خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال از سرنوشت ۳ از شبکه ۲ + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هجدهم سریال از سرنوشت ۳ را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. از سرنوشت سریالی درباره مشکلات زندگی و مسائل اجتماعی دو کودک است که در پرورشگاه زندگی میکنند وسرنوشت آن ها تا دوران نوجوانی و جوانی در سریال از سرنوشت به تصویر کشیده میشود. امیررضا فرامرزی و راستین عزیزپور دو بازیگر اصلی سریال از سرنوشت هستند که نقش نوجوانی آنها را دارا حیایی و کیسان دیباج بازی می کنند.

قسمت هجدهم سریال از سرنوشت ۳

منصور که تو زندان به خاطر حرفهای شاهرخ دچار حمله قلبی میشه به بیمارستان منتقل میشه، به خانواده اش خبر میدهند ولی به کادر درمان میگه نزارن اونا بیان نمیخواد ببینتشون و به وکیلش میگه تا سهراب نبینم عمل نمیکنم. وکیلش به سهراب زنگ میزنه تا بگه میخواد آقای افشار ببینتت اما سهراب قبول نمیکنه و میگه من نمیخوام ببینمش. مینا وقتی اوضاع وخیم منصور را میبینه به سهراب زنگ میزنه و باهاش قرار میزاره. بهش میگه که شاهرخ هرچی گفته دروغ بوده همه چی تقصیر شاهرخ بوده منصور از هیچی خبر نداشته، الان حالش خوب نیست میگه تا نبینتت عمل نمیکنه. سهراب راضی میشه و به بیمارستان میره، مینو به محض دیدن سهراب تو گوشش میزند که برای دیدن پدرش دیر آمد. سهراب پیش منصور میره، منصور بهش عکس ۳نفره خانواده شو نشون میده و میگه جات توی این عکس خیلی خالیه، من زنده میمونم باید زنده بمونم چون باهات خیلی حرف دارم باید عکس بگیریم زندگی کنیم که سهراب بهش میگه من تا الان پدری نداشتم از این به بعد هم ندارم و میره، وقتی از اتاقش بیرون میاد دوباره بهش حمله قلبی دست میده و هم ایست قلبی، دکترا با شوک موفق می شوند به زندگی برگردانندش.

سهراب به ملاقات هاشم میره، هاشم وقتی میبینتش میگه چته یجوری میگه خوبم و بهش میگه بابامو دیدم هاشم میگه خوب؟ چیشد؟ که سهراب بعد از تعریف ماجرا، بهش میگه که نمیخواستم برم قبلش مینا اومد بهم گفت همه چی زیر سر شاهرخ بوده هاشم میگه باور کردی؟ که سهراب میگه هیچی نمیدونم. نغمه وارد اتاق میشه که هاشم وقتی حالشو میبینه و لباس سیاه تنشو اول فکر میکنه واسه خاله پوری اتفافی افتاده بهس میگه خاله پوری کجاست چیشده؟ که وقتی خاله پوری میاد تو میگه بهت تسلیت میگم هاشم جان بی برادر شدی. هاشم آخر همان شب به حرفهای اسماعیل فکر میکنه که گفت کلید آزادیت دست منه من میدونم باید چیکار کنم و گریه میکنه. منصور به عمل رضایت میده ولی میگه قبلش میخوام دخترمو ببینم. بهش میگه شاید من زنده نیام بیرون پس این حرفهایی که میزنمو خوب به ذهنت بسپار من امیدم به توعه. بهش میگه سهراب پسری که دیروز دیدیش برادر ناتنیته ماجرای دقیقو از مادرت بپرس، نزار مادر و داییت سهمشو بخورن هواشو داشته باش حتی اگه تردت کرد باهات خوب رفتار نکرد کنارش نزار هواشو داشته باش.  وقتی به اتاق عمل میره مینا به دخترس میگه همه چیو بهت گفت که مینو میگه نه گفت از تو بپرسم جزئیاتو و میره و به سهراب زنگ میزنه میگه میخوام ببینمت.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا