خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال فرمانروای نقابدار از شبکه ۵

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت شانزدهم سریال کره ای فرمانروای نقابدار از شبکه پنج را خواهیم داشت، با ما همراه باشید. فرمانروای نقابدار داستان ولیعهدی به نام لی سان را روایت می کند که با جامعه پیونسوهوه که قدرت مطلق بر پادشاهی را در اختیار دارد می جنگد و …

قسمت شانزدهم سریال فرمانروای نقابدار

ولیعهد به خاطر می آورد که امپراطور فقید درباره زمانی که او در دو راهی گیر کرده بود بهش گفته بود هر چیزی که قلبت بهت گفت رو انجام بده و بلند رو به آن ها می گوید که من می خواهم به گروه پیونگسون حمله کنم و انتقام همه را از آن ها بگیرم اما نمی توانم و هنوز اطلاعات کاملی درباره قدرت گروه پیونگسون نمی دانم و نباید بی گدار به آب بزنم و به ژنرال ج هون دستور می دهد که از مردم من مراقبت کن.
ملکه مادر درباره قصد و نیت ژنرال ج هون با مشاور اعظم صحبت می کند و می گوید که او قرار است تمام نیرو هایش را در اختیار من قرار دهد که بتوانم دموک را از بین ببرم.
ژنرال ج هون به ملکه مادر می گوید که من از فرمان ولیعهد پیروی کرده ام و دیگر نیرو هایم را به پایتخت نمی آورم.
ملکه مادر از شنیدن زنده بودن ولیعهد خوشحال می شود و گریه می کند، از حال خوش و بد او سوال می پرسد که ژنرال ج هون می گوید ولیعهد همان ارباب جوان تجار دوره گرد است.
ملکه مادر، ولیعهد را به قصر دعوت می کند. کاهون مسئول پذیرایی و خدمت از مهمان ملکه است که با دیدن ولیعهد جا می خورد و وسایل پذیرایی را مقابلش می گذارد.
ولیعهد از چای می خورد که بعد از بیرون آمدن کاهون از اتاق او روی زمین می افتد و کاهون هم با بوییدن نوشیدنی درون چای متوجه سم می شود و به داخل اتاق بر می گردد که می فهمد سربازان گارد سلطنتی بعد از بستن دست و پای ولیعهد او را به داخل آب می اندازند.
بعد از رفتن سربازان، کاهون خودش را در آب می اندازد و ولیعهد را نجات می دهد.
مشاور اعظم به ملکه مادر اطلاع می دهد که ولیعهد همانطور که گفتید از بین رفت و او خیالش راحت می شود.
فرمانروا حواسش به رفت و آمد کاهون است. یکی از سربازان قصر بیرون از آن جا کاهون و ولیعهد را با هم می بیند و آن ها را دستگیر می کند و به نزد فرمانروا می برد. پیشکار به امپراطور می گوید که هر دو آن ها باید گردن زده شوند اما کاهون می گوید که او در رودخانه افتاده بود و این مرد مرا نجات داد تا نمیرم…
امپراطور که به خوبی هر دو آن ها را می شناسد به خوبی اوضاع را جمع می کند و دستور می دهد که هر دو آن ها را آزاد کنند.
ژنرال ج هون به دیدار ملکه مادر می رود که او گریه کنان اطلاع می دهد گروه پیونگسون ولیعهد را کشته است و از آتیشی شدن ژنرال حسابی استفاده می کند و او برای آوردن سربازانش راهی مرز می شود تا در روز تولد ملکه همه آن ها را در قصر گردن بزند.
ژنرال با یک نامه به استاد اوبو و باقی اطرافیان ولیعهد خبر فوت ولیعهد و تصمیمش را می دهد که همان لحظه ولیعهد و محافظ از راه می رسند و آن ها شوکه می شوند که تازه ولیعهد می فهمد چه اتفاقی افتاده است و می گوید هر طور شده باید جلوی لشکرکشی ژنرال هون را بگیریم.
ولیعهد و محافظش با هم به دیدن هاگون می روند و او بعد از این که توضیح می دهد چه اتفاقی افتاده از هاگون درخواست کمک می کند تا جلوی لشکرکشی را بگیرد.
هاگون به سراغ دموک رفته است و از این که پدر بزرگش زیر قول خود زده حسابی عصبی است که از حرف های دموک می فهمد کار او نبوده است.
هاگون ماجرای حمله ژنرال ج هون را با با سران گروه پیونگسون در میان می گذارد و می گوید قصد دارم از طریق تجار مرز را بهم بریزم تا نتواند سربازانش را به پایتخت بیاورد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا