خلاصه داستان قسمت بیست و پنجم سریال شرم
در این مطلب از سایت حدولیاب خلاصه داستان قسمت بیست و پنجم سریال شرم را می خوانید: این سریال یک ملودرام اجتماعی است که بخش زیادی از آن معمایی بوده و کم کم داستان آن بازگشایی میشود و برای پخش از شبکه سه سیما در فصل پاییز آماده میشود.
پوران با گذاشتن وثیقه از زندان آزاد شده است و با در آغوش کشیدن ماهان پسرش سعی داشت کمی از غم و غصه ها و دلتنگی اش را کم کند.
بهزاد حرف ها و تهدید های مختاری را مرور میکند، عزیزآقا هنوز در اتاقش زندانی است…
حسام و مادرش به ساختمانی که زمینش برای آقا صابر است و مختاری آن را بالا کشیده است رفته اند که آقا هاشم یکی از اهالی آن مجتمع آن ها را میبیند و از آن ها خواهش میکند که به وضعیتشان رسیدگی کنند و از آن ها طلب کمک میکند…
پوران میخواهد با لعیا صحبت کند که او میگوید لعیا مرده است و نمیخواهد با مادرش همکلام شود و او را قاتل خطاب میکند.
بهزاد به سراغ حسام رفته است تا او را با پول راضی به رضایت کند اما منصوره خانم میگوید که این راه حل مشکل آن ها نیست و هروقت که تصمیم بهتری داشت به سراغ آن ها برود.
بهزاد به خانه پوران میرود تا با او صحبت کند کخ منوچهر جلو در ورودی با او بحث میکند و داد و بیداد راه میاندازند.
لعیا از پدرش میخواهد که به داخل برود و خودش با بهزاد حرف بزند که باهم صحبت میکنند و بهزاد میگوید آن ها کاری جز تحقیر کردنش طی سال ها نکرده اند که لعیا او را بی شرم حیا خطاب میکند و میرود که بهزاد را به گذشته ها پرتاب میکند که چقدر عاشقانه لعیا را دوست داشته است…
عزیزآقا همچنان در اتاقش حبس شده است و بهزاد در را رویش باز نکرده است…
پوران در حال جمع کردن اتاق به هم ریخته اش است که با برداشتن خورده شیشه ها دست هایش را میبرد، منوچهر با گفتن جمله این زندگی دیگر هیچی برای جنگیدن ندارد به او میگوید که قصد تمام کردن زندگی با او را دارد.
پوران درحال پانسمان کردن دست آسیب دیده اش میباشد که تمام مدت حرف های لعیا، حسام و همسرش منوچهر برایش یادآور میشود.
او به سرعت بر سر ساختمان نیمه کاره اش میرود و حال جسمی و روحی خوبی ندارد به بالا ترین قسمت ساختمان میرود، بهزاد به همراه یک نفر دیگر برای فروش مجتمع رفته است که پوران را لبه ساختمان میبیند و میفهمد که گویا قصد پایین انداختن خودش را دارد اما بهزاد به سرعت به سراغش میرود و به او میگوید که پدرش او را کشته است، پوران جا میخورد و با شنیدن ماجرا به سرعت از طبقات پایین میآید تا به سراغ عزیزآقا برود و بهزاد نیز به دنبال او است و خریدار ساختمان که از رفتار آن ها گیج و کلافه شده است به دنبالشان میرود…
پوران به خانه او رفته است و یک ریز در میزند و با یکی دیگر از همسایه ها درگیر میشود که بهزاد از راه میرسد عزیزآقا ترسیده است که پوران به داخل میرود و سر او داد و بیداد میکند و عزیزآقا حالش بد میشود که بهزاد از پدرش طرفداری میکند و از عشق یک طرفه پدرش برای پوران خانم توضیح میدهد که او شوکه میشود و میرود…
عزیزآقا حالش بد میشود و میافتد، پوران از خانه بیرون میآید و تمام حرف های بهزاد را مرور میکند و حالش بد است.
عزیزآقا را به بیمارستان آورده است و شرایط جسمی و هوشیاری خوبی ندارد، بهزاد بعد از بستری کردن او از دکترش میخواهد که در اتاق خصوصی ببرنش و اجازه هیچ تماسی را به او ندهند…
بهزاد به سراغ مختاری میرود و با داد و بیداد به دنبالش میگردد که منشی اش او را دست به سر میکند اما مختاری در اتاقش قائم شده است که بهزاد متوجه اش نمیشود.
ماهان با دیدن حال مادرش به سراغ او میرود بغلش میکند تا خوب شود که پوران او را در آغوش میکشد و دل سیری گریه میکند…
عزیزآقا از پرستاری کمک میگیرد تا کاری برایش بکند و به او یک کاغذ و کلید میدهد.