه آقای مروت پور و شفیعی به در حال برگشت از همان خرابه هستند که فریبرز از او ماجرا را میپرسد و او میگوید زنی که گرفتند رمال بوده است و برای شکستن طلسم به آن جا رفته بوده، شفیعی خودش را به خواب زده است و فریبرز از آقای مروت پور مرخصی ساعتی میگیرد و به دنبال زن رمال دم پاسگاه میرود تا او را پیدا کند.
فریبرز با دیدن زن رمال پس از آزاد شدنش سوار همان ماشینی میشود که او شده است و از طرفی دیگر موتوری نیز آن ها را تعقیب میکند.
پری به سراغ کشور خانم رفته است و از او درباره ازدواجشان و زن اول آقای مروت پور میپرسد که جواب های کشور خانم باعث تعجب پری میشود.
پری که از دست او حرصی شده است وقتی کاوه صدایش میکند، با داد جوابش را میدهد و داد میزند که باعث ترس کشور خانم میشود و بعد میرود.
فریبرز به دنبال رمال میرود و در آخر به او میگوید که دنبال طلسم است و زن رمال با داس به او حمله میکند تا از زیر زبانش حرف بکشد و میگوید فردا به آن جا برود تا کارش را بکند.
فریبرز با مروت پور درباره طلسم صحبت میکند و برای رد گم کنی میگوید کاش میشد صدام را طلسم میکردند تا بمیرد.
طلا خانم به در خانه آقای مروت پور رفته است و سراغ او را از کشور خانم میگیرد که همان لحظه از راه میرسند اما او میرود تا سر شام مزاحمشان نشود.
فریبرز به خانه رفته است و با پری صحبت میکند و او میگوید که برایش وصیت نامه بنویسد و پری از او میخواهد که قدرتمند و پولدار و معروف نشود و در آخر وصیت میکند.
پری به او میگوید که حق ندارد ازدواج کند اما فریبرز میگوید وقتی هشتاد کیلو عشق دارد، چشمش دیگر کسی را نمیبیند.
فریبرز از شفیعی پول قرض میکند تا به خانم رمال بدهد و از طرفی دیگر او نیز به دنبال فریبرز میرود.
فریبرز به خانه رمال میرود تا آن جا کارش را انجام دهد و فریبرز درخواستش را میگوید اما رمال میگوید کاری از دستش برنمی آید و پولش را برمیگرداند اما بعد به او میگوید برایش یک طلسم موقت میگذارد.
رمال موکلی را صدا میکند و میگوید با بردن پول جن ها از گنجش مراقبت میکنند و میگوید او رفته است که فریبرز چشمش را باز میکند و مردی را میبیند که خودش را شبیه جن ها کرده است و با دیدنش از حال میرود و از بعد به هوش آمدن شروع به حرف زدن میکند اما رمال جوری برخورد میکند که گویا جن ها آن جا هستند که باعث ترس فریبرز میشود و میرود.
با رفتن فریبرز، اسکندر به سراغ فرنگ خانم میرود و با دادن پول او را راضی میکند تا به داخل برود و طلسم بگیرد.
خلاصه داستان قسمت پنجم سریال زیرخاکی ۲
طبق معمول فریبرز و پری مشغول کل کل با یکدیگر هستند که برق ها میرود و کشور خانم برایشان چراغ میبرد.
مردی در مرز میباشد که با دیدن نیرو های جنگنده فرار میکند و داخل یک ماشین میرود و با رسیدن نیرو ها ایرانی ها او را میگیرند و به عقب میبرند و تحویل ستوان میدهند و او دستور میدهد که به بازداشتگاه ببرنش.
فریبرز به گاراژ میرود و عمو حسن را برمیدارد تا با خود به جهاد ببرد و آن جا مشغول نگهبانی باشد ، در مسیر عمو حسن مشغول آواز خواندن میشود و فریبرز نیز ریز ریز میرقصد.
افرادی که به دنبال فریبرز هستند با هم در سینما قرار گذاشته اند و چیز هایی را با هم رد و بدل میکنند و یکی از آن ها میگوید که بایستی فریبرز را زنده برایش پیدا کند.
حوری خانم همسر فرهاد برادر فریبرز در حال رفتن به خانه هستند که مردی از دور زاغ سیاه آن ها را چوب میزند.
پری خانم از خانه آقای مروتی با جاری اش تماس میگیرد و جویای احوالش میشود و از آقا فرهاد سوال میکند و او میگوید هنوز خبری نشده است و پریچهر شماره آن جا را به حوری میدهد تا اگر کاری داشت با آن ها تماس بگیرد تا فریبرز انجام دهد.
برادر شفیعی باز هم به سراغ فریبرز میرود و میپرسد که آیا با اسکندر تماس گرفته است یا نه که باز هم شماره او را میدهد و تاکید میکند که حتما به او زنگ بزند.
فریبرز با آشفتگی به خانه آمده است و درباره اسکندر با پری صحبت میکند و با هم فکری باهم به این نتیجه میرسند که فریبرز به او زنگ بزند.
فریبرز با او تماس میگیرد و اسکندر میگوید که اگر همین الان به خانه او نرود، جان زن و بچه اش در خطر میرود که بلافاصله فریبرز با پری تماس میگیرد و ماجرا را تعریف میکند و میگوید به آن جا میرود و پرونده را میبندد و میرود.
کشور خانم به سراغ پری میرود تا زیر زبانش را بکشد و بفهمد با هم چه گفته اند اما پری هیچی نمیگوید.
فریبرز به خانه مصادره ای میرود و با اسکندر حرف میزند و او میگوید که دست از سر زندگی اش بردارد و ماجرای مرز رفتنش را میگوید، اما اسکندر سعی میکند که او را به سمت خودش بکشاند و با دادن حقوق هزار تومنی و دو نوبت کوپن او را دو دل میکند که برایش کار کند.
فریبرز به خانه مروت پور میرود و داستان را برایش تعریف میکند و میگوید اسکندر آدم خوبی شده است و باید فردا از آن جا بروند و به خانه اسکندر بروند که پری مقاومت می کند و میگوید به خانه او نمیرود، اما فریبرز اصرار میکند که باعث میشود پریگریه کند و بگوید هر کاری دوست دارد بکند و فریبرز تحت تاثیر حرف های پری قرار میگیرد و میگوید باز هم نزدیک بود گول اسکندر را بخورد و با گریه های پری پشیمان شده است.
برادر شفیعی سوار ماشین فریبرز شده است و میگوید باید او و حاجی را به جایی ببرد و درباره اسکندر از او سوال میکند و فریبرز تعریف میکند و شفیعی سعی میکند او را وسوسه کند تا به خانه مصادره ای بروند و حقوق بگیرد، شفیعی که از آدم های اسکندر است سعی میکند با حرف هایش کاری کند که او خودش به آن خانه برود.
حاج آقا مروت پور خبر میدهد که قرار است باهم به منطقه بروند و بجنگند که باعث ترس فریبرز میشود اما به روی خودش نمیآورد که حاج آقا مروت پور میگوید که شوخی کرده است و این جنگ، جنگ با صدام نیست.
کسانی که به دنبال فریبرز هستند نیز آن ها را دنبال میکنند که در مسیر خاکی متوجه اوضاع میشوند و راننده ماشین ترمز میکند، جالب این جا است که فریبرز متوجه نشده است که آن ها او را تعقیب میکنند.
خلاصه داستان قسمت چهارم سریال زیرخاکی ۲
با آمدن صبح، فریبرز دست پری و کاوه را گرفته و سه تایی به خانه ی آقای مروت پور رفته اند تا به خانه ای که قولش را داده بود، بروند.
به محض رفتنشان، آدم هایی که به دنبال فریبرز هستند، سر میرسند باز هم با جای خالی شان رو به رو میشوند.
گویا قرار است آن ها با خانواده آقای مروت پور زندگی کنند که کاوه بهانه احسان دوستش را میگیرد و کشور خانم با با شنیدن زندگی احسان و مادرش از آقای مروت پور میخواهد که به آن ها نیز جا بدهد و خودش نیز درباره زندگی اش میگوید که زن دوم آقای مروت پور میباشد.
فریبرز به همراه آقای مروت پور ، احسان و طلا خانم به خانه آقای مروت پور میروند.
کشور خانم برای آن ها شام میبرد که کاوه نیز به دنبال کشور خانم میرود تا با آن ها شام بخورد.
پری با فریبرز بر سر زن دوم گرفتن آقای مروت پور بحث میکنند که فریبرز برای آرام کردن پری با او حرف میزند و میگوید او تنها زنش میباشد و زن اول و دوم و سومی نیز وجود ندارد.
باز هم یکی از افرادی که به دنبال فریبرز است رد او را میزند و به رئیسش خبر میدهد.
کاوه کار خرابی کرده است و پری جای او را عوض میکند و پری توضیح میدهد که از وقتی که هواپیما دیده خودش را خیس میکند.
فریبرز به همراه آقای مروتی به سرکار میرود و آدم هایی که دنبال او هستند، نیز در خانه اش زاغ سیاه خانواده اش را چوب میزنند، کشور خانم و دختر هایش به همراه پری خانم و طلا خانم به مغازه حاج اکبر میروند تا طلاخانم و احسان این مدت را آن جا زندگی کنند.
یکی از دختر های آقای مروتی دم در میرود و گویا پسری که دلباخته او است نیز در حال پارک کردن ماشینش میباشد و با چند نگاهی به او به داخل میرود.
فریبرز، حاج آقا را به دفتر جهاد میبرد و آقای شفیعی به او میگوید که شخصی به نام اسکندر با او تماس گرفته است و با دادن یک شماره منتظر تماس او میباشد.
اسکندر به خانه ای که جهاد برایش در نظر گرفته رفته است و دوباره با جهاد تماس میگیرد و به شفیعی میگوید که منتظر زنگ باغ بیشه است…
خلاصه داستان قسمت سوم سریال زیرخاکی ۲
فریبرز به همراه زن و بچه اش به مسافرخانه عمو حسن رفته اند تا بتوانند چند روزی آن جا بمانند. آدم هایی که به خانه باغ رفته بودند و متوجه خالی بودن آن جا شده بودند این بار از دیوار بالا رفتند تا متوجه اوضاع آن جا شوند.
فریبرز و پری درباره طلسم گنج میباشند که متوجه سر و صدا از بیرون میشوند و تعداد زیادی خانواده را میبینند که به خاطر جنگ به مسافرخانه آمده اند.
کاوه با سوال های زیاد باعث کلافه شدن پدرش شده است که فریبرز از بین حرف های کاوه میفهمد از طلا خانم مادر دوست جدیدش میترسد و با هم به چادرشان میروند و با دیدن طلا خانم او نیز میترسد و به سراغ کار هایشان می رود.
فریبرز در خیابان به سمت محل خدمتش میرود که آدم هایی که به دنبالش بودند، میبیننش ولی خراب شدن ماشینشان باعث میشود که آن ها به او نرسند.
فریبرز برای کار به جایی که برادرش گفته ، رفته است تا سوییچ ماشین را بگیرد و کارش را شروع کند.
فریبرز به دنبال رئیس جهاد رفته است که متوجه میشود او آقای مروت پور از همسایه هایشان بوده است و او را سوار میکند و با هم به جهاد میروند.
فریبرز درباره خانه های نکبتی و مصادره شده طاغوتی حرف میزنند و حاج آقا میگوید که او ضمانتش را کرده است تا بتواند بیرون باشد و کار کند و قول میدهد که به او و خانواده اش کمک کند.
پری به جاری اش زنگ زده تا حال و احوال پرسی کند که اشتباهی او را قوری صدا میکند و بعد از هول شدن قطع میکند.
یکی از کسانی که به دنبال فریبرز هستند، کاوه بچه او را در گاراژ عمو حسن میبیند و بلافاصله به تلفن عمومی میرود و به دوستانش خبر میدهد.
خلاصه داستان قسمت دوم سریال زیرخاکی ۲
ستوان با دادن لباس های سربازی به فریبرز به او میگوید برای کشورش بمیرد بهتر از اعدام شدن است و حتی گریه زاری های فریبرز نیز راه به جایی نمیبرد.
پری نگران فریبرز است و با کاوه بدخلقی میکند که باعث میشود او بهانه گیری کند و باهم کل کل میکنند.
نصف شب فریبرز به هتل برمیگردد و باهم درباره اتفاقات صحبت میکنند.
کاوه در حال بازی میباشد که سر و صداهایش باعث میشود، فریبرز از خواب بپرد و بترسد. دو مرد به همراه یک زن در حال رفتن به سمت جایی هستند تا امانتی شان را ببینند. فریبرز در حال دزدیدن یک ماشین است که گیر ماموران پاسگاه میافتد و او را با خود میبرند.
مردی به سر قرار با یک نفر دیگر رفته است و باهم درباره سکه هایی که فریبرز قرار بوده به آن ها بدهد، صحبت میکنند.
مامور ها به سراغ پری رفته اند تا صحت حرف های فریبرز درباره ماشین را بفهمند و بعد از مطمئن شدن با رفتن نیرو های کمیته آن ها نیز از آن جا میروند.
فریبرز و پری باهم درباره سکه های گمشده صحبت میکنند و پری میگوید باز هم میتوانند پیدا کنند و بعد از آن تصمیم میگیرند تا به خانه فرهاد برادر فریبرز بروند.
با رفتن به آن جا صحبت هایشان گل میکند و باهم درباره فرهاد و غیب شدنش صحبت میکنند و خبر میرسد که مادر و پدر زن فرهاد در حال آمدن به خانه او هستند و باعث میشود با ناراحتی و عصبانیت از آن جا به جایی دیگر بروند.
آن ها به خانه توران خانم میروند که همسایه شان میگوید به انگلیس رفته تا در عروسی نوه اش پریچهر باشد.
آدم هایی که با در بسته باغ رو به رو شده بودند و در شهر میچرخند و پری و فریبرز نیز هم چنان مشغول بحث کردن با یکدیگر هستند.
خلاصه داستان قسمت اول سریال زیرخاکی ۲
فریبرز با در دست داشتن یک کیف سامسونت در بیابان در حال فرار است که مورد تیر باران دشمن قرار میگیرد و کیفش را از دست میدهد و به سراغ همراه اش میرود و با او به خاطر وضعیت پیش آمده با او بحث میکند و دوستش که پایش پیچ خورده است را کول میکند و در مسیر به او لو میدهد که در کیفش عتیقه داشته است و او سعی میکند از فریبرز اخاذی کند و با شروع بمب باران دوباره با فریبرز نمیرود و او به تنهایی فرار میکند.
پری و کاوه، زن و بچه فریبزر در شهر راه میروند که صدای بمب باران را میشنوند و از رادیو متوجه میشوند که قرار است جنگ شود.
پری برای کاوه یک قلک خریده است و او با گرفتن قلک جلو مردم از آن ها پول میگیرد و باعث حرص خوردن مادرش میشود.
یکی از تانک های عراقی ها به دنبال فریبرز افتاده است و او هم چنان فرار میکند و نیرو های ایرانی به موقع به دادش میرسند و او را با خودشان همراه میکنند.
پری در هتل با کاوه تلویزیون تماشا میکند و اخبار را دنبال میکند که کاوه از تفنگ هایی که پدرش آورده بود صحبت میکند و پری به او میفهماند که تمام آن ها الکی بودند و هیچ کدام واقعی نبودند.
بمب باران در مرز ایران و عراق هم چنان ادامه دارد که یکی از سرباز های ایرانی زخمی میشود.
فریبرز ب ستوان ایرانی مشغول صحبت است که او میفهمد فریبزر به سربازی نرفته است و میگوید پس سرباز غایب و ماندگار است.
پری استرس دارد و دائما اخبار را دنبال میکند.
فریبرز و ستوان در بیابان رانندگی میکنند و تانک های عراقی ها را میزنند و فریبرز دائما تا ندامتگاه از ستوان میخواهد که او را آنجا نگه ندارد و ستوان او را بازخواست میکند و میگوید باید مطمئن شود که جاسوس نیست و فریبرز میگوید بی شرف نیستم، تازه برادرم از همافر های ارتش هم میباشد و بعد از آن با خانه برادرش تماس میگیرد و که می گویند به ماموریت رفته است.
ستوان دستور میدهد برایش لباس بیاورند و او را آماده میکند تا با خود به منطقه ببرد.