خلاصه داستان قسمت اول سریال روزهای ابدی
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول سریال روزهای ابدی از شبکه یک سیما می خوانید، با ما همراه باشید: سریال روزهای ابدی به کارگردانی جواد شمقدری و به تهیه کنندگی محسن علی اکبری ساخته شده است و هرشب ساعت ۲۲:۱۵ دقیقه بر روی آنتن شبکه یک سیما می رود.
شروع ماجرا مزرعه بهمن مهر ۱۳۵۷
مردی سوار بر ماشین داخل مزرعه شد، با برداشتن بیلچه و چراغ قوه ای شروع به بالارفتن از کوه و صخره کرد و گویا دنبال گنج است، به جز آن ها مردی که از پوشش اش میتوان حدس زد روحانی است به همراه خانمی نیز از آن مسیر عبور میکنند.
آن مرد داخل غاری است که دختر همراه مرد روحانی به سراغش میرود و از او طلب کمک میکند و گویا آن ها باهم آشنا هستند و دنبال گنج میگردند.
بعد از حال آمدن احوال حاج آقا آن ها سه تایی داخل میشوند و گنجی که چند کتاب و وصیت نامه بهمن است را پیدا میکنند.
بیرون آمدن آن ها از غار مصادف با تاریک شدن هوا است و آن ها قبل از رفتن درحال برداشتن تعداد زیادی اسلحه هستند که متوجه عبور چند تانک و ماشین نظامی میشوند و در پوشش جهاز برون قصد حرکت میکنند تا نیروهای ساواک به آن ها شک نکنند.
پسر که حالا مشخص شده است اسمش مهدی است با دختر در ماشین هستند و درباره مبارزات و کارهایشان صحبت میکنند که متوجه ایست بازرسی میشوند و با گرفتار شدنشان مهدی با گروگان گرفتن فرمانده نیروها حاج آقا و دخترش را نجات میدهد و خودش تسلیم میشود.
مهدی به زندان ساواک منتقل شده است و حالا یکی از آن ها رو به رویش قرار گرفته است و باهم صحبت میکنند و او میگوید بهتر است قبل از شکنجه شدن خودش به همه چیز اعتراف کند که با مقاومت او دستور میدهد ببرنش.
مهدی داخل سلولش است که مردی برای او پتو و کفش میآورد و ازش تشکر میکند.
روزها برای مهدی در زندان میگذرد که خبر فراری شدن شاه توسط مامور نگهبانش به او میرسد که سرباز آن جا میگوید وقت رفتنش رسیده است.
سه روز است که هیچ کس به او سر نزده است که متوجه میشود جز او یک نفر دیگر نیز زندانی است و همه فرار کرده اند.
مردم که موفق شده اند داخل زندان ریخته اند با زدن عکس های امام به آن جا موفقیتشان را اعلام میکنند و مهدی و آن یکی پسر را آزاد میکنند.
همه در خیابان ها شادی میکنند و خوشحال اند.
سفارت آمریکا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷
مردم داخل ساختمان مستشاری آمریکا شده اند و سفیر آمریکا و کارکنان آنجا ترسیده اند و دنبال راه نجات میگردند.
مهدی با بهبود حالش به جمع دوستانش در قوچان برگشته است و باهم درباره اتفاقات پیش آمده صحبت میکنند.
همه مردم در تمام شهرها درحال شادی هستند…
شخصی که گویا سرهنگ است با همسرش قصد رفتن از ایران را دارند که از سفارت آمریکا با او تماس می گیرند و با جمع کردن وسایلش به ماموریت میرود و همسرش نگران اوضاع و شرایطش میباشد.