خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال نجلا شبکه سه + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال نجلا را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. سریال نجلا سریالی است در ۱۵ قسمت که در ایام اربعین از شبکه سه سیما پخش میشود و داستانی پرکشش دارد. «نجلا» به کارگردانی خیرالله تقیانیپور و تهیهکنندگی سعید سعدی ساخته شده است. خیرالله تقیانی پور، از کارگردانان جوان و شناخته شده حوزه تئاتر است که بعد از ساخت فیلم تونل، اولین تجربه سریال سازی خود را نیز با نجلا تجربه خواهد کرد.
جابر یک نفر را میآورد و تا آن ها را به کربلا ببرد، اما او دندون گرد بازی درمیآود و می گوید که خطرناک است و تحت هیچ شرایطی آن ها را نمیبرد چرا که گیر تفتیش ها و بعثی ها میافتند، اما در آخر عامر او را راضی میکند.
آن ها در حال برنامه ریزی هستند که عبد نجلا را میبیند که در حال بدرقه کردن خواهر عدنان به بیرون است که خواهر عدنان نگاه بدی به او می اندازد و از آن جا خارج میشود.
نجلا با عبد صحبت می کند تا او را راضی کند که کمتر شر راه بیاندازد و در روستا نباشد که گیر عدنان و آدم هایش بیافتد.
عمو اکبر در حال راز و نیاز با خدا است که صدای عطا و شیرین را می شنود که گوش می ایستد ببیند چه میگویند که میفهد عطا به شیرین میگوید با هم فرار کنند و به کویت بروند و بلند میشود و خودش را نشان آن ها میدهد.
همه آماده میشوند که شبانه از روستا خارج شوند تا سوار مینی بوس آقا یحیی شوند که باز هم یحیی آن ها را اذیت میکند و تا حرکت کردن فیلم بازی میکند که نمی رود.
بلاخره پس از مدتی سر و کله زدن با آقا یحیی آن ها حرکت میکنند. پس از مدتی راه رفتن نزدیک یک ایست بازرسی می شوند که آقا یحیی به عطا و شیرین گیر میدهد که باید پیاده شوند اما عمو اکبر موافقت نمیکند که نجلا میگوید شیرین ادای کر و لال ها را دربیاورد بقیه اش با من، من جواب میدهم.
اما یحیی به عطا گیر میدهد که باید پیاده شود که عبد میگوید او را تنها نمیگذارد و با او پیاده میشود و پیاده راه میافتند. آقا یحیی به همراه مسافرانش از ایست بازرسی رد میشوند و به محل قرارشان با آن ها میرود که مورد توجه بعثی ها قرار میگیرند و نمیتوانند منتظر آن ها بایستند و حرکت میکنند.
امجد به خانه فامیل مادری نجلا میرود و میگوید که از طرف شیخ ابراهیم آمده ام تا از دختر و خواهرش برای او خبر ببرم آن ها داستان رفتنشان را تعریف میکنند و امجد از خانه بیرون میزند و حوالی آن جا میپلکد.
همراهیان آقا یحیی هرچه به او اصرار میکنند که بایستد تا آن ها بهشان برسند به حرفشان گوش نمیدهد و به مسیرشان ادامه میدهد.
عطا که خسته و درد کشیده از آسیب دیدن پایش است به کمک عبد به آن جا میرسند، اما عبد وقتی به آن محل میرسد ماشین بعثی ها را در آن محل میبیند و به جای قبلی اش بازمیگردد. عدنان به خانه دایی نجلا رفت تا از آن ها سراغی بگیرد که خاله نجلا به او میگوید که دست از سر نجلا بردارد و عقد کرده است و شوهر دارد که امجد حرف هایشان را میشنود و به سراغ عدنان می رود و همان حرف هایی که خاله نجلا گفته است را تحویل عدنان میدهد که عدنان او را سوار میکند و با خود میبرد.
عبد پس از گشتن بسیار جاده ای را پیدا می کند و به عطا میگوید که فروخته شده اند و با هم به سمت جاده راه میافتند