خلاصه داستان قسمت اول سریال آقازاده | قسمت ۱ سریال آقازاده

در ادامه این مطلب چکیده ای از آنچه که در قسمت اول سریال آقازاده رخ داده است را برای شما  گرد آورده ایم. سریال آقازاده در ژانر درام اجتماعی و سیاسی داستان یک آقازاده به نام نیما بحری امیر آقایی است که تخلفات اقتصادی مرتکب شده و یک مأمور به نام حامد تهرانی سینا مهراد که او هم یک آقازاده است، البته با خصوصیاتی کاملاً مخالف تلاش می‌کند تا دست نیما را رو کند.

قسمت اول سریال آقازاده

در قسمت اول سریال آقازاده دیدیم که نیما آقازاده ای است که کارهایش را با پول و پاپوش درست کردن برای دیگران جلو می برد، بهرامی وکیل نیما است که مهره اصلی نیما محسوب می شود و شهنام، تینا و مانلی آدم هایش هستند. قسمت اول سریال با آزاد شدن مانلی از زندان شروع می شود که تینا به دنبالش می رود. مانلی به تینا می گوید من دیگه با تو و دار و دسته ات کاری ندارم و دیگه آدم شما نیستم تینا ازش می خواهد تا باهم صحبت کنند که او قبول می کند. تینا تو ماشین در طول مسیر با مانلی صحبت می کند تا حامد را ول کند و پیش آن ها برگردد اما قبول نمی کند و می گوید یک تار مو حامد می ارزد به ۱۰۰ تای شماها از آن جایی که از طریق تماس، بهرامی به تینا همه حرف هایشان را می شنود یک اس ام اس می دهد که پیش شهنام بروند.

تینا، مانلی را به یک کارخانه اوراقی ماشین می برد و آن جا از ماشین پیاده می شود  به بهانه کار داشتن و پیش شهنام می رود و بهش میگه مطمئنی از این کار؟ هیچ راه دیگه ای نیست؟ شهنام هم می گوید از اینجا به بعد کار منه برو ماشین منتظرته که با رفتن آن، درهای ماشین قفل می شود و مانلی شهنام را می بیند و سعی می کند از ماشین پیاده شود و در را باز کند که موفق نمی شود و شهنام ماشین را با ماشین های مخصوص بلند می کند و به داخل دستگاه پرس می اندازد و به التماس های مانلی توجهی نمی کند، در نهایت مانلی با ماشین پرس می شود و می میرد. بعد از این اتفاق برمی گردد به ۹ ماه پیش…

نیما کارش لنگ حامد که یک نیروی امنیتی است می افتد ولی از آن جایی که هیچ کار خلافی نکرده و هیچ مدرکی نه از خودش و نه خانواده اش وجود ندارد می خواهد برایش پاپوش درست کند تا با اون بازیش دهد و کارهایش پیش برود. به همین خاطر به مانلی که کارش پاپوش درست کردن است و با آدم های شخصیتی وارد رابطه می شود که با گرفتن فیلم و عکس از خودشان آن ها را تحت فشار می گذارد، می گوید که باید این بار وارد رابطه با حامد شود و تبدیل شود به یک دختر مذهبی و به اسم واقعی خودش یعنی راضیه برگردد و یک مدت تو محل آن ها زندگی کند. نقشه آن ها می گیرد و حامد عاشق راضیه می شود و با هم نامزد می کنند. یک ساعت قبل از عقد راضیه به حامد واقعیت را می گوید چون راضیه واقعا عاشق حامد می شود و بهش می گوید که این ها همه نقشه بود که با ازدواجمان آبروی تو و خانواده ات را ببرند، حامد وقتی متوجه این می شود اعصابش خورد می شود و از مراسم بیرون می زند بعد از ۲ ساعت بر می گردد و به راضیه می گوید اسم واقعیت که راضیه است آره؟ او هم تایید می کند و بهش می گوید پس صورتتو پاک کن برای عقد آماده شو… .

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا