خلاصه داستان قسمت بیست و سوم سریال روزهای ابدی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت بیست و سوم سریال روزهای ابدی از شبکه یک سیما می خوانید، با ما همراه باشید: سریال روزهای ابدی به کارگردانی جواد شمقدری و به تهیه کنندگی محسن علی اکبری ساخته شده است و هرشب ساعت ۲۲:۱۵ دقیقه بر روی آنتن شبکه یک سیما می رود.

قسمت بیست و سوم سریال روزهای ابدی

مردی در خانه مشغول زدن ریش هایش و آماده شدن می‌باشد و همراه با اسکورت نیروهای کمیته سوار ماشینش می‌شود و می‌رود.
ثریا که نسبت به پدرش مشکوک شده است به داخل اتاقش رفته است و دلار های او را برمی‌دارد و با خریدن نان به خابگاه دوستانش می‌رود.
ثریا با مهناز درباره پدرش صحبت می‌کند و درباره دلار های پدرش با او صحبت می‌کند و مهناز نیز از دیدن پدر او در جنگ چیریکی گنبد به همراه خبرنگار های آمریکایی صحبت می‌کند و مهناز پیشنهاد می‌دهد که موضوع را با مهدی درمیان بگذارند.
نادر در خانه وسایلش را برمی‌دارد و با دیدن انگشتر نرگس یاد حرف های دیشب همسرش لیلا می‌افتد و با خداحافظی سرد او از خانه می‌رود.
مردی که جایگزین سفیر قبلی آمریکا سولیوام است به ایران آمده است و با هیئت مستشاری آمریکا صحبت می‌کند و درباره وضعیت فعلی شان باهم صحبت می‌کنند.
مهدی و مهناز باهم در دانشگاه صحبت می‌کنند که مهدی با دیدن کتاب های درون دست مهناز عصبی می‌شود و با او صحبت می‌کند که مهناز ناراحت می‌شود و می‌گوید او برادر بزرگترش نیست که او را بازخواست می‌کند.
مردی که فرستاده جناب بازرگان است با مستشاران آمریکایی در سفارت آمریکا جلسه گذاشته است و باهم صحبت می‌کنند.
مهدی با نادر صحبت می‌کند که مهدی خبر کردستان رفتنش را به او می‌دهد و او می گوید فعلا برای سفر رفتنش تجدید نظر کند و پیش او برود که به کمکش نیاز دارد و با خدافطی به مهدی می‌گوید که سریعا خودش را به او می‌رساند.
نادر با دیدن مهدی به او خبر لغو قرارداد کاپیتولاسیون را می‌دهد که باعث خوشحالی مهدی می‌شود و او را سوار ماشین می‌کنند و داستان پیش آمده بین خودش و همسرش را تعریف می‌کند و می‌گوید فقط تو می‌توانی ذهنیت منفی لیلا را از بین ببری و مهدی پیشنهاد می‌دهد که راستش را بگوید…
مستشاران آمریکایی عصبی از لغو قرارداد کاپیتولاسیون باهم بحث می‌کنند و می‌گویند که بازهم توسط آیت الله خمینی کیش و مات شده اند…
سرخو در اتاقش نشسته است و عکس های افسانه و محبوبه را در کنار هم می‌بیند که به یاد گذشته ها و مبارزتشان می‌افتد که او را برای در امان نگه داشتن با چشم‌های بسته چند روزی در خانه ای نگه داشته بودند سرخو با دیدن دست ها و شنیدن صدای افسانه او را می‌شناسد و صدایش می کند که نگهبان سرخو به افسانه می‌گوید سازمان حکم جدایی آن‌ها را صادر کرده است و حتی این اجازه را به سرخو نمی‌دهد که یکدیگر را ببینند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا