خلاصه داستان قسمت بیست و پنجم سریال روزهای ابدی
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت بیست و پنجم سریال روزهای ابدی از شبکه یک سیما می خوانید، با ما همراه باشید: سریال روزهای ابدی به کارگردانی جواد شمقدری و به تهیه کنندگی محسن علی اکبری ساخته شده است و هرشب ساعت ۲۲:۱۵ دقیقه بر روی آنتن شبکه یک سیما می رود.
مهدی و دوستش در اردوگاه مشغول غذاخوردن هستند که تیراندازی میشود و متوجه اوضاع وخیم میشوند و باهم درباره شرایط حرف میزنند و غذا میخورند که کسی خبر میآورد نیرو ها به نزدیکی مسجد رسیده اند و باید هرچه سریعتر بروند که خودشان میروند اما مهدی را با خود نمیبرند تا در آنجا بماند و مراقب آنجا باشد.
محبوبه به همراه دختر های دیگر در اتاقشان از پنجره جنگ را میبینند که متوجه شنیدن صدای دعا میشوند و محبوبه چادر سر میکند و به آنجا میرود که متوجه دعا خواندن مهدی در نمازخانه میشود، مینشیند و گوش میکند که با آمدن صدای ساکت میشود و یکی از کسانی که به جنگ رفته بود برگشته و خبر زخمی شدن یکی از همراهانشان را میدهد و یکی یکی رزمنده ها به داخل نمازخانه میروند و شروع به دعا خواندن میکنند.
محبوبه به همراه یکی از دوستانش رای فرمانده شان را میزند تا همراه با کامیون تجهیزات به مربوان بروند.
اعضای حزب کوموله کردستان تمام کمک های دولتی را غارت میکنند و چیزی به مردم نمیرسد که در راه زنی برای کمک دنبال ماشین آنها راه میافتد و برای شوهرش که تیر خورده است، دارو میگیرد.
خبرنگار فرانسوی با مترجمش در حال چایی خوردن هستند و منتظر برای اینکه ببیند در مریوان و گردستان چه اتفاقاتی میافتند و چگونه میتوانند شرایط را طبق دلخواه خودشان تغییر دهند.
دانشجوها به روستای گلانه رفتند و مشغول اهدای کمک های دولتی بودند که ناگهان اهالی شروع به فرار کردند و گفتند پیش مرگ ها آمده اند و به خانه هایشان رفتند و به دنبال آنها چهار نفر از دانشجو ها که مهدی و محبوبه نیز میان آنها بودند به سمت جایی رفتند که گویا مسجد است و مردی در را برایشان باز میکند اما ورود دختران را به آنجا ممنوع اعلام میکند.
مهدی با مسئول آنجا به خاطر حرف و برخوردش بحث میکند اما راه به جایی نمیبرد و خادم مسجد محبوبه و دوستش را به خانه خودش میبرد تا آنجا بمانند.
نیروهای کوموله متوجه حضور مهدی و دوستانش در مسجد میشوند و آنها را دستگیر میکنند که در بین راه از دست کردها فرار میکنند و سراغ دخترها میروند که در بین راه محبوبه تیر میخورد و مهدی به کمکشان میرود و محبوبه را با خود به جای امن میبرد اما دوستش سوار ماشین میشود و از آنجا میرود.
مهدی با پارچه ای پای محبوبه را میبندد و همانجا میمانند تا اوضاع آرام و امن شود.
نیروهای کوموله دختر خادم مسجد را با خود میبرند و او در مسیر رفتن دخترش برای او عزاداری میکند و دخترش گریان همراه آنها میرود.