خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال یاغی

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت سیزدهم سریال یاغی به کارگردانی محمد کارت  و تهیه کنندگی سید مازیار هاشمی را خواهیم داشت! با ما همراه باشید. سریال یاغی روایتگر درامی پر فراز و نشیب از سفر یک قهرمان است که شخصیت های متنوعی از طبقات مختلف اجتماعی در مسیر با او همراه می شوند یا برایش مانع می تراشند، یاغی باید از مرز درد و خستگی عبور کند.

قسمت سیزدهم سریال یاغی

بهمن خان و طلا و رحمان و جاوید همگی در ماشین هستند که بهمن خان سراغ گوشی شیما را از رحمان می گیرد که او می گوید کیفش این جا نیست و جاوید هم میگوقتی داشتیم از ویلا بیرون میومدیم انداختش توی آب…
بهمن خان میگه چرا همون موقع هیچی نگفتی که جاوید میگه آقا رحمان داخلش و گشت، چیزی توش نبود…
بهمن خان دوباره به همان جا بر می گردد تا کل رودخانه را بگردند، بلکه کیف را پیدا کنند، رحمان به سمت پایین رودخانه می رود و جاوید هم به داخل آب می رود تا داخل زباله های روی آب را بگردد…
بهمن و طلا با هم درباره شیما حرف می زنند و بهمن به او دلداری می دهد و می گوید سزای او مردن بود، حتی اگر زنده اش می گذاشتیم هم به ما آدرس نمی داد…
جاوید بلاخره بعد از کلی گشتن، کیف و پیدا می کند و آن را در آغوشش می کشد و از رودخانه بیرون می رود…
جاوید کیف را روی کاپوت ماشین پرتاب می کند و خودش روی زمین می افتد که طلا یک پتو روش می اندازد و او را به داخل ماشین می برد و بخاری را روشن می کند تا سرما نخورد…
بهمن کل کیف شیما را می گردد که با دیدن سوئیچ ماشین، متوجه میشه با ماشین اومده بوده و سریعا به سمت بیمارستان می روند تا ماشینش را پیدا کنند…
رحمان سوئیچ را بر می دارد و به سمت تک تک پژو ۲۰۶ های پارک شده اطراف بیمارستان می رود و سوئیچ را روی آن ها امتحان می کند…
رحمان متوجه یک ماشین پلیس می شود که برای طبیعی کردن به سمت ماشین بهمن می رود و درباره این که شب آن ها را نگه دارد، صحبت می کند، بعد از رد شدن پلیس ها، رحمان به کارش ادامه می دهد و بلاخره ماشین شیما را پیدا می کند و سوارش می شود، بهمن هم ماشینش را پارک می کند و به کنار رحمان می رود.
رحمان شروع به گشتن صندوق عقب می کند و بهمن هم داخل ماشین را زیر و رو می کند.
بهمن از روی فیش های پرداختی که داخل ماشین است، چیز هایی دستگیرش می شود ولی رحمان میگه هیچی داخل ماشین نیست، بهمن رو به او می گوید که ماشین را قفل کند و با هم سوار ماشین خودشان می شوند…
بهمن از روی آدرس پیتزا فروشی و فیش های جریمه داخل ماشین شیما محدوده زندگی اش که سمت کاشانک است را پیدا می کند…
آن ها به دم فست فودی که شیما از او پیتزا گرفته بود می روند، جاوید سیم کارت شیما را داخل گوشی دیگری می اندازد تا ببیند با شماره اش ، آن جا اشتراک دارد یا نه…
طلا با شماره او تماس می گیرد و بعد از آن که متوجه می شود اشتراک دارد، سفارش می دهد و رحمان به داخل پیتزا فروشی میره تا پیک موتوری که قراره سفارش او را ببرد را شناسایی کند و تعقیبش کنند…
بعد از حرکت موتور سوار، بهمن هم به دنبالش می رود که پشت ترافیک گمش می کنند و جاوید از ماشین پیاده می شثد و دنبال او می دود تا گمش نکند…
جاوید موفق میشه به او برسه و بعد از این که پسر پیکی از موتور پیاده میشه تا سفارش کس دیگری را بدهد، آدرس، شیما را بر می دارد و می دود…
آن ها بلاخره به آدرس خانه شیما می رسند و رحمان از ماشین پیاده میشه تا به داخل برود و بهمن خان به جاوید اجازه پیاده شدن نمی دهد…
رحمان از دیوار بالا می رود و در را باز می کند، بعد از چند دقیقه بیرون می آید و می گوید برق کل ساختمون قطعه…
بهمن و جاوید برای گشتن خانه شیما همراه رحمان وارد خانه می شوند و بهمن خان کلی به جاوید تاکید می کنه که هیچ کار اشتباهی انجام نده…
آن ها کل خانه را می گردند اما هیچ خبری از عاطی پیدا نمی کنند که جاوید شروع به صدا زدن عاطی می کند و بعد از چند لحظه صدای ناله ای را می شنوند، آن ها بلاخره موفق میشن عاطی را پیدا کنند، جاوید دهان عاطی را باز می کند و او را در آغوشش می کشد و می برد…
پس از این که سوار ماشین می شوند، جاوید تنها به عاطی زل زده است و گریه می کند، بهمن خان آن ها را با خودش به خانه می برد که عاطی شروع به داد و بیداد می کند و به آن ها میگه دیگه دلم نمی خواد شما ها رو ببینم، الانم میرم پیش پلیس تا حساب اون زنیکه رو بذارم کف دستش…
جاوید به سمت او می رود و بهش میگه اون زنیکه دیوونه بود، همین که ما پیداش کردیم خودش و کشت… حرف های جاوید باعث تعجب همه آن ها می شود اما هیچ نمی گویند و طلا با کلی قربون صدقه او را به داخل خانه می برد و راضیش می کند، حالش که بهتر شد به خانه خودشان برود…
بعد از این که عاطی به همراه طلا به داخل خانه می رود، بهمن خان کلی از جاوید دلجویی می کند و می گوید حاضر بودم کل زندگیمو بدم تا شما اذیت نشید و‌ عذرخواهی می کند…
جاوید هم میگه من به خاطر عاطی دروغ گفتم وگرنه خودم حالم خوب نیست، اگر عاطی بفهمه که طلا خانم اون زنیکه رو کشته دیگه نمیشه جلوشو گرفت و میره پیش پلیس…
بهمن خان کلی با جاوید حرف می زند و هندونه زیر بغل او می دهد و به نظر میاد حرف هایش پر از کلکه، چون رحمان با قیافه جالبی او را نگاه می کند…
بهمن و رحمان به همراه چند نفر دیگر برای نیست و نابود کردن جنازه شیما رفته اند، بهمن قبل از آتیش زدن، از جنازه غرق در خون شیما عکس می گیرد و به عقب می رود…
بعد از سوختن تقریبی ماشین، عادل یکی از آدم های بهمن با لودر ماشین را در یک چاله پرتاب می کند و شروع به ریختن خاک روی آن می کند….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا