خلاصه داستان قسمت اول سریال نوبت لیلی

سریال نوبت لیلی به کارگردانی و تهیه کنندگی روح‌الله حجازی ساخته شده است که خلاصه داستان قسمت اول آن را در این مطلب مطالعه می کنید. این سریال هر هفته دوشنبه ها ساعت ۲۰:۰۰ از پلتفرم نماوا پخش خواهد شد.

قسمت اول سریال نوبت لیلی

پایلوت ( شهر مدهوشان )

در قسمت اول سریال نوبت لیلی می خوانید که، روحی در خانه اش از درون گاو صندوق کاغذی را نگاه می کند و به داخل اتاق دیگری می رود که دخترش به داخل اتاقشان می رود و مادرش را صدا می کند، اما با پیدا نکردن او به سراغ وسایلی که مادرش داشت می دید، می رود که مادرش از راه می رسد. او می گوید که چند ساعت دیگه عروسی شروع می شه و همایون پدرش هم باید زودتر بیدار شود. مادرش که می خواهد وسایلش را قایم کند او را به دنبال نخود سیاه می فرستد که دختر شیطون دم دمای رفتن جیغ می کشد تا پدرش بیدار شود و می رود.

دختر بچه داخل حیاط است که پنجره ای را باز می بیند و از آن به داخل می رود و خانمی که در حال بافتن قالی است را می بیند اما تمام حواسش جمع است تا پا روی فرش نگذارد.

مادر دختر از راه می رسد که متوجه او می شود و دختر را از اتاق بیرون می آورد و می پرسد که آیا پا روی فرش گذاشته یا نه که او می گوید که پا روی فرش نگذاشتم اما بلقیس اون جا بود و داشت آهنگ من و می زد و کمی با مادرش درباره بلقیس حرف می زنند و برای آماده شدن به داخل خانه می روند.

همایون، پدر خانواده به سراغ تارا و ترنم رفته تا با آن ها حرف بزند و بگوید که مادرشان را حرص ندهند و مراسم عروسی خواهرشان را خراب نکنند.

لیلی دختر کوچک خانواده با ترمه حرف می زند و می گوید عروس خیلی خوشگلی شده و به سرعت به حیاط می رود و داماد را می بیند و مادرش را راضی می کند تا همراه عروس و داماد برای عکاسی برود.

تارا برای آرایش به اتاق لیلی رفته است که ترمه می خواهد او را ببوسد اما او روی بر می گرداند و خراب شدن آرایشش را بهانه می کند.

عروس و داماد به همراه لیلی برای عکاسی به باغ می روند که لیلی حواسش پرت پروانه ها می شود و به داخل عمارت می رود. بعد از پایان عکاسی هر سه با هم راه می افتند که ترمه و لیلی اصرار می کنند، زودتر برود تا مادرش اجازه عثد بدهد اما یهو تصادف می کنند و فرشید یا همان داماد با لیلی حرف می زند و می گوید این ها نشانه است و من لیاقت ترمه را ندارم برای همین سریع تر تا او به هوش نیامده از این جا می روم.

مادر و پدر ترمه به دنبال آن ها می روند و به خانه برشان می گردانند تارا و ترنم به کمک ترمه و لیلی می آیند و آن ها را به داخل خانه می برند. مادر خانواده در حیاط راه می رود و همایون گوشه ای ایستاده، سیگار می کشد و گریه می کند.

همایون برای لیلی شیر عسل درست می کند تا او بخورد که حالش بهتر شود. لیلی می گوید فرشید به من گفت که همه این ها نشانه بوده و نمی خواهم که سومیش اتفاق بیوفتد، پدرش از او می خواهد که دیگر اسم فرشید را در خانه نیاورد.

مادر خانواده سر درد بدی گرفته است که قرص می خورد و در حیاط سیگار می کشد تا آرام شود.

ترمه همچنان با لباس عروس سر جایش نشسته و حال خوشی ندارد و گریه می کند.

صبح روز بعد

مادر خانواده در حال آرایش کردن است که لیلی با حال گرفته به کنارش می رود و او می گوید که تو امروز یک درس جدید گرفته ای و باید دستت و بگذاری روی زانوتو از جات بلند شوی…

لیلی در حال نقاشی کردن است و مادر خانواده یا همان خانم ظلی با وکیلش حرف می زند و می گوید می خواهم زمینم را بفروشم و باید به نصیحت جدم عمل کنم تا این بدبختی از سر ما برداشته شود.

خانم ظلی برای فروش ویلایش رفته و حسابی خواهش می کند که مراقب این عمارت باشند و مالک جدید می گوید که تا بعد از تابستون می توانند از این ملک استفاده کنند و در اختیارشان است.

آن ها به خانه برگشته اند و روحی در حال جمع کردن چمدانش است که شوهرش به او می گوید چرا می خوای من و تنها بزاری برای خرید تابلو بری و کلی بهانه گیری می کند که روحی آرامش می کند و می گوید تو با ترمه، ترنم و تارا به ویلا برو منم قول می دهم که آخر هفته با لیلی کنارتون باشیم…

همایون، زن و بچه اش را راهی می کند و باقی دخترا آن ها را پشت پنجره نگاه می کنند …

روحی ولیلی به مقصدشان رسیده اند و برای خرید تابلو به یک ساختمان فوق العاده شیک رفته اند و داخل یک اتاق می شوند که لیلی یک کمدی را آن جا می بیند و فکر می کند که آن همان کمد نارنیا است اما روحی جلویش را می گیرد که همان زمان جناب شازده از راه می رسد و با هم درباره معامله شان حرف می زنند و شازده از کریم، نوچه اش درخواست می کند که تابلو شهر مدهوشان را بیاورد و لیلی نیز گوشه ای دیگر با یک گوی کره زمین بازی می کند.

شازده به روحی می گوید که یکی دو تا ظلی در شجره نامه من است و سر فرصت بگردید شاید با هم فامیل شدیم که همان زمان کریم، نقاشی شهر مدهوشان را می آورد و بازرس خارجی نیز آن را تایید می کند و روحی برای تشکر به سمتش می رود که او می گوید باید تنها با هم حرف بزنیم و همه را بیرون می کند که لیلی روی زمین می افتد و می گوید کسی داشت من را نگاه می کرد که روحی به سمتش می دود و او را کنار خودش می نشاند. شازده از او می خواهد که نقاشی را روی آتش بگیرد تا از عجایب آن سر در بیاورد و روحی اول با اکراه و بعد از آن به کاری که گفته انجام می دهد.

شازده ادامه می دهد که این کاغذ نسوز است و راز این نقاشی همان کاغذش است و اگر باقی اش به دستتان رسید از همین طریق باید بفهمید و بعد از آن می گوید که آتیش را در قسمت مرکز کاغذ بگیر که او انجام می دهد و نقش دیگری روی آن می افتد که لیلی او را جادوگر خطاب می کند، روحی می گوید که من قبلا این طرح را جایی دیده ام و او می گوید شاید برای شما پیامی دارد و خودتان باید آن را بفهمید. شازده درخواست آب می کند و لیلی را برای آوردن کتابی به اتاق دیگر می فرستد.

آن ها به هتل بر می گردند و لیلی حسابی درباره نقاشی کنجکاوی می کند که مادرش از او قول می گیرد اگر راز را به کسی نگوید برایش همه چیز را تعریف می کند و شروع به گفتن داستان می کند و می گوید یه کسی آن را جادو کرده است و بابا ظلی به ما گفته که هر کس آن را پیدا کند اما در چسبوندنشان به هم دست دست کند، نحسی زندگی اش را بگیرد و شاید به هم خوردن عروسی دخترا به خاطر عمل نکردن من به وصیت بابا ظلی باشد.

روحی به حمام می رود و لیلی می گوید که حواسش را به خودش جمع کند و دست به چیزی نزند اما لیلی با شنیدن صدای یک سگ از اتاق بیرون می رود و بی هوا در آن جا تاب می خورد که مردی به سراغش می رود اما روحی زودتر از راه می رسد و او را دعوا می کند و با خودش به داخل اتاقشان می برد که لیلی گریه می کند و او آخر شب ازش دلجویی می کند تا دخترش با حال خوب بخوابد. لیلی غرق خواب است که کابوس بی رخ را می بیند و با ترس از خواب می پرد و جیغ می کشد اما روحی او را در آغوش می کشد تا آرام شود و خوابش ببرد.

روحی و لیلی به ایران بر می گردند و ماشین را بر می دارند و به سمت ویلا حرکت می کنند و روحی با همایون تماس می گیرد و می گوید ما تو راهیم و لیلی برای مادرش کوکو درست کرده و به او می دهد و حسابی توی مسیر با هم گپ می زنند.

روحی بعد از رسیدن به ویلا تکه های نقاشی را کنار هم می گذارد که با شنیدن صدای همایون آن ها را جمع می کند و داخل صندوقش می گذارد. با آمدن همایون روحی لباس هایش را عوض می کند و همایون بعد از زدن مسواکش فیلم می گذارد ببیند که خوابش می برد و وسط های فیلم با صدای رعد و برق بیدار می شود و تلوزیون را خاموش می کند و به آشپزخانه می رود.

همایون مشغول خوردن است که صدای تق و توق از بیرون می شوند و شوکه از جایش بلند می شود و کسی شبیه به خودش را مقابل خودش می بیند و به سمتش حمله ور می شود و به او تنه می زند و از خانه خارج می شود. کمی جلوتر روی زمین می افتد که سگ نگهبان خانه به دنبالش می رود و کمی آن طرف تر مرد روی زمین می افتد. او روحی را صدا می کند و کل باغ را می گردد و همایون تمام ماجرا را تعریف می کند اما روحی او را مسخره می کند و حرف هایش را باور نمی کند. روحی قصد می کند به به داخل خانه برود که همایون نقاشی که دست آن مرد بود را پیدا می کند و به روحی می دهد که او باور می کند و به داخل می روند اما همایون با فهمیدن قیمت نقاشی حالش بد می شود و داد بیداد می کند و بابت کاری که او انجام داده بازخواستش می کند اما روحی با ادعای محض نقاشی را روی شمع می گیرد که آن شروع به سوختن می کند و بعد از چند لحظه روحی می گوید باید به پاریس بروم و از حال می رود.

روحی در حیاط خانه سیگار می کشد که لیلی به کنارش می رود و او باقی مانده سیگارش را می اندازد و می رود. لیلی در خانه همچنان با لباس عروسش مشغول سوزوندن کاغذ است که مادرش از راه می رسد و می گوید برایت یک بسته آورده اند و او می بیند که داخلش یک کتاب است و همایون به کنارش می رود و می گوید کاش قبل همه این داستان ها با هم حرف می زدیم اما روحی با توپ پر با او حرف می زند اما همایون می گوید با من از بالا نگاه نکن و همین که من ۲۴ سال تورو تحمل کردم بزرگترین کار را انجام دادم و شروع به سرزنش کردن و تحقیر کردن روحی می کند.

روحی می خواهد چیز هایی به او بگوید اما دهانش را می بندد که همایون مقابلش می نشیند و می گوید هر چی می خوای بگو که روحی سکوت می کند اما همایون ادامه می دهد و می گوید تو زندگی من و دخترارو خراب کردی که روحی آرامش می کند و می گوید من عاشق تو و بچه هام اما همایون می گوید من هیچ وقت عاشقت نبودم و نیستم که روحی شوکه می شود و با چشم های بغض آلود نگاهش می کند و می گوید من به خاطر تو هرکاری کردم و عاشقتم الانم تمام کار هایی که انجام دادم به خاطر بچه هام بوده که همایون بی تفاوت به او اظهار تنفر می کند و از اتاق بیرون می رود که لیلی را پشت در می بیند و می رود.

لیلی در را می بندد و می رود که روحی از توی کشوی میز اتاقش سیگارش را در می آورد و می خواهد روشن کند که یهو تصویر گل روی کتاب حواسش را به خودش جلب می کند و روی زمین می نشیند و به عکس آن نگاه می کند.

او با حال بد روی تخت خوابیده و از فرط سر درد فقط قرص می خورد و به سراغ لیلی می رود که او را از داخل صندوق پیدا می کند و قول می دهد که تا همیشه باشد.

همایون و سه تا دخترا بالای سر روحی ایستاده اند و او را تماشا می کنند و هر کدام برای مردن مادرشان گریه می کنند که لیلی به کنارشان می رود و می نشیند و حسابی خودش را با گریه خالی می کند.

دخترا وسایل مادرشان را بر می دارند و جمع و جور می کنند و کتابی که برایش فرستاده شده بود را داخل صندوق می گذارند.

لیلی داخل کمد لباس های مادرش نشسته و گریه می کند که ترمه به کنارش می رود و او را آرام می کند و قول می دهد که با هم به دنبال مادرشان بروند.

تارا می خواهد عکس نگار گری را پیش رفعت ببرد که آن جا را می بیند و می فهمد که هیچی آن جا نیست و هر سه حسابی بهم می ریزند اما نگارگری نیست که نیست.

دخترا وسایلشان را جمع کرده اند و با پدرشان به سمت خانه راه افتادند.

بعد از رفتن آن ها آن طرف حیاط عده ای مشغول رقص و پایکوبی هستند و گویا خانواده همایون و روحی به همراه دختر هایش در یک جهان دیگر هستند…

همه خوشحال هستند و مشغول شادی عروسی ترمه و فرشید هستند و کسی ناراحت نیست…

لیلی بزرگ شده است و کتابی که برای مادرش فرستاده شده بود را در دست دارد و روی یک تاب در حیاط خانه شان نشسته است…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا