خلاصه داستان قسمت دوم سریال راز ناتمام از شبکه یک

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت دوم سریال راز ناتمام از شبکه یک به کارگردانی امین امانی را می خوانید، با ما همراه باشید. راز ناتمام در کش و قوس یک ماجرای امنیتی به زندگی پرفراز و نشیب شهید محمدجواد باهنر می‌پردازد که در فعالیت‌های پرثمرش، سوابق مبارزاتی علیه رژیم ستم‌شاهی و بار‌ها محکومیت به زندان دارد و پس از انقلاب اسلامی نیز وزیر آموزش و پرورش و سپس دومین نخست‌وزیر دولت جمهوری اسلامی ایران بوده است.

محمدجواد باهنر هشتم شهریورماه سال ۱۳۶۰ توسط منافقین خلق ترور شد و همراه با محمدعلی رجایی رئیس‌جمهور وقت ایران به شهادت رسید.

قسمت دوم سریال راز ناتمام

دو نفر آقا در یک ماشین نشسته اند و زاغ سیاه جایی را چوب می زنند که خانمی به داخل یک خانه می رود و یکی از آن ها رو به دیگری می گوید لیلا خانم رسید و بهتر است که برویم…
حاج رضا با همسرش لیلا درباره ترور سال ۶۰ حرف می زند و لیلا می گوید به دنبال تحقیق درباره این مسئله هستم و همسرش هم اطلاعاتی درباره حال و احوال آن زمان و همچنین کار های گروهک مجاهدین خلق را نیز تعریف می کند…
لیلا در حال پوست کندن هویج است و حاج رضا می خواهد نماز بخواند که کاتیا با او تماس می گیرد و می گوید رد شاهد را زده ام و با گفتن لطفا در دسترس باشید تلفن را قطع می کند، حاج رضا بلافاصله با کس دیگری تماس می گیرد و ماجرا را تعریف می کند اما کسی که آن طرف خط است باور. نمی کند و برای تعجب برانگیز است.
روز بعد حاج رضا به محل کارش رفته است و با کسی تلفنی حرف می زند و تمام اسناد و فیلم های آن سال ها را می خواهد که محمود همکارش میگه چرا داری این کار ها رو می کنی که حاج رضا از کوره در میره و شروع به بحث با محمود می کند و می گوید این بار این عملیات باید درست انجام بشه، چون ما تو یک قدمی شون هستیم…
محمود هم بهش میگه حاج احد گفته که تو باید تمام سر نخ و حرفاتو ثابت کنی و میگه منم چند تا چیز که ممکنه به کارمون بیاد و پیدا کردم.
رضا بعد از گفتن چند تا مطلب به محمود از جاش بلند میشه و می رود.
رضا ویدئو های مربوط به شهید باهنر را تماشا می کند و می خواهد همه چیز را از اول مرور کند…
لیلا با استاد راهنمایش درباره پایان نامه اش حرف می زند و استادش اشتباهاتش را بهش می گوید. آن دو با هم از دانشگاه خارج می شوند که بچه لیلا به همراه خانمی به دنبال او می روند تا با هم به خرید بروند…
دو نفر آقا که آن ها را از دور زیر نظر دارند، با دیدن پیاده شدن آن ها از ماشین، یک نفرشان پیاده می شود و به دنبالشان می رود.
دو تا آقای دیگری که شب قبل هم خانه رفتن لیلا را زیر نظر داشتند نیز این بار هم رفت و آمد لیلا را زیر نظر دارند…
آن ها در پاساژ مشغول خرید کردن هستند و آن آقایی که تعقیبشان می کرد نیز دورا دور پشت سر آن ها راه می رود…
لیلا و مریم برای خرید به داخل یک مغازه رفته است که مهتاب دخترش از مغازه بیرون می آید و آن مرد نیز از فرصت استفاده می کند و به دنبال مهتاب می رود…
لیلا متوجه نبود مهتاب می شود و به مریم می گوید و که مهتاب نیست و همگی کل پاساژ را به دنبال مهتاب می گردند و در نهایت پیدایش می کنند…
مهتاب هم میگه آقایی بهم گفت بیا بهت عروسک بدم و این و بهم داد، لیلا هم خوش حال از پیدا شدن دخترش او را بغل می کند و گریه می کند…
آن پسر از پاساژ بیرون می رود و سوار ماشین می شود و می گوید همه چیز انجام شد…
محمود اطلاعاتی در خصوص مردی به اسم پرویز به رضا می دهد و تلفنش را قطع می کند.
گذشته…
آقای باهنر بر روی منبر رفته است و برای کسانی که پای منبرش نشسته اند، حرف می زند… بیرون از آن جا تعدادی مرد کت و شلواری که مشخص است ساواکی هستند، ایستاده اند، یکی از کسانی که پای منبر باهنر است از جایش بلند می شود، به سمت آن ها می رود و می گوید حسابی شلوغش کرده و اگر می خواهید دستگیرش کنید، بهترین وقت است…
آن ها با اسلحه به داخل می روند و یکی از آن ها که سر دسته شان است، تیر هوایی می زند که همه پای منبری های باهنر دورش را می گیرند اما در نهایت آن ها او را با خودشان می برند…
بازجویی به سراغ باهنر رفته است و کاغذی جلویش می گذارد و می گوید اگر حرف های منبرت را این جا ننویسی سیگارم را تو دهانت خاموش می کنم تا برای همیشه لال مونی بگیری…
آقای باهنر می گوید همه اش درباره قیام امام حسین (ع) و احکام دینی بود که باجوش عصبی می شود و به مامورش می گوید او را به انفرادی ببرد اما باهنر می گوید می نویسد و او هم خوشحال می شود…
بازجوی آقای باهنر بعد از استراحت دوباره به اتاق بر می گردد که با خوندن نوشتن هایش عصبی می شود و او را به انفرادی می برد…
حال
محمود عکس بازجوی باهنر را به دیوار زده است و با رسیدن رضا درباره او و لاپورت چی اش حرف می زند و رضا هم می گوید آدم مرموزی است، اسمش همه جا هست و هیچ جا نیست، باید سر از کارش دربیاریم…
گذشته
دکتر باهنر در انفرادی است که آقایی به آن جا می رود و می گوید او آزاد شده است، بلافاصله بعد از آزادی به جایی می رود و سراغ رفقایش را می گیرد و درست بعد از دیدن آن ها ابراز خوشحالی می کند و رفسنجانی خبر خوش تاییدیه نشریه مکتب تشیع را بهش می دهد…
پسری به اسم سعید که از آن ها پذیرایی می کند، حسابی زیرنظرشان دارد و به نظر می آید که از نفوذی ها و منافقین است…
حال
رضا عکس دکتر باهنر و سعید را نیز به دیوار می زند و می گوید این دیوار آلبوم پر از رمز و رازی شده است که تلفنش زنگ می خورد و همسرش علت نیامدنش را جویا می شود و رضا بهش میگه ۷ جلد از نشریه مکتب تشیع را برایش پیدا کرده است و بعد از جمع و جور کردن وسایلش به خانه می رود…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا