خلاصه داستان قسمت سوم سریال داستان یک شهر از شبکه پنج

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت سوم سریال داستان یک شهر از شبکه پنج را می خوانید، این سریال به کارگردانی محمدرضا‌ آهنج و تهیه کنندگی فرشید محمودی در ۲۶ قسمت ساخته شده است. در سریال داستان یک شهر قرار است گروه برنامه «در شهر» با یک تماس به دل ماجرایی بروند که اتفاقات دیگری هم در این بین رقم خواهد خورد.

قسمت سوم سریال داستان یک شهر

پرستار های بخش نوزادان مشغول رسیدگی به بچه ها هستند که برق های بیمارستان می رود و مردی با شنل صورتی بعد از رفتن پرستار ها داخل اتاق نوزادان می شود و یکی از بچه ها را با خودش بر می دارد و می رود.
پیمان سوییچ یک ماشین را از او می گیرد و به دنبال ماشین می رود که کنی جلوتر متوجه می شود، سوییچ برای یک ماشین مدل بالا است و تعجب می کند… او به سمت ماشین می رود و سوار آن می شود که سبد گلی را داخلش می بیند و درست همان لحظه تلفنش زنگ می خورد و دختری از پشت خط باهاش حرف می زند و همه چیز را عادی جلوه می دهد و می گوید تنها یک تصادف ساده بوده و این ها برای عذرخواهی است ولی پیمان با جدیت برخورد می کند و می گوید من حتما این قضیه را با پلیس درمیون می گذارم و قطع می کند.
پیمان و خسرو به مغازه مردی که صاحب ماشینی به ماشین آقای متین و تیم در شهر زد رفته اند و مرد و دوستانش قسم می خورند که کار او نبوده پیمان از میان حرف و گپ و گفت هایشان می فهمد که ممکن است کار شاهرخ باشد و آن ها با هم می روند…
پیمان فیلم دستگیری شاهرخ را نشان آزاده می دهد اما او به خاطر شرایط پایش بدخلقی می کند، پیمان او را روی ویلچر می نشاند تا توی بیمارستان بگردند که چشمشون به دختری با شنل صورتی می افتد و با دوربین به دنبالش راه می افتند تا برای برنامه در شهر گزارش بگیرند. دختر خودش را عضوی از پرسنل تدارکات برگزاری مراسمات معرفی می کند و می گوید امروز این جا جشن میلاد داریم…
خانمی زایمان کرده و با همسرش رحیم حرف می زند اما رحیم حسابی به خاطر هزینه بیمارستان عصبی است و با دوستش تماس می گیرد تا پول بیمارستان را جور کند. دوست رحیم با دست خالی به آن جا می رود که رحیم بهش می گوید به جای پول پس برام دو دقیقه برق بیمارستان و قطع کن و برو…
بعد از تمام شدن آن ماجرا آزاده و پیمان به سی سی یو میرن تا استاد متین را ببیند و جویای احوالش شوند…
پرستار های بخش نوزادان مشغول رسیدگی به بچه ها هستند که برق های بیمارستان می رود و رحیم با شنل صورتی بعد از رفتن پرستار ها داخل اتاق نوزادان می شود و یکی از بچه ها را با خودش بر می دارد و می رود.
رحیم اشتباهی بچه همان مردی را برداشته و با خودش برده است که خانواده اش برایش جشن میلاد گرفته بودند، سوپروایزر بخش به پدر بچه اطلاع می دهد و آن ها به خاطر این که او با شنل صورتی بوده، گمان می کنند که از همان گروه تدارکات بوده اند…
آزاده از خواب بیدار می شود و شروع می کند به خندیدن که پدرش نگاهش می کند و می فهمد او انگشت های پایش را تکان می دهد، پدرش هم بهش پیشنهاد می دهد پیش دوستاش که در حال گزارش گرفتن هستند، برود…
رئیس بیمارستان مقابل دوربین در شهر ایستاده و درباره دزدی کودک صحبت می کند که رحیم به اتاق همسرش می رود و با دیدن بچه اش کنار همسرش شوکه می شود، همسرش بهش می گوید که دیشب حسابی ترسیده بود و بچه یکی از خانواده ها را دزدیده بودند… رحیم با گریه از اتاق بیرون می رود، مادر دختر به کنار تختش می رود و می گوید حال مادر شوهرت خوب نیست و بهتره بهش زنگ بزنی از دیشب میگه خوشحالم و بچه پیشمه که دوزاری همسر رحیم می افتد و با گریه به مادر شوهرش زنگ می زند و می گوید سریعا ماشین بگیرد و بچه را با خودش به بیمارستان ببرد…
پلیس ها رحیم را دستگیر می کنند و با خودشان می برند. خانمی که با ماشین پیمان تصادف کرده بود به او زنگ می زند و می گوید ماشین دیگه مثل قبل نمیشه به خاطر همین منم خسارتتو به صورت تمام و کمال زدم برات… پیمان سعی می کند از زیر زبون او بکشد که کیه و دختر هم بهش میگه الان برات عکس می فرستم و قطع می کند…
پیمان بعد از این که به همسر رحیم کمک میکنه تا از آسانسور پیاده شه، خودش سوار می شود و به محض بسته شدن در آسانسور همان دختر عکس پیمان را مقابل در آسانسور می فرستد و او هر کار می کند تا در باز شود موفق نمی شود…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا