خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر فصل دوم سریال بیگانه ای با من است را پس از پخش هر قسمت می خوانید: فصل دوم این سریال به کارگردانی آرش معیریان ساخته شده است و زندگی نسا یا همان مینو تقلبی در زمان حال را نشان می دهد.

قسمت اول تا آخر فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت چهاردهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

حمیده خانم به خاطراتی که با مینو داشته فکر میکند و به یاد میاورد که چجوری آنها را بعد از ورشکست شدن نجات داد و شرکت را دوباره به پا کرد. نساء میخواد از بیمارستان بیرون بره که سعید نمیزاره و میگه دکتر گفته باید استراحت کنی تا خودش مرخصت کنه، نگین پیشش میره تا تنها نباشه. حمیده خانم به سعید دوست امیرعلی زنگ میزنه و میگه خبری از امیرعلی داری؟ توروخدا اگه ازش خبری شد به من اطلاع بده که سعید میگه اتفاقا امروز باهاش تو پارک قرار دارم میخوام ببینمش. سعید، امیرعلی را میبینه و باهم درباره پدرشان دعوا میکنند، امیرعلی شروع میکنه به بدگویی از سعید پدرش که دوست و برادرش تو گوشش میزند و میگه اگه حرمت پدرتو نگه نمیداری حداقل حرمت پدر منو نگه دار. امیرعلی داد میزنه و میگه اون پدر من نیست که سعید میگه اگه از شناسنامه ات فرار میکنی نمیتونی از واقعیت فرار کنی واقعیتم اینه که تو برادر منی و اون مرد پدرته که امیرعلی تو آغوش سعید گریه میکند و در آخر راضی میشه که حرف های پدرش سعید را گوش کند.

حمیده تو خونه میگه که اگه دنبال چیز خاصی بوده همون موقع که ورشکست شدیم میتونست بزاره بره ولی نرفت موند و همه تلاششو کرد تا رسیدیم دوباره به اینجایی که هستیم سمیه میگه مامان این حرفا الان یعنی چی؟ اون با جاوید همدست بوده که رها دخترش میگه اون با بابا همدست نبوده فقط میدونسته ولی چیزی نگفته. رامین به سمیه میگه مامان اگه الان من اینجا نشستم دارم بلبل زبونی میکنم به خاطر کلاس گفتار درمانیه که نساء باعث شد برم. حمیده به لیلا میگه تو میتونی ببخشیش؟ که لیلا میگه مادربزرگ اگه منو اون قاچاقچیا برده بودن اگه مامان مریم منو نجات نمیداد از اونجا، الان من کجا بودم؟ حتما یه گوشه ای از اینجا داشتم گدایی میکردم من هیچ وقت نمیتونم بگذرم ازش. نساء آخر شب گریه میکنه و از فکر و خیال اعصابش خورد می شود و در آخر تصمیم میگیرد و به پلیس زنگ میزند. لیلا با مادربزرگش و رها به بیمارستان میرن برای آزمایش های اولیه پیوند که امیرعلی به اونجا میره. تو اتاق بازجویی، بازپرس از مینو میپرسه اسمت چیه که مینو میگه نساء ولی تازگیا فهمیدم پروانه….

قسمت چهاردهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت سیزدهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

مینو بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش به آتلیه سعید می رود. سعید با دیدنش شوکه میشود و باهم تو ماشین مینو صحبت میکنند. تمام ماجرارو تعریف میکنه و میگه اون بچه، بچه تو نبود بچه مینو بود تو پسر داری که سعید بهش میگه من این همه سال تو غم از دست دادن بچه ام بودم بعد تو اومدی میگی بچه ات زنده ست؟ ای کاش نمیومدی ای کاش میزاشتی همین روال بره جلو، که مینو میگه تصادف کردم ترسیدم گفتم نکنه دیگه بعدی تو کار نباشه حقته که بدونی و امیرعلی به مادرش زنگ میزنه که عکسشو به سعید نشون میده و میگه پسرته امیرعلی که سعید به محض دیدن عکسش میگه امیرعلی؟ این که دوست سعید پسرناتنیمه یعنی این همه وقت پسرم پیشم بوده تو باشگاه؟ که مینو میگه من دیگه از هیچی تعجب نمیکنم انگار کل دنیا دست به دست هم دادن واسه رسیدن به همچین روزی، الانم باید بریم عقده پسرته که سعید خوشحال میشه میگه عقد پسرم امروزه ! و باهم به خانه سعید میروند تا لباسش را عوض کند.

باهم به اونجا میروند که حمیده خانم به محض دیدنش میگه مینو تو کجایی بدو دیر شد دیگه که مینو با گریه میگه من مینو نیستم مادر جان من نساء ام حمیده خانم با سمیه شوکه می شوند. نساء همه ماجرارو تعریف میکنه و لیلا با گریه به اتاق امیرعلی میره، امیرعلی به دنبالش میرود و میگه من خودم حالم داغونه تو اینجوری نکن دیگه که لیلا میگه برو فقط برو که امیرعلی میگه آره خب این اتاق دیگه مال من نیست بایدم برم .حمیده خانم میگه چرا انقد دیر؟ چرا امروز گفتی؟ که مینو میگه لیلا یه بیماری خونی داره که باید از اعضاء خانواده درجه یکش پیوند بگیره دکترش گفت خوب میشه جای نگرانی نیست.مینو با گریه به پای حمیده خانم میوفته و ازش عذرخواهی میکنه و در آخر از هوش میرود. وقتی به هوش میاد تو بیمارستانه که دکترش به سعید میگه چقد از تصادفش میگذره؟ تو سرش لخته خون دیده میشه وه سعید میگه همین چند ساعت پیش دقیقشو نمیدونم. امیرعلی تمام کارت های بانکی، کلید و سوئیچ را به آنها پس میدهد و میگه اینا هیچ کدوم مال من نیست و از خانه بیرون میزنه. نگین پیش نساء میره و بهش میگه من نمیخوام خوشبختیمو رو بدبختی کسی بسازم اگه بخوای از سعید طلاق میگیرم که نساء میگه نه وقتی تو تونستی سعیدو به راه بیاری پس امیرعلی پسرمم را هم میتونی اون از من زده شده تو باهاش حرف بزن هواشو داشته باش و تو بغلش گریه میکنه….

قسمت سیزدهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت دوازدهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

سعید به محض دیدن نساء شوکه می شود ولی نساء سریعا از اونجا می رود و سعید به داخل آتلیه برگشته و به نگین میگه یک لحظه فکر کردم نساء را دیدم که نگین میگه خدا رحمتش کنه سعید میگه توهم زدم حتما. نساء با عصبانیت به سمت آسایشگاه میره و تو راه با خودش میگه مرتیکه عوضی زندگیش درست شده سر و وضعش درست شده نوه دار شده فقط بچه من براش اضافی بوده منو باش منه احمق این همه سال عذاب وجدان داشتم که تو غمه از دست دادن بچه اش داره میسوزه نگو داره خوش میگذرونه. وقتی پیش خانم طاهری میرسه بهش میگه رفتم اونجا ولی بهم گفتن سعید دستیاری پدرش سال های ساله که فوت کرده و بهش میگه ازتون میخوام که اگه اومدن اینجا بهشون چیزی نگین. نگین اسم پدرشو یادتون اومده و به من گفتین، خانم طاهری بهش میگه ازم میخوای دروغ بگم؟ که مینو میگه نه اون بچه تازه زنی که حکم مادرشو داشته از دست داده الان بفهمه پدرشم از دیت داده تلف میشه بچه. ازش میپرسه شما کیه لیلایی؟ که میگه من قراره مادر شوهرش بشم قول میدم خودم سر فرصت بگم بهش که خانم طاهری میگه پس گفتن حقیقت بر گردن شماست. مینو به خانه میره و با لیلا و امیرعلی به دنبال کارهای روز عقد می روند، امیرعلی و لیلارو خانه میزاره و خودش به دنبال کارهلی افتتاحیه میرود و قبل از رفتن به خانه به آزمایشگاه میره برای گرفتن جواب آزمایش آنها.

دکتر بهش میگه که لیلا دچار آنمی شده و باید هرچه سریعتر پیوند مغز انجام بده تا بتواند به زندگیش ادامه بدهد. مینو تو خیابان وایمیسته و گریه میکنه و به بهانه خراب شدن ماشینش به امیرعلی میگه بره اونجا و ماجرارو به امیرعلی میگه و ازش میخواد که برای درمان عقد را عقب بیاندازند که امیرعلی میگه نه الان لیلا فکر میکنه به خاطر بیماریش عقب کشیدیم روحیشو از دست میده و قرار میشه تا روز بعد عقد کسی چیزی نفهمه. امیرعلی کل روز را تو خیابان میماند و گریه میکند و به باشگاه دوستش میرود، آنجا دوستش و سعید بهش روحیه و دلداری میدهند و میگن بعد از عقد به بهانه خون دماغ شدنش پیش دکتر ببر تا خود دکتر بهش بگه. همان شب با صادق که خارج از کشور است ویدئو کال میکنند و صادق میگه حتما خودمو به عروسی میرسونم. روز افتتاحیه همان روز عقد امیرعلی و لیلا میافتد. فردای آن روز همگی سفره عقد آنها را میچینند و خانه را درست میکنند و قرار می شود که مینو صبح به افتتاحیه برود و خودش را به عقد برساند. روز عقد مینو قبل از رفتن به افتتاحیه، به داروخانه میرود تا قرص قلب حمیده را بگیرد که با موتور تصادف میکنه و تو بیهوشی مینو و مریم بهش میگن این ازدواج واقعی و درست نیست چون اسم های بچه هامون درست نیست تو پروانه ای و بهش میگن برگرد و پروانه شو. مینو بهوش میاد و تو ماشینش گریه میکند و میگه نمیتونم الان بگم بهش روز عقدش خراب میشه…

قسمت دوازدهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت یازدهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

مینو موقع بیرون رفتن از خانه حمیده بهش میگه مهمون داری و وقتی میره میبینه مرضیه دوست مینو واقعیه، مرضیه به محض دیدنش میگه این مینو نیست حمیده میگه این چی میگه؟ چجوری به ما این همه دروغ گفتی اینم دروغ به این بزرگیو؟ نساء حالش بد میشه و داد میزنه بزارین حرف بزنم که از خواب میپرد. مینو با امیرعلی و لیلا به آدرس آسایشگاهی میروند که خانم طاهری اونجا بستری بود. وقتی میرسند خانم طاهری میگه ترکش به گردنم رسیده حافظه ام میره و میاد ولی چیزی که الان یادمه این که وقتی بچه مکرمه را دزدیدن مکرمه سکته کرد و بعدش بهم گفت باد آورده را باد میبره وقتی اینو شنیدم ازش بهش گفتم یعنی چی که فهمیدم مثل اینکه مادر و پدر این بچه قاچاقچی بودن و وقتی میخواستن از مرز خارج بشن این بچه تو دست و پاشون بوده دادن به شوهر مکرمه که تازه بچه شون مرده بود. لیلا میگه چی؟ مادر و پدر من قاچاقچی بودن؟ و با حال دگرگون و چشمان گریه از اتاق بیرون میرود و از آسایشگاه خارج میشه. مینو با اون خانم تنها میشه ولی بعد از مدتی نفس کم میاره و حالش بد میشه مینو شمارشو میزاره و میگه اگه چیزی یادتون اومد بهم زنگ بزنید موقع رفتن، یکدفعه یادش میاد و میگه سعید اسم پدر این بچه بود سعید دستیاری.

شمینو با شنیدن این اسم حالش بد میشه و تو دستشویی گریه میکنه و میگه خدا این چه سرنوشتیه که واسه من رقم زدی چرا این کابوسا تموم نمیشه. مینو تو ماشین حرفی از اسمی که گفته بود نمیزنه و میگه شمارمو گذاشتم که اگه چیزی یادش اومد بگه لیلا میگه دیگه نمیخوام بگردم دنبالشون بگردم که چی بشه؟ وقتی اونا بچه شونو مثل آشغال گذاشتن یه جا و رفتن. مینو امیرعلی و لیلارو خانه میزاره و خودش به بهونه رسیدگی به کارهای افتتاحیه میره. یه خبرنگار بهش زنگ میزنه و میگه نماینده مجلس و چندتا از وزیر و وزرا هم میان گل کاشتین خانم شهرابی با این کارتون غوغایی به پا کردین فکر کنم نفوذتون از نماینده مجلس هم بیشتر شده و میگه وقتشه دیگه یه خودی نشون بدین که مینو میگه از نشون دادن خوشم نمیاد نمیخوام کسی منو بشناسه. مینو به آدرس عکاسی نگین میرود ولی بهش میگن که ازینجا خیلی وقته رفتن و آدرس جدیدشو میگیره. مینو وقتی به اونجا میرسه از دور نگاه میکنه ولی با دیدن سعید شوهرش دست پاچه می شود و سریعا به ماشین برمیگردد که سعید متوجه او می شود و به ماشینش زول میزنه….

قسمت یازدهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت دهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

مینو و امیرعلی با لیلا به کلانتری می روند تا ببینند پرونده ای قبلا ثبت شده در رابطه با گمشده بچه ای یا نه که بهشون میگن احتمال داره این پرونده های قدیمیو نگه ندارن شایدم تو کامپیوتر نگه داشته باشن شما برین ما خودمون پیگیری میکنیم. تو مسیر برگشت لیلا از شدت فشار روحی از حال میره ولی مینو و امیرعلی فکر میکنن خوابه، امیرعلی به مادرش میگه من اگه جاش بودم اصلا نمیتونستم ببخشمشون حس خیلی بدیه که مینو تو فکر میره و حواسش پرت میشه و کنترل ماشین از دستش در میرود ولی سریع ماشین را جمع میکند اما متوجه می شوند که لیلا با ترمز شدید از خواب بیدار نشده و ‌روی صندلی عقب افتاده سریع به بیمارستان می روند که دکتر میگه چیزی نیست فقط فشار عصبی و روحی زیادی بهش وارد شده بود. حمیده خانم سعی میکنه لیلارو دلداری بده که تصویر مریم تو ذهن لیلا خراب نشه و تا صبح بیدار میمونن و بهش میگه خانواده واقعی خودتو پیدا کردی مارو کنار نزاری که لیلا میگه این چه حرفیه من همیشه آرزوم این بود که به جای خانم بزرگ بهتون بگم مادربزرگ . حمیده وقتی به خانه خودش برمیگرده به مینو میگه نمیخوام دخالت کنم تو کارتون ولی بهتره خیال لیلارو از طرف خودمون راحت کنیم یه حلقه ای بندازه دلگرمی میشه واسش که دیگه تنها نیست ماها پشتشیم که مینو میگه چشم برگشتم باهاش صحبت میکنم.

دوست امیرعلی ماجرای لیلارو که به دنبال خانواده اصلیش میگرده را به پدرش میگه و سعید میگه ای کاش همون موقع به دنبال خانواده اش میگشتن و با یادآوری گمشده خودش بهم میریزد. مرضیه دوست مینو از طریق اینترنت آدرس شرکت را پیدا میکنه و آنجا میره و با امیرعلی صحبت میکنه که از دوستای قدیمیه مادرش هست و میخواد ببینتش و منتظر میشود. مینو دم در آسانسور شرکت است که از کلانتری بهش زنگ میزنند که پرونده ای پیدا شده، به امیرعلی زنگ میزند و میگه بره پایین تا باهم به کلانتری بروند، امیرعلی به مادرش میگه که دوستش اومده و مینو بهش میگه اون خانمو دست به سر کنه و بگه دیگه نیاد اونجا خودشم به کلانتری بیاد. آنها به کلانتری میروند و اسم مکرمه را بهشون میدهد که تنها کسیه که اون موقع تشکیل پرونده داده بود برای گمشده و نشونیه ماه گرفتگی روی دست بچه اش را داده بود. آنها به دنبال خانم طاهری هستند که مکرمه پیشش یک مدت زندگی میکرده اما تاکنون هنور نتوانستد آدرسی از خانم طاهری یا آدرسی تو بوشهر پیدا کنند‌..

قسمت دهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت نهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

لیلا تمام روز را در خانه گریه میکنه. عصمت حلوا درست میکنه و بعد از اینکه لباس هایشان را عوض می کنند و مشکی میپوشند به دنبال لیلا می روند تا باهم سرخاک مریم بروند. چند روز میگذره و امیرعلی به خانه برنمیگرد و به خانه سمیه می رود. مینو حس عذاب وجدانش آرام نمی شود و تو این چند روز که امیرعلی نمیرفت خانه بهم ریخته بود، وقتی تو حیاط نشسته بود حمیده پیشش میره و بهش میگه تا کی امیرعلی باید سرگردان باش؟ مینو میگه به خودش ربط داره من چیکار کنم؟ حمیده باهاش صحبت میکنه تا با امیرعلی راه بیاد در آخر مینو میگه بهش بگین فرداشب بیاد باهم صحبت کنیم. امیرعلی یکبار دیگه از خانه سمیه به لیلا زنگ میزنه و میگه تنهایی تو داره عذابم میده لیلا میگه من خوبم این دیگه مشکل توعه و به دروغ بهش میگه حرف مادرم برام اهمیت داره کلا تورو مناسب من نمیدید آخرین حرفش بهم این بود که اگه باهات ازدواج کنم حلالم نمیکنه امیرعلی میگه ازن الان حرف آخرته که لیلا با گربه میگه آره. همان شب امیرعلی با مادربزرگش صحبت میکنه و حمیده بهش میگه مادرت میخواد باهات صحبت کنه به خانه برگرده. همان شب دوست امیرعلی که پدرش سعید شوهر واقعی نساء است دم در خانه آنها می رود که کارت بانکی امیرعلی را که تو باشگاه جا گذاشته بود، بهش برگردونن. فردای آن روز امیرعلی به خانه میرود و عذرخواهی میکنه و میگه خیلی تند رفتم و مینو هم باهاش کنار میاد و باهم به سمت خانه لیلا می روند.

مینو از لیلا معذرت خواهی و میگه اشتباه کردم نباید می رنجوندم مریمو نباید اون حرفارو بهش میگفتم اونم من که خیلی خوب درکش میکردم یجورایی سختی هایی که کشیدیم تو زندگیمون شبیه هم بود، لیلا یکدفعه میگه اون مادر من نبوده نتونستم دیگه به کسی نگم و تصمیم میگیرند که به دنبال مادر و پدر واقعیش بگردد. به صورت تصادفی مرضیه دوست مینو که نساء در گذشته رد گمش کرده بود پیدا میشه و از قضا میخواد به عنوان دکتر در آن موسسه زنان خودساخته ای که مینو موسسش هست،  فعالیت داشته باشه. وقتی اسم و فامیل مینو را میشنود برای دیدن و سورپراز کردنش ساعتی که جلسه داره میاد. مینو به صورت اتفاقی از آبدارچی میفهمد و بهشون میگه من نمیخوام ببینمش میخوام گذشتمو فراموش کنم و نقشه می کشد که قبل از رودررو شدنشان از آنجا بیرون برود. امیرعلی تو باشگاه به دوستش میگه خوشبحالت که همچین پدری داری یه پشتوانه داری که دوستش میگه تو که مادرت مثل مرد حواسش بهت هست امیرعلی در جواب بهش میگه هرچی هم باشه نمیتونه جای یه پدرو بگیره و میره….

قسمت نهم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت هشتم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

مریم با لیلا صحبت میکنه و میگه که مینو اومده بوده و گفته که به این ازدواج راضی نیست و ازدواج بدون رضایت مادر معنی نداره اصلا نمیشه و شروع میکنه از یک دنده بودن امیرعلی میگه تا نظر لیلارو عوض کنه ولی لیلا نظرس را تغییر نمیده و میگه همیشه به این فکر میکردم که امیرعلی ازم خواستگاری کنه من امیرعلی واسه زندگی میخوام و بحثشان بالا میگیره تا جایی که مریم میگه اگه بخوای باهاش ازدواج کنی منو باید بزاری کنار دیگه نمیخوام ببینمت تا آخر عمرم و حالش بد میشود لیلا زنگ میزنه به اورژانس بعد از انتقال به بیمارستان بهش میگن که سکته خفیفی کرده و دربچه قلبش خیلی بزرگتر شده نباید اصلا استرس بهش وارد بشه. لیلا به امیرعلی زنگ میزنه و بهش خبر میده، وقتی میرسه بهش میگه که من تصمیممو گرفتم ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم خاله مینو دیروز به مامانم گفته که مخالفه الان دیگه مامان من هم مخالفه، امیرعلی میگه چجور من جلوی مامانم باید وایسم ولی تو این کارو نمیکنی؟ لیلا میگه مامان تو قلب مریض نداره مامان من قلبش مریضه نباید اصلا بهش فشار وارد بشه امیرعلی میگه این حرف آخرته که لیلا با چشمان گریه بهش میگه آره این حرف آخرمه.

امیرعلی با عصبانیت به سمت شرکت میره. مینو قصد دارد یه پرورشگاه بزنه به اسم خانه آفتاب و زنان خودساخته را هم پوشش دهد و به خاطر همین کار تو یک جلسه مهم است، وسط صحبت هایشان امیرعلی داخل میاد و با عصبانیت میگه آخر زهر خودتو ریختی؟ مریم الان رو تخت بیمارستانه سکته کرده میفهمی؟ و شروع میکنه میگه این خانم همه چیش تظاهره از اینور زنان خودساخته را زیر بال و پرش میگیره از طرف دیگه از کلاسش کم میشه که دختر یکی از همین خانم های خودساخته عروسش بشه. مینو داد میزنه میگه تو دیوونه شدی دیوونه صدبار گفتم مسائل خصوصی زندگیمونو قاطی کار نکن. امیرعلی با عصبانیت میره. از قضا امیرعلی با پسر سعید، پدر واقعیش که باشگاه داره دوسته. مریم تو آی سی یو به هوش میاد و لیلارو میخواد ببینه وقتی لیلا داخل میره بهش میگه چیزهایی که میخوام بهت بگم اصلا واسم راحت نیست ولی اینو بدون وقتی هردوتون همدیگرو دوست دارین هیچکس نمیتونه جلوتونو بگیره منو ببخش که دلتو شکستم و شروع میکنه واقعیت زندگیشو بهش گفتن.

لیلا وقتی میفهمه که سرگذشتش چی بوده و مریم مادر واقعیش نیست حالش بد میشه و میخواد از اتاق بیرون بره که مریم میگه حداقل قبل از رفتنت یکبار دیگه بگو مامان و همان لحظه قلبش می ایستد و میمیرد. امیرعلی به بیمارستان برمیگرده و از اطلاعات میپرسه که اتاق کجاست که میگه فوت کردن. امیرعلی شوکه میشه و با گریه همونجوری که دنبال لیلا میگرده به مادر بزرگش زنگ میزنه و خبر میدهد. بالاخره لیلارو پیدا میکنه ولی لیلا میگه نمیخوام هیچ کدومتونو ببینم ازینجا برو. امیرعلی میره دنبال مادربزرگش که با عصمت و مینو مادرش اومده بود و مینو به داخل ماشینش برمیگرده و گریه میکنه و عذاب وجدان میگیره که چرا اون حرفارو زده. حمیده خانم سعی میکنه لیلارو آروم کنه. لیلا تنهایی به خانه شان برمیگرده و با دیدن هرگوشه خانه شان به یاد مادرش می افتد…

قسمت هشتم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت هفتم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

تو مراسم تولد امیرعلی با لیلا به حیاط می روند و آنجا نقاشی لیلا را که تو تولد ۷ سالگیش بهش داده بود را بهش نشون میدهد، لیلا میگه واای فکر نمیکردم این کاغذ پاره رو تا الان نگه داشته باشی که امیرعلی میگه میبینی از همون بچگی میدونستم چی میخوام و ازش خواستگاری میکنه و میگه با من ازدواج میکنی که لیلا میگه امیرعلی میفهمی چی میگی؟ به خاله مینو گفتی؟ من از زمین تا آسمون با سلیقه خاله فرق دارم که امیرعلی میگه مامانم چیزیو میخواد که من دوست دارم و در آخر متوجه می شود که جواب لیلا هم مثبته مینو میاد بچه هارو صدا میزنه تا برن تو امیرعلی کیکو ببره که لیلا میگه تو برو من بعدا میام و تو همون حیاط خانه تمام خاطرات بچگی اش با امیرعلی و تمام بازی هایی که میکردن را در خاطرش مرور کرد. آخر شب امیرعلی به مادرش میگه که چقد جای بابا امشب خالی بود و بهش میگه که از لیلا خواستگاری کرده. مینو با شنیدن این خبر شوکه میشود و میگه چی؟ تو میخوای آبروی خانوادگی مارو ببری؟ دست گذاشتی رو دختری که قبلا با مادرش گدایی میکرده؟ امیرعلی شروع به طرفداری از مریم و لیلا میکنه و میگه اگه اینجوری باشه تو هم نباید با بابا ازدواج میکردی و حرف هایی که مادرش بهش میزدو به خودش میزنه مینو عصبی میشه و میگه تو داری به خاطر اون دختر غربتی با من اینجوری حرف میزنی؟

بعد از مدتی بحث و جدل امیرعلی به اتاقش و مینو به تراس می رود. آنجا با حمیده خانم صحبت میکنه و به مینو میگه لیلا الان جاییه که تو قبلا توش وایساده بودی، داری باهاش کاریو میکنی که من و شهرابی با تو و امیرعلی کردیم و سعی میکنه آرومش کند و به این ازدواج راضیش کند. از طرفی لیلا ماجرارو به مادرش میگه و مریم براش خوشحال می شود و میگه آرزوم بود یکی مثل امیرعلی دامادم بشه. فردای آن روز مینو قبل از رفتن به شرکت پیش مریم میره و بهش میگه به این ازدواج راضی نیست و اگه قرار باشه ازدواج کنن هرچی امیرعلی داره را ازش میگیرم و از مریم میخواد که رای لیلارو بزند. مریم اولش مخالفت میکنه و میگه حرف دله من چجوری مخالفت کنم؟ که مینو میگه اگه نظرشو تغییر ندی به لیلا میگم که تو مادر واقعیش نیستی، مریم جا میخورد و میگه یعنی چی که مینو براش تعریف میکنه که از طریق بدری خانم فهمیده بوده که لیلا بچه واقعیت نیست و به شرکت میره. وقتی تو اتاقش میره توهم میزنه که مینو واقعی اومده و داره واسه این کاری که کرده سرزنشش میکنه. مریم گریه میکنه و حالش بد میشه و خاطرات گذشته رو به یاد می آورد. همانجوری که رو پله حیاط نشسته، لیلا از راه میرسه و میگه لباس خریدم واسه خواستگاری و با ذوق نشانش میدهد که مریم میگه برو لباساتو عوض کن حالت جا اومد باهات حرف دارم…

قسمت هفتم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت ششم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

مریم برای خرید به بیرون خانه می رود. بدری خانم صاحب خانه اش جلوی لیلا را میگیرد و به زور میگه باید بهم کمک کنی و این لوبیاهارو پاک کنی. مریم وقتی از خرید برمیگرده، لیلارو میبینه که تو حیاط تو آفتاب نشسته داره لوبیا تمیز میکنه، عصبی میشه و به بدری خانم میگه هرچی تاحالا بهم گفتی هیچی نگفتم بخوای به این بچه زور بگی ازینجا میرم که بدری خانم میخنده میگه بهتر برو یکی دیگه بیاد اجاره بیشتریم میتونم بگیرم. مینو به خاطر وضعیتی که شهرابی ها دارن عذاب وجدان میگیر و با خودش میگه دیگه نمیتونم تو چشم هیچ کدومشون ببینم. بعد از چند ماه جاوید برمیگرده اما فلج شده و روی ویلچر. خانم نیک بین و هم دستاش پول های جاویدو بالا میکشد و او از فشاری که بهش میگه سکته میکنه و فلج میشه. وقتی به ایران برمیگرده، هیچ کسی حاضر نمیشه ببینتش جزء مینو و بعد از چند وقت میمیرد.

بعد از چندسال؛ امیرعلی کت شلوار میپوشه و به مینو نشان میده و میگه چطور شدم که مینو میگه ایشالله لباس دامادیتو ببینم، حالا چرا کت و شلوار پوشیدی؟ که امیرعلی میگه شب تولدمه دیگه یهو دلم خواست رسمی بپوشم، مینو که براش جشنی گرفته بود میگه یکیو امشب دعوت کردم که ببینیش مطمئنم خوشت میاد ازش که امیرعلی میگه باز شروع نکن مامان من خودم پیدا میکنم و کردم که مینو خوشحال میشه میگه کیه؟ ای کاش امشب دعوتش میکردی تا ببینمش که میگه آخه خودش هنوز نمیدونه و از شرکت بهش زنگ میزنن و میره. رها که الان دیگه بزرگ شده تو اتاق بچه اش گریه میکنه که سمیه دلیلشو میپرسه میگه با حسین دعوا کردی؟ میگه نه دلم گرفته یاد بابا افتادم دیشب خوابشو دیدم روی ویلچر بود از منو رامین میخواست که ببخشیمش و برای مادرش سمیه تعریف میکنه که روز قبل مرگش تو بیمارستان دیدمش و ازش دلیل کاراشو بپرسم.

مریم بعد از بلند شدن از خانه بدری کارش حسابی گرفته و توانسته خانه و زندگی خوبی برای خودش و بچه اش درست کنه. صادق و خانواده اش مهاجرت کرده و شب تولد امیرعلی باهاش ویدئو کال میکنند. مینو تو تولد دختری که برای امیرعلی پسند کرده بهش نشون میده و با جواب منفی او مواجه میشه‌, لیلا براش عکسی از خودش و او روی بوم کشیده و بهش هدیه میده امیرعلی هم مثل همان بچه گی از نقاشی او بیشتر از همه کادوها خوشش میاد. سعید که با نگین زندگی جدیدیو شروع کرده همچنان دنبال بچه اش میگرده و امید دار که پیداش میکنه…

قسمت ششم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت پنجم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

فردای آن روز جاوید تو اتاقش بهم ریخته بود که نیک بین میاد و میگه شما که هنوز چمدونتونو نبستین چرا انقد بهم ریخته این؟ که جاوید میگه خیلی گنگم خودمو جمع میکنم میام که نیک بین میگه گوشیتونم دیگه خاموش کنین و میره. جاوید به خانه اش زنگ میزنه ولی حرف نمیزنه و فقط به صدای بچه هاش و سمیه گوش میده و گریه میکنه و بعد خاموش میکنه. سمیه هرچی زنگ میزنه میبینه گوشیش خاموشه نگران میشه و به صادق میگه. صادق میگه الان به هتلش زنگ میزنم میگم زنگ بزنه بهت وقتی به اونجا زنگ میزنه بهش میگن که اتاق تحویل داده صادق با خودش میگه حتما از اتاق خوشش نیومده رفته یه هتل دیگه مینو با شنیدن اینا استرس میگیره و بهم میریزد و به بهانه سر زدن به امیرعلی محل را ترک میکنه. صادق ماجرارو به سمیه میگه و بهش میگه جاوید بچه نیست که گم بشه حتما کار داره نگران نباش خودش زنگ میزنه. سمیه یاد حرف های سر میز آخرین شام میافتد که بهش میگفت برو سرکار دیگه نمیخوام سد راهت باشم که سمیه بهش گفته بود سد راه بودن بهتر از اینه که راه هامون از هم جدا باشه. جاوید تو لابی یاد خاطراتش و جروبحث هاش با سمیه می افتد.

از شرکت به صادق زنگ میزنند که اسممون تو مزایده ای ها نیست صادق میگه حتما اشتباهی شده و به شرکت میره. آنجا کم کم متوجه می شوند که اصلا جاوید از مزایده انصراف داده. هیچ شماره ای و آدرسی از خانم نیک بین پیدا نمیکند و صادق بهم میریزد و به مینو میگه زن داداش این چه معنی میده؟ گوشیشم خاموشه. مینو میگه والا چی بگم من اصلا باورم نمیشه و باهم به خانه سمیه می روند تو راه صادق به مینو میگه اشتباه کردم دوباره بهش اعتماد کردم وامی که گرفتم چجوری پس بدم؟ سند خونه آقاجون گرو بانکه. وقتی میرسن ماجرارو به سمیه میگن و شوکه میشه و میگه شوهر داری بلد نبودم نمیتونم به رها شوهر داری یاد بدم و گریه میکنه. به خانه مادرشان برمیگردن و ماجرارو به حمیده خانم نیز میگن. اهالی خونه همگی بهم میریزند و هیچکی همچین توقعی از جاوید نداشتن حمیده خانم میگه من این خونرو میفروشم که صادق میگه نه این اشتباه خودمه خودم یه کاریش میکنم مینو میخواست بگه من سهام شرکتمو میفروشم که حمیده میگه هبچکی دست به اون شرکت نمیزنه و به صادق میگه من و بابات از سختی از یه زیرزمین شروع کردیم رسیدیم به اینجا میفروشم ایجارو به کاری میکنیم شمام باید به سختی عادت کنین. صادق تو اتاقش میره و با عکس پدرش حرف میزنه و میگه امانت دار خوبی نبودم و گریه میکنه…

قسمت چهارم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت چهارم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

نساء شب خواب مینو را میبینه و نساء تو خواب عصبی میشه و نیخواد مینو را خفه کنه که حمیده میاد و او را از خواب بیدار میکنه و میگه کابوس میدیدی؟ داشتی خودتو خفه میکردی. همان شب جاوید بچه هایش را تو خواب میبینه و آلبوم عکس هاشونو نگاه میکنه هرچقد به رفتن نزدیک میشه حالش بدتر میشه.فردای آن روز مینو که روز گذشته یه مردی را تو دکه دیده بود و به یاد آورد که او را تو گذشته اش دیده به خاطر همین سراغش میرود و خودش را دوست نساء جا میزند و بهش میگه نساء قبل مرگش خیلی دوست داشت بفهمه خانواده اش کیا هستن از من خواست که بگردم دنبالشون واسه همین برایش تعریف میکند؛ نساء پیش مردی به اسم محمود بزرگ شده که پدر ناتنیش بوده. تو شهری که نساء زندگی میکرد بمباران می شود همه از شهر خارج می شوند ولی محمود به آنجا می رود و از فرصت استفاده میکنه تا وسایل خانه هارو جمع کنه وقتی از شهر میخواد بره میبینه که ایست بازرسی هست واسه همین برمیگرده که نساء را میبینه و اونو دختر خودش معرفی میکنه و میره وقتی اوضاع بهتر میشه برمیگرده که نساء را به خانواده اش بده که کسیو پیدا نمیکنه و خودش او را بزرگ میکنه. مینو که چیزی دستشو نمیگیره برمیگرده. سعید با نگین حرف میزنه و میگه قبل از هرکاری باید بهتون یکسری حقایق را بگم و تمام اتفاقات زندگیش را بهش میگه.

موعد رفتن جاوید میرسه و سمیه لباس هایش را جمع میکنه و وسایلش را چک میکنه تا چیزی جا نزاره‌. جاوید به سمت فرودگاه میره و از کشور خارج میشه از طرفی نیز خانم نیک بین هم به همراهش از کشور خارج میشه. همان شب همه خونه شهرابی جمع هستن و مریم به عصمت میگه میخوام از جایی که هستم بلند بشم ولی دستم تنگه از خانم کمک میخوام ولی میترسم بزارن پای سوء استفاده از مهربانیشون که عصمت میگه خانم به همه کمک میکنه من بهش میگم. جاوید وقتی به هتل میرسه حالش گرفته میشه و یه جورایی برای کاری که میخواد بکنه مردد میشه و تمام خاطرات خوشش را با خانواده اش مرور میکنه. نیک بین به جاوید زنگ میزنه میبینه گوشیش خاموشه واسه همین به اتاقش میره و میبینه حالش خوب نیست دلیلشو میپرسه که جاوید میگه هرچی ازشون دورتر میشم انگار نبودشون بیشتر اذیتم میکنه که نیک بین میگه الان برای پشیمانی خیلی دیره وقتی همه پل های پشت سرتو خراب کردی دیگه فقط باید جلوی پاتو ببینی به وقتش براشون جبران میکنی وقتی بفهمن همه این کارارو برای آسایش آنها انجام دادی و میگه نیم ساعت دیگه صبحانه را جمع میکنند زود باشین و میره. جاوید به کاری که میخواد بکنه دیگه حس خوبی نداره و کاملا دودل شده….

قسمت سوم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت سوم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

مینو به جاوید حرف های یاور را میگه که گفته بچه زنده است جاوید میگه همونجوری یه چیزی گفته از کجا معلوم درست میگه که مینو بهش میگه نشونیه ماه گرفتگی رو مچ چپ دست بچه را درست گفت که جاوید در جوابش میگه اینکه دلیل نشد خیلیا از این ماه گرفتگیا دارن مثل همین لیلا بچه مریم من مطمئنم اون هیچ کاری نمیتونه بکنه. جاوید پیش یاور میره و دعوا میکنه که چرا هرسری میای پول میخوای من از حساب نساء خبر دارم انقد پول نداره که یاور میگه من این پولو بگیرم میرم دبی واسه همیشه پرونده دارم قطور بمونم که چیکار کنم؟ جاوید میگه فعلا پول نداره باید صبر کنی تا چند وقت دیگه پول میاد دستم بعد بهت میدم. همان شب یاور و عقیق آتیش درست میکنن و به خاطر پولی که میخواد بیاد دستشون خوشحالی میکنن که عقیق به یاور میگه چه خوب گفتی بهش که میخوای بری دبی یاور میگه خب واقعیته دیگه میخوام برم که عقیق میگه بری؟ پس من چی؟ که یاور میگه واسه تو هم کنار گذاشتم تازه بعد از من تو میتونی پول بگیری ازشون، عقیق تو فکر میره و میگه باشه.

آخر شب یاور که خوابه عقیق به خانه شهرابی زنگ میزنه و متوجه میشه که حمیده خانم خونه هستش به خاطر همین شبانه به سمت آنجا میره تا همه چیزو به آنها بگه. یاور از خواب بیدار میشه و میبینه تلفن نیست و عقیق به بهانه خرید سیگار رفته بود در صورتیکه هنوز چند پاکت سیگار داشتند میفهمه که به رفته خانه شهرابی ها. به سرعت حاضر میشه و سمت خانه شهرابی میره و از طرفی به مینو هم زنگ میزنه و او هم با سرعت به خانه میره و به جاوید زنگ میزنه. عقیق وقتی میخواد زنگ بزنه یاور از راه میرسه و فرار میکنه . تو پارک گیرش می اندازد و باهم بحثشان می شود و عقیق چاقو را فرو میکند تو شکمش و فرار میکند که یاور به دنبالش می رود و با همان چاقو با چند ضربه میکشتش. فردای آن روز جاوید و مینو و صادق با خانم نیک بین جلسه میزارند و موفق می شوند تا اعتماد صادق را جلب کنند. جاوید وقتی به خانه میره سر میز شام ازش میپرسن که زمان مسافرتش کیه؟ که میگه ۷،۸ روز دیگه، رها بهش میگه قبل رفتن ماهواره نصب میکنی؟ که سمیه میگه چندبار باید بگم مناسب شماها نیست و رها فهر میکنه و به اتاقش میره. سمیه به جاوید میگه دلم برای دعواهامون تنگ شده وقتی دعوا میکنیم یعنی اینکه رابطه ای هست و با غذاش بازی میکنه و جاوید از بالای چشمش نگاه میکنه ….

قسمت دوم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت دوم فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

تو مراسم تولد مینو شاهد رفتار سرد جاوید با سمیه میشه و ناراحت میشه از تصمیمی که گرفته. مینو شردع میکنه به باز کردن کادوها که لیلا کادو برای امیرعلی یه نقاشی کشید و امیرعلی بیشتر از همه کادوها از نقاشی لیلا خوشش اومد. بعد از مراسم حمیده خانم به اتاق مینو میره و بهش میگه چرا به آقا فرهاد جواب رد دادی؟ که مینو میگه چرا اومده به شما گفته؟ من که گفتم به کسی چیزی نگه که حمیده میگه خودش نگفت آقای حجت گفت بهم فکر میکرد ما مخالفیم که مینو میگه نه این جواب خودم بود بهش گفته بودم حمیده خانم سعی میکنه راضیش کنه که مینو قبول نمیکنه. فردای آن روز یاور از خانه عقیق دوستش به مینو زنگ میزنه و خبر آزاد شدنشو بهش میده و میگه یه چیزی میخوام بگم بهت که اصلا نمیدونی چیه و مطمئنم حاضری همه چیتو بدی تا این دهن بسته بمونه و باهاش قرار میزاره‌ بعد از قطع تلفن با جاوید صحبت میکنه و ماجرارو بهش میگه جاوید میگه نگران نباش هیچکاری نمیتونه بکنه مینو میگه نگرانم تو که داری فرار میکنی این منم که تا آخر عمرم باید بدنم بلرزه. جاوید با خانم نیک بین قرار میزاره و میگه بلیطارو برای ۲هفته دیگه رزرو کنین. سعید از زندان آزاد میشه و نگین و پسرش سعید به دنبالش میروند و بعد از چرخیدن تو تهران به صرف وعده ناهار به خانه نگین میرو.د آنجا تو اتاق سعید، با ضربه زدن به کیسه بوکس یاد گذشته و خاطراتش با نساء میافتد و حالش بد میشود.

مریم که الان خیاط ماهری برای خودش شده زندگیشو از راه خیاطی میچرخونه. لیلا از مریم درباره پدرش میپرسه که چجوری بوده و مریم حرفو عوض میکنه که یه آدمی بوده شبیه بقیه برو دستاتو بشور بیا غذا بخوریم. سمیه پیش مادرش میره تا برای نیازمندان لباس بگیره از مادرش، حمیده بهش میگه سمیه حواست به زندگیت هست؟ که سمیه میگه مامان به حرفهای جاوید فکر نکنین اون همینجوری یچیزی میگه خیالتون راحت. مینو سر قرار با یاور میره. یاور با دیدن مینو میگه به به چه سرووضعی برای خودت جور کردی و درباره نساء میگفت که مینو میگه من اینجا نیومدم واسه زیر و رو کردن گذشته بگو چی میخوای؟ که یاور میگه گفته بودم بهت که تا الان هرچی دادی رفته واسه بدهکاریام. یاور ماجرای زنده بودن بچه امیرعلی را میگه بهش مینو باور نمیکنه و میگه واسه اخاذی کردن نمیخواد دروغ بگی که بعد از مدتی بحث و جدال بینشان یاور ماجرارو کامل براش تعریف میکنه و میگه رو مچ دستش ماه گرفتگی داره. مینو بهم میریزد و تو مسیر برگشت همش تو فکره…

قسمت اول فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

قسمت اول فصل دوم سریال بیگانه ای با من است

چند سال بعد

مینو که حال درس خوانده و مهندس شده، سهامدار شرکت شده و با صادق و جاوید کار میکند. جاوید با کشیدن یه نقشه به کمک خانم نیک بین و مینو میخواد شرکت را بالا بکشد و با پولش به خارج از کشور بره. روز مزایده همان روزی است که فریبا خانم صادق عمل دست دارد و صادق میگه من نمیتونم بیام باید بیمارستان باشم جاوید که این موضوع را میدانست الکی پافشاری میکنه که باید بیای ولی صادق از همون اول حس خوبی به این کار نداشته و میگه ریسکه خیلی بالاییه. مینو در حال برگشت به خانه توهم میزنه که مینو اصلی را میبینه و بهش میگه که منو نابود کردی دیگه با این کار زندگی سمیه و صادق و اون خانمی که بهش میگی مادر را نابود نکن. مینو پشت چراغ قرمز با دبدن دختر گل فروش سر چهارراه یاد گذشته خودش می افتد و به خاطر دروغ هایی که گفته گریه میکند. پسر آقای حجت وکیل خانوادگی آقای شهرابی به مینو زنگ میزند و میگه به دفترش برود، وقتی میرسه بهش میگه یه چیزیو میخوام ۱ساله بگم بهت ولی نمیتونم و بهش میگه بامن ازدواج میکنی؟

که مینو مخالفت میکنه و میگه هم من فراموش میکنم درخواستتو هم شما فراموش کن و میره. همان شب که تولد امیرعلی است وقتی مینو میرسه امیرعلی را سوار بر یک دوچرخه میبینه و میگه این از کجا که صادق بهش میگه کادو تولدشه گفتم دیگه نبرم خونه دوباره بیارم که مینو ازش تشکر میکنه و صادق بهش میگه وقتی به مزایده فکر میکنم دلم آشوب میشه و مینو سعی میکنه آرومش کنه و همه چیزو خوب جلوه بده. امیرعلی پسربچه ای لجباز و یکدنده شده که با لیلا خیلی خوبه و دوست داره همش با او بازی کنه و از رامین زیاد خوشش نمیاد و باهاش لجه و میگه دوست نداره که با لیلا بازی کنه. شب جشن تولد امیرعلی شروع میشه و مینو به حیاط میره تا بچه هارو جمع کند برای برش کیک که با جاوید روبرو میشه و مینو بهش میگه دلم به حال خانواده ات میسوزه چجوری دلت میاد که همینجوری بزاری و بری؟ که جاوید میگه اینا همشون منو تحقیر کردن سمیه با اون نگاه ها و اون لبخند ساختگیش حسی بهم میده که انگار قراره بمیرم مهربونی قبل مرگمه، مینو سعی میکنه منصرفش کنه که سمیه میاد و میگه بحث کار و حساب و کتابو جمع کنیم دیگه بیاین تو که مینو میگه الان میایم سمیه جان….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا