خلاصه داستان قسمت نهم سریال تازه وارد از شبکه سه

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت نهم سریال تازه وارد از شبکه سه را می خوانید، این سریال به صورت اپیزودیک بوده است و هر قسمت آن با هم متفاوت است و روایتگر داستان های متفاوت می باشد.

قسمت نهم سریال تازه وارد

آذین در ماشین گریه می کند که حالت تهوع می گیرد و سریعا از ماشین پیاده می شود و بالا می آورد. او به دکتر زنان رفته است که پزشکش می گوید تمامی آزمایش ها را دو بار تکرار کرده و بارداری برای او خطرناک است…
آذین خودش دکتر است و با شنیدن حرف های پزشک متخصصش اصلا حال خوشی ندارد و شوکه به مطبش می رود.
آذین یک دکتر خیلی خفن است، منشیش بهش خبر می دهد که ستاره اون جا است و بهش می گوید صداش کنید تا داخل بیاد…
ستاره با خوشحالی او را بغل می کند و باهم روی مبل های مطب می نشینند تا حرف بزند که دو نفر به آن جا می روند و او بابت خرابکاریشون حسابی باهاشون دعوا می کند و تهدیدشون می کند که اگر فردا کارشون رو خوب انجام ندهند باید از این جا بروند و از اتاقش بیرونشان می کند…
آذین دوباره به کنار ستاره بر می گردد و کاغذی را آتیش می زند، ستاره دلیل این همه حال بدی را ازش می پرسد که او می گوید من خیلی تنهام … همه جا تنهام که ستاره سرزنشش می کند و می گوید تو همه زندگیتو خراب کردی و شروع به گفتن اشتباه هایش می کند که آذین به میان حرفش می پرد و می گوید من بچه می خوام ولی دکترم بهم گفت بخاطر سقط جنینی که داشتم دیگه بچه دار نمی شم…
ستاره سعی می کنه آرومش کنه ولی اون میگه اگر دوباره به یه نفر بله بگم و زندگی قبلم تکرار بشه چی که از جواب ستاره کفرش در می آید و‌ او را بیرون می کند.
خانمی به آذین می گوید که احسان برگشته و‌ می خواد منو ببینه… آذین دوباره به دیدن ستاره رفته و قضیه اومدن احسان را بهش می گوید که اون هم میگه من خبر بهتری برات دارم و کاغذی را بهش می دهد کخ روی آن شماره تلفن نوشته شده و می گوید خانمی هست که دو تا بچه داره، سومی رو نمی خواد دنبال کسی می گرده تا سرپرستی بچه اش را به عهده بگیرد…
آذین دو دل به مطب بر می گردد و در آخر شماره خانم را می گیرد و به خانه اش می رود، آدرس خانم یک محله پایین شهر است، او به داخل خانه خانم می رود، خانم شروع به صحبت می کند و‌ می گوید به خاطر اعتیاد و رفیق بازی شوهرم به این روز افتادم، سه ماه پیش برای بار آخر دیدمش، قول داد بره آدم برگرده ولی بازم پای قولش نموند، آذین نگران است که شوهر مرد برگرده و بچه اش رو بخواد ولی زن میگه من شوهرم رو می شناسم نه تنها بر نمی گرده، حتی نمی دونه من باردارم و از آذین قول میگیره که مراقب بچه اش باشد و خوشبختش کند…
آذین باز هم با ستاره درد و دل می کند و دو دل است که بچه را از مادرش جدا نکند، اما ستاره آرومش می کند و بهش کمک می کنه تا تصمیم بگیره…
آذین با مادر بچه قرار می گذارد و بلاخره تصمیم می گیرد که بچه را ازش بگیرد و با ستاره با هم برای خرید وسایل نی نی می روند…
پدر شوهر خانم باردار به دیدن آذین رفته است و ازش می خواد زندگی پسرش را خراب نکند که آذین با بی رحمی جوابش را می دهد و او را از اتاقش بیرون می کند.
آذین به خانه اش رفته و ماشینش را به نگهبان شهرک میده و برای خرید بیرون میره و به منیر مادر بچه زنگ می زند و بعد از احوال پرسی به ستاره ویس می دهد که دو‌ هفته دیگه خاله میشه…
روز بعد، آذین در اتاقش در شرکت کتاب می خواند که منیر و شوهرش با هم به آن جا می روند، شوهرش شروع به لات بازی می کنه ولی آذین با ابهت جلویش را می گیرد، مرد آروم میشه و شروع به حرف زدن می کنه از تمام بدی هاش میگه و میگه الان آرزو دارم که بتونم زندگیشونو درست کنم و اگر نزدیک زن و بچه من پیدا بشه میدمت دست پلیس و می رود…
آذین با چشم های گریون مسیر رفتن آن ها را نگاه می کند و از شرکتش بیرون می زند و توی ماشیش گریه می کند، ستاره بی خبر از همه جا به او ویس داده و منتظر بدنیا اومدن بچه است ولی آذین جوابش را نمی دهد و فقط گریه می کند…
آذین بعد از آروم شدنش به احسان زنگ می زند و با او قرار می گذارد… آذین بابت تمامی بدی هایی که کرده عذرخواهی می کند و احسان بهش میگه چشم های آدم بیشتر حرف میزنه… مثل چشم های الان تو و پیرمردی که کمی پایین تر آش می فروشد را بهش نشان می دهد و میگه بریم اون پایین هم آش بخوریم هم کلی سرت غر بزنم تا خالی بشم…
آذین و احسان تا صبح با هم وقت می گذرونند و صبح احسان او را به خانه می برد و می گوید حسابی به حرفام فکر کن و می رود… آذین قضیه باردار نشدنش را به او می گوید و میگه بهتر این موضوع رو بدونی… احسان او را آرام می کند و می گوید هیچ چیز قطعی نیست، بهتره الان بری استراحت کنی تا بعد با هم حرف بزنیم.
احسان و آذین دوباره با هم ازدواج می کنند و برای بارداری پیش دکتر میرن و او می گوید ما قصد داریم دوباره بچه دار شیم، دکتر هم بهش می گوید تو علم ما فقط یک چیز بالاتره اونم یقین شماست…
احسان با لبخند به او می گوید که من یقین کامل دارم و دکتر هم می پذیرد، بعد از بیرون اومدن، آذین به منشی اش زنگ میزنه تا بلیط مشهد براشون بگیره و دوتایی با هم به ماه عسل بروند…
احسان با شوهر ستاره کباب درست می کند و آذین هم میز غذا را می چیند و ستاره هم با لیلی بچه آذین و احسان بازی می کند…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا