خلاصه داستان قسمت بیست و هفتم سریال روزهای ابدی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت بیست و هفتم سریال روزهای ابدی از شبکه یک سیما می خوانید، با ما همراه باشید: سریال روزهای ابدی به کارگردانی جواد شمقدری و به تهیه کنندگی محسن علی اکبری ساخته شده است و هرشب ساعت ۲۲:۱۵ دقیقه بر روی آنتن شبکه یک سیما می رود.

قسمت بیست و هفتم سریال روزهای ابدی

مهدی و محبوبه باهم در مخفیگاهشان نشسته اند که محبوبه سر صحبت را باز می‌کند و از او بابت این که بهش شک داشته است عذرخواهی ‌می‌کند و ماجراهایی که در دفتر سرخو با آن‌ رو به رو شده بود را تعریف می‌کند و از نامه ای که سرخو برای خانواده افسانه نوشته بود را می‌گوید…
مقر حزب دموکرات-آلواتان
خبرنگار فرانسوی به سمت ماشینشان رفته است که متوجه می‌شود نیروهای پیشمرگه دست و پای همراهش را بسته اند به او دستبرد زده اند و بعد از باز کردن دست های او دستور می‌دهد که هرچه سریع تر با قاسملو قرار دیدار بگذارد.
حال محبوبه بد است زخم پایش اذیتش می‌کند که مهدی او را به داخل غار می‌برد و خودش شبانه راهی می‌شود تا بتواند نیروهای ارتش را پیدا کند و از آن‌ها کمک بگیرد.
پس از گذشت شب محبوبه از خواب بیدار شده است و با گشنگی بسیار زیادی مقدار غذایی که برایشان مانده بود را می‌خورد و منتظر مهدی است که تعدادی از کرد ها به همراه خانواده و بچه هایشان به نزدیکی او آمده اند و دو تا از بچه او را می‌بینند و به مادرشان می‌گویند که او جوری رفتار می‌کند که گویا هیچ کسی آن‌جا نیست و بچه هایش را از آن‌جا دور می‌کند و به آن‌ها صبحانه می‌دهد و خودش تنهایی به آن‌جا می‌رود و او فکر می‌کند که از پیشمرگه های کوموله است و محبوبه توضیح می‌دهد که اشتباه می‌کند و او تنها برای کمک رسانی به آن ها آمده است.
یک هلیکوپتر در آسمان آن‌جا نمایان می‌شود که نیروهای کوموله بیرون می‌ریزند و مشغول تیراندازی می‌شوند تا دور شود.
همایون خبرنگار آلمانی یواشکی برای صحبت از نیروهای پیشمرگه جدا می‌شوند که فرمانده آن‌ها به او شک می‌کند و یک نفر را به دنبالش می‌فرستد تا سر از کارش دربیاورد که متوجه گوشی او می‌شوند…
بکتاش با خبرنگار فرانسوی و مترجمش همراه شده است و قصد دارد با آن‌ها همکاری کند تا به خواسته های برسد و باهم به مقر حزب کوموله می‌روند.
مهدی به همراه یکی از سربازان ارتش به سمت محبوبه می‌رود که در میان راه گیر نیروهای کوموله می‌افتند و که فرمانده آن‌ها با شنیدن حرف های خبرنگار فرانسوی دستور آزادیشان را می‌دهند که بکتاش مهدی را می‌شناسد و به یکی از آن‌ها می‌گوید آن‌ها باید بمیرند و او می‌گوید کمکش می‌کند تا کارشان را بسازد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا