خلاصه داستان قسمت اول سریال سرجوخه

در این مطلب از سایت جدولیاب قصد داریم خلاصه داستان قسمت اول و دوم سریال سرجوخه به کارگردانی احمد معظمی که بر روی کنداکتور شبکه سه می رود را پوشش دهیم، این سریال در ژانر جاسوسی پلیسی ساخته شده است و پیش بینی می شود که مورد استقبال مردم قرار گیرد.

قسمت اول تا آخر سریال سرجوخه

دو نفر در داخل ماشین هستند و با سرعت در خیابان ها ویراژ می‌دهند و ماشین دیگری نیز آن ها را زیرنظر دارند.

مراسم سخنرانی برگزار است که چند سرباز در آن جا به چشم می‌خورند.

پسری‌ که همراه با یک دختر در حال ویراژ دادن بود داخل باغی هست و گویا می‌خواهد معامله ای انجام دهد و با خانمی مشغول صحبت است.

سربازی که در مراسم سخنرانی بود به پادگان رفته و به او خبر می‌دهند که سربازی اش تمام شده است و به خانه برمی‌گردد.

در باغ مراسم تیراندازی‌ برگزار کرده اند و چند نفر بر سر پول باهم شرط بندی کرده اند.

شهروز برنده می‌شود و دختری به سمت کیان می‌رود و می‌گوید که مسابقه رو به سبک من برگزار کنید و کسی که شلیک میکنه کیان در جایگاه وایمیسه و دختر دیگری مقابل او قرار می‌گیرد تا هدف ها را در دست و سرش قرار می‌دهد.

همه استرس دارند اما کیان بدون حتی لحظه ای درنگ تمام هدف ها رو درست می‌زنه و میره.

غلامرضا که سربازش تموم شده با نامه پایان خدمتش به سراغ نامزدش می‌رود و به او خبر می‌دهد و باهم شادی می‌کنند.

رزی و کیان باهم بیرون رفتند و درباره زندگی‌شون حرف می‌زنند و به نظر میاد که باهم رابطه عاشقانه دارند.

غلامرضا و نامزدش ثریا باهم بیرون رفته اند درباره زندگی آیندشون صحبت می‌کنند.

کیان رزی را در خانه اش پیاده کرد و رفت که رزی بلافاصله از در آن خانه دور شد و به سمت جای دیگری رفت وارد خانه دیگری شد.

غلامرضا، ثریا را به خانه برده است که پدرش از خانه بیرون می‌آید و به غلامرضا می‌گوید که باید دنبال کار برود و تا حقوق ثابت نگیرد به او دختر نمی‌دهد و راهی اش می‌کند.

غلامرضا به خانه دوستش رفته است و با هم فیلم می‌بینند و درباره کار و پول صحبت می‌کنند.

دوست غلامرضا به او می‌گوید که به دنبال کار برود و مربی‌گری اش را ادامه دهد.

رزی به خانه مادربزرگش رفته است و او بهش می‌گوید که مادر و پدرش به دیدنش رفته و او گوشی اش را جواب نداد که دختر رو ترش می‌کند و می‌گوید که آن ها پدر و مادرش نیستند و از زندگی کردن کنار او راحت است.

خواهر و مادر غلامرضا درباره جهاز خریدن باهم حرف می‌زنند که غلامرضا صدایشان را می‌شنود و تو خودش فرو می‌رود.

رزی و کیان برای انجام کاری به یک سفره خونه رفته اند که شهروز هم همراهشونه و باهم بر سر قرار می‌روند.

رزی از دور آن ها را زیر نظر دارد و سعی می‌کند که گوشی یکی از افرادی که با آن ها سر قرار است را هک کند.

قضیه سایت های شرط‌بندی وسط و کیان محکم جلوشون وایمیسه و میگه تا ندونه پای چقد پول وسط هیچ کاری نمی‌کند و مرد را وادار به دادن گردش مالی می‌کند.

خلاصه داستان قسمت دوم سریال سرجوخه

رزی مخ کیان رو زده تا با سایت شرط بندی همکاری کنند و دختری که مقابل تفنگ او ایستاده بود و حالا مشخص شده که اسمش آوا است بهش اخطار می‌دهد که مراقب باشه.

به نظر می‌آید که آوا عاشق کیان است اما کیان آب پاکی را روی دستش می‌ریزد و می‌گوید هیچ چیزی بین آن ها نیست…

ثریا و غلامرضا باهم بیرون رفته اند و نهار می‌خورند و ثریا کارهایی که برای او پیدا کرده است را دونه دونش نشونش میده.

بعد از قرارشون غلامرضا به باشگاهی که در آن تمرین می‌کرد و فایتر بود می‌ره تا فرجی بشه و مربی بشود اما مربی اش می‌گوید تو آسیب دیدی و نمی‌تونی ادامه بدی اما با اصرار به داخل رینگ فایت می‌رود و مسابقه می‌دهد. 

 یکی از دوستای غلامرضا به او پیشنهاد مسابقات غیرقانونی می‌دهد و او قبول می‌کند و برای بعد باهم قرار می‌گذارند.

رزی به سر قرار با کیان رفته است که او را از دور مشغول پخش کردن غذا بین کودکان کار می‌بیند و به سمتش می‌رود و اظهار تعجب می‌کند.

غلامرضا با موتورش مسافر جا به جا می‌کند…

آوا به خاطر می‌آورد که از عشق کیان به رزی دیوانه شده در اینستاگرامش لایو می‌گذارد و با قرص خودکشی می‌کند. کیان به دادش می‌رسد و می‌گوید حالا کلی فالوور جمع کرده و او حرف را عوض می‌کند.

کیان، آوا را به خانه می‌رساند و او ازش عذرخواهی می‌کند.

غلامرضا با پول کارکردنش برای خواهرش سرویس پلاستیک می‌خرد و می‌گوید مدتی دست دست کند تا کار و بارش جور شود.

 کیان با یک دسته گل به خانه می‌رود و شونه پدرش را می‌بوسد و گل هایی که خریده است را داخل گلدان می‌گذارد.

پسری به رزی پیام داده است که برای او کار جدید دارد و بلافاصله با کسی که احتمال می‌رود صاحب‌ پیام است، تماس می‌گیرد اما کسی جواب نمی‌دهد.

کیان با برادرش آراز صحبت می‌کند و به او می‌گوید حواسش را بیشتر از قبل به خانواده اش جمع کند. 

غلامرضا در قهوه خونه نشسته و دنبال کار می‌گرده و از هیچ کدوم شرایط کار ها راضی نیست که رفیقش از راه می‌رسد و باهم شروع به حرف زدن می‌کنند که گوشی غلامرضا زنگ می‌خورد و سراسیمه می‌رود….

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا