خلاصه داستان قسمت سوم سریال شرم
در این مطلب از سایت حدولیاب خلاصه داستان قسمت سوم سریال شرم را می خوانید: این سریال یک ملودرام اجتماعی است که بخش زیادی از آن معمایی بوده و کم کم داستان آن بازگشایی میشود و برای پخش از شبکه سه سیما در فصل پاییز آماده میشود.
آقا صابر نوار کاست جدید برداشت تا صدایش را پسرش را ضبط کند، عزیزآقا با صدا کردن مادر لعیا او را به پایین برد و درباره آقا صابر که او نیز دنبال کبد است و در لیست قبل از لعیا قرار دارد صحبت کرد.
آقا صابر صدایش را ضبط میکند و با پسرش صحبت میکند و حال لعیا بد شده است و از درد مثل مار به خودش میپیچد و مادرش او را در آغوشگرفته است و کمک میکند که راه برود.
آقا صبر در نوار ضبط شده اش به پسرش میگوید که شاید این آخرین بار باشد که با آن ها حرف میزند که تلفنش زنگ میخورد و اسم منصوره روی صفحه اش میافتد که جواب نمیدهد و از اتاقش خارج میشود.
آقا صابر به موتورخانه میرود که بهزاد نیز زیر نظرش گرفته است و میبیند که مادر لعیا نیز دنبالش میرود و فکر میکند بیرون است که او را نمیبیند و بهزاد به او میگوید که او به موتورخانه رفته است و معتاد است و در بین صحبت هایشان صاحب مسافرخانه صدایشان میکند و میگوید حال دخترش بد شده است.
آقاصابر پشت تلفن با رفیقی که بهش نارو زده است صحبت میکند و عزیزآقا و بهزاد و مادر لعیا او را به پایین میبرند تا به بیمارستان بروند که عزیزآقا به بهزاد میگوید به اتاق برود.
آن ها به بیمارستان میروند و لعیا را بستری میکنند و مادرش به سراغ دکتر مولایی میرود که پرستار ها میگویند در اتاق عمل است و عزیزآقا او به به بیرون از بیمارستان می برد تا آرومش کند که در بین حرف هایشان می گوید فهمیده که آقا صابر معتاد است و باید نوبت عملش را به دختر او بدهد.
بعد از مرخص شدن لعیا به مسافرخانه میروند و پادر لعیا به سراغ آقا صابر میرود و میگوید میخواهد که با او صحبت کند…
مادر لعیا به همراه آقا صابر به بالا پشت بوم میروند و مادر لعیا بعد از یه عالمه مقدمه چینی و از به دنیا آمدن و بزرگ شدن دخترش میگوید. لعیا تو اتاقش درحال استراحت کردن است که بهزاد به سراغش میرود و میگوید او دیگر بزرگ شده است و پشیمون است که برایش عروسک خریده است.
آقا صابر به مادر لعیا میگوید که حاضر است هرکاری برای لعیا بکند و او میگوید که پس نوبتش را به لعیا بدهد که باعث توی فکر رفتن آقا صابر میشود و میگوید که حالش خوب نیست اما مادر لعیا از مظلومیت دخترش میگوید و سعی دارد که او را راضی کند اما او میگوید که یک پسر دارد و باید برای او کلی کار انجام دهد و مادر لعیا میگوید اگر اتفاقی برای او بیوفتد خانواده اش را تامین میکند اما آقا صابر میگوید که دیگر حرفی ندارد میرود که مادر لعیا او را دروغگو خطاب میکند.
آقا صابر حالش بد میشود که لعیا به سمتش میرود و میگوید برایش شام میپزد که مادرش میگوید لازم نکرده است و لعیا را با خود میبرد.
با رفتن آن ها صابر با پسرش صحبت میکند و بعد از حرف های پدر پسری و اظهار دلتنگی تلفن را قطع میکند. لعیا به بیرون رفته است که آقا صابر را میبیند و با او صحبت میکند. آقا صابر به بیمارستان رفته است تا وقت عملش را عقب بیاندازد که با جواب منفی دکترش رو به رو میشود و به مسافرخانه برمیگردد و داخل اتاق میرود که با اتاق به هم ریخته اش مواجه میشود