خلاصه داستان قسمت هشتم سریال از سرنوشت ۳ از شبکه ۲ + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هشتم سریال از سرنوشت ۳ را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. از سرنوشت سریالی درباره مشکلات زندگی و مسائل اجتماعی دو کودک است که در پرورشگاه زندگی میکنند وسرنوشت آن ها تا دوران نوجوانی و جوانی در سریال از سرنوشت به تصویر کشیده میشود. امیررضا فرامرزی و راستین عزیزپور دو بازیگر اصلی سریال از سرنوشت هستند که نقش نوجوانی آنها را دارا حیایی و کیسان دیباج بازی می کنند.

قسمت هشتم سریال از سرنوشت ۳

هاشم به جلو در خانه پدر آرزو میرود و جلوی ماشین را میگیرد تا با پدرش صحبت کند. بعد از معرفی خودش بهش میگه افتخار میدین امروز راننده شخصیتون باشم و ببرم یک جاییو بهتون نشون بدم بعد درباره سهراب تصمیم بگیرید، از طرفی هاشم با بچه های کارگاه هماهنگ میشوند که کار کنند و بیکار نشینند که بابای آرزو میاد اونجا ضایع نشود. بعد از بازدید پدر آرزو از کارگاه نظرش درباره سهراب تغییر میکند و اجازه میدهد تا به خواستگاری دخترش بیاید. سهراب که به کارگاه برمیگردد میبینه که آرزو تو دفتر منتظرش نشسته و خبر موافقت پدرشو بهش میده. سهراب آخر هفته با بزرگانش و هاشم به مراسم خواستگاری می رود، آنجا همه چی خوب پیش میره تا اینکه پدر آرزو میگه شرط من اینه که یه خونه چه کوچیک چه بزرگ متراژ فرقی نمیکنه به نام آرزو بزنی که همه شوکه می شوند و میگن چه توقع زیادی تو این زمونه دارین و بزرگای مجلس پشت سهراب درمیایند و میگن ما به شما اطمینان میدیم که بعدا حتما یه خونه ای هم میخره که سهراب عذرخواهی میکنه و میگه ببخشید ولی من نمیتونم قول بدم که حتما میخرم که پدر آرزو عذرخواهی میکنه و مجلسو ترک میکند.

فردای آن روز سهراب تو کارگاه هاشم صدا میزند و میگه بیا دفتر کارت دارم، و به هاشم و نغمه میگه از بین این تالارها یکیو انتخاب کنین من خودم همه کارارو میکنم و پولشم خودم میدم اخر همین ماه همون تاریخی که خاله پوری گفته باید ازدواج کنین و میرود. نغمه میگه ما هنوز هیچ کاری نکردیم خونه نداریم که هاشم کلید خونه رو بهش نشون میده و میگه همون خونه ای که پسندیده بودی رهن کردم نغمه خوشحال میشه و از فرداش به دنبال کارای عروسی می افتند. نغمه خانه را به خاله پوری و خواهر و خواهرزاده اش نشون میدهد و آنها براش ارزوی خوشبختی میکنند. هاشم و نغمه به یکی از تالارهایی که سهراب بهشون نشون داده بود میروند و رزرو میکنند. آرزو به سهراب میگه توقع داشتم یخورده کنار بیای با بابام، همون موقع که الهام و بابک پشتتو گرفتن بابا داشت راضی میشد چرا باز بحث خونرو کشیدی وسط که سهراب میگه من نمیتونستم درباره چیزی که اطمینان ندارم قول بدم و ارزو ناراحت میشه و تلفن قطع میکنه….

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا