خلاصه داستان قسمت دهم سریال روزهای ابدی
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دهم سریال روزهای ابدی از شبکه یک سیما می خوانید، با ما همراه باشید: سریال روزهای ابدی به کارگردانی جواد شمقدری و به تهیه کنندگی محسن علی اکبری ساخته شده است و هرشب ساعت ۲۲:۱۵ دقیقه بر روی آنتن شبکه یک سیما می رود.
مهدی برای درآوردن ته و توی وضعیت ساواکی ها طی دستوری که گرفته است به خانه ای که در آن شکنجه شده است رفته است و نادر کسی او بخاطرش شکنجه شده بود حالا آنجا است. حرف هایشان باعث میشود که مهدی در خاطرات گذشته غرق شود و بعد از آن همراه با هم به انباری میروند تا آنجا بررسی شود که بعد از ورود تمام وسایلی که برای شکنجه اش استفاده کرده بودند را میبیند و آن روزها را به خاطر میآورد و بعد از مدتی از حال میرود.
بعد از جا آمدن حال مهدی آنها به داخل میروند و آن ها به او پیشنهاد کاری میدهند که مهدی قبول نمیکند و میگوید خارج از چارچوب خواسته ها و ایده آل های من است.
بعد از تمام شدن کارهایشان مهدی به همراه پسرعمه اش به جای دیگر میروند و او برایش تعریف میکند که اینجا همان جایی است که ساواک او را آزاد کرد و از خاطرات آن زمان میگویند.
آنها به در خانه ای میروند و دنبال شخصی به اسم فیض الله میگردند که او مادرش میگوید خونه نیست و به جای دیگری میروند و مهدی از درب خانه بالا میرود و متوجه میشود آنجا خانه همان خرابکاری است که قصد داشت قطار را از ریل راهآهن خارج کند.
وضعیت مستشار های داخل سفارت آمریکا را نشان میدهد که گویا از لو رفتن خانه امن شان مضطرب شده اند و بهم ریخته اند.
بعد از مدتی مهدی به همراه نیروهای کمیته به صورت مسلحانه در خانه خرابکار ریل راهآهن میروند تا دستگیرشان کنند، مهدی در خانخ راه میرود که از داخل سطل آشغال نامه ای را به خط انگلیسی پیدا میکند اما متاسفانه خانه خالی است و آنها چیزی دستگیرشان نمیشود.
پسری در کتاب فروشی مشغول خرید کتاب میباشد که با شنیدن صدای رادیو و دیدن علامتی به سمت جایی که در آن اقامت دارد میرود.
مهدی به یکی از نیروهای کمیته میگوید که میان آنها خبرچین وجود دارد و گویا همان پسری که حالا مشخص شده است اسمش مجید است، میباشد و مهدی به او شک میکند.
مهدی به دیدن نادر میرود و اطلاعات جدیدی درباره وضعیت دولت در زمان شاه را میبیند و باهم درباره اش صحبت میکنند و سوژه اصلی آنها رابطه رجوی و ساواک میباشد.
همسر نادر یا همان رضا به مهدی میگوید اگر آنها آمریکا بودند او خواهرش را به او پیشنهاد میداد تا باهم ازدواج کنند.
تایباد – منطقه مرزی افغانستان
مهدی خاطرات فرار نادر توسط افغان ها را به خاطر میآورد و انگشتری که نادر دم رفتنش به مهدی داد تا به کسی برساند، یادش میآید. آنها به مهدی را به محله ارمنی ها میرسانند و برای شب باهم قرار میگذارند.
مهدی آدرس مهناز را از یک خیاط میگیرد و به سراغش میرود، مهناز در خانه مشغول درس خواندن است که از پنجره مهدی را میبیند…