خلاصه داستان قسمت اول سریال فرمانروای نقابدار از شبکه ۵

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول سریال کره ای فرمانروای نقابدار از شبکه پنج را خواهیم داشت، با ما همراه باشید. فرمانروای نقابدار داستان ولیعهدی به نام لی سان را روایت می کند که با جامعه پیونسوهوه که قدرت مطلق بر پادشاهی را در اختیار دارد می جنگد و …

قسمت اول سریال کره ای فرمانروای نقابدار

خانم ها و آقایانی در یک زمین مشغول چیدن گل هایی هستند و از سمی که آن ها تولید می کنند حرف می زنند، مردی یک عدد از آن ها را به او می دهد و می گوید اگر دوست داری وارد گروه ما شوی باید از این بخوری و مجبوری تا آخر عمر هر شب آن را بخوری که او می پذیرد و سوگند نامه را به یاد می رود و گروه پیونگسون به او خوش آمد می گویند.

ده سال بعد

مردی طالع نوزاد را برای فرمانروا می آورد و او شروع به خواندن می کند و می گوید شخصیت فرزند شما قهرمان است و اژدها باید در شرایط خوبی باشد و اگر بین ۹ تا ۱۱ شب به دنیا بیاید پادشاه بزرگ و خردمندی می شود اما اگر غیر این باشد در سن جوانی می میرد.

مامای همسر فرمانروا او را تا ساعتی که طالع بین گفته نگه می دارد و راس ساعت ۹ فرزند را به دنیا می آورد و به فرمانروا می گوید که او فرزندش پسر است و همه برای جشن تولد جانشین فرمانروا آماده می شوند و عالیجناب از همسرش تشکر می کند و به او مقام اول دربار را می دهد و رو به فرزندش قول می دهد که او را به بهترین فرمانروا تبدیل کند.

گروه پیونگسون برای شاه نامه فرستاده اند که وقتی می فهمد آن ها حق انحصاری آب این مملکت را می خواهند عصبی می شود و از کسی که کنارش است، می خواهد که مراقب پسرش باشد.

ملکه با مادر شاهزاده صحبت می کند و می گوید تمام کار های مراسم نوزاد انجام شده است و پادشاه با خون اسم بچه را روی بدن بچه اش می نویسد و پرستار ها آن را می شویند که بچه شروع به گریه می کند و دکتر به آن ها می گوید که پسرتان مصموم شده است و فورا باید به او پادزهر داده شود و اگر این اتفاق نیوفتد فورا بچه شما خواهد مرد.

فرمانروا به کنار گروه پیونگسون رفته است و به او می گوید به چه جرئتی من و با جون پسرم تهدید کرده ای که سرگروه، گروه پیونگسون پای حرفش ایستاده است و می گوید اگر می خواهی پادزهر را به تو بدهم باید اداره امور ذخیره آب را به من بدهی و در آینده هم پسرت را وارد گروه من کنی که پادشاه به اجبار می پذیرد و زمانی که پادزهر را برای بچه اش می برد، دکتر می گوید دیگر دیر شده است که پادشاه بچه را از آغوش مادرش می گیرد و پادزهر را درون دهانش می ریزد، همه در آن اتاق گریه می کنند که بعد از چند لحظه بچه شروع به نفس کشیدن می کند و همه خوشحالی می کنند.

گروه پیونگسون بابت گرفتن حق انحصاری آب از پادشاه خوشحالی می کنند و برای هم تقسیم کار می کنند.

پادشاه از همسرش و فرمانده می خواهد که هیچ کس دیگری حق ندارد، شاهزاده را ببیند و هر کس که او را ببیند باید بمیرد و می گوید همه این کار ها برای مراقبت از پسرشان است.

شاه برای پسرش یک نقاب آماده کرده است و به همه گفته است که سم او را مریض کرده است. ولیعهد حالا بزرگ شده است و همه درباره صورت او که پوشیده شده صحبت می کنند و مسخره اش می کنند و می گویند که هر کس او را ببیند، می میرد.

ولیعهد، بابت نقابی که روی صورت دارد حسابی به هم ریخته است و در قصر امپراطوری دنبال مدارک پزشکی اش است که چیزی پیدا نمی کند و مستقیما از پدرش سوال می پرسد که او باز هم بیماری اش را بهانه می کند و ولیعهد از ترس این که کس دیگری کشته نشود، نقابش را بر نمی دارد اما همچنان برای فهمیدن علت نقاب زدنش پا فشاری می کند و به سراغ معلم دوران کودکی اش می رود و از او با بهانه های مختلف سوال می کند.

دختری با لباس های زیبا از مرکبش پیاده می شود و به داخل اتاق ملکه می رود و گویا قرار است او را برای انتخاب همسر جانشین انتخاب کنند که از او سوالی در خصوص علاقه اش به ازدواج با ولیهعد سوال می کنند، که پاسخ می دهد میلی ندارد و همراه با یکی از خدمتکار ها به داخل محوطه قصر می رود تا در آن جا بگردد که چشمش به گلخانه قصر می افتد و آن خدمتکار را پی نخود سیاه می فرستد و خودش به داخل گلخانه می رود.

هاگون آن دختر روی ولیعهد را می بیند که یکی از خدمتکارانش هم داخل گلخانه می شود و او دستش را روی دهانش می گیرد تا صدایی ازش درنیاید که هاگون با وسیله نوک تیزی که دارد، روی گردن او زخمی ایجاد می کند اما صدای ولیعهد درنمیاید و با رفتن خدمتکارش، دختر را سریعا از گلخانه بیرون می کند که سربازانش در مقابل در جلوی او را می گیرند و خود ولیعهد از جای دیگری بیرون می پرد و جوری نقش بازی می کند که جان دختر را نجات دهد، ملکه وساطت می کند و خدمتکاران او را با خود می برند که هاگون در لحظه آخر زخمی که روی صورت او زده بود را می بیند و می رود.

هاگون که نوه سرگروه، گروه پیونگسون است با پدر بزرگش حرف می زند و می گوید دلم می خواهد که با ولیعهد ازدواج کنم و حرف او را که تاکید کرده بود هیچ کس نباید از چیز هایی که داخل گلخانه دیدی خبر دار شود را به خاطر می آورد و تظاهر می کند که چهره او را ندیده است.

سرپرست گروه پیونگسون به نیرو هایش دستور داده تا پسری که نیرو های گارد سلطنتی مخفی کرده اند را پیدا کنند و نمی دانند که همه این ها حقه پادشاه برای در امان ماندن پسرش است.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا