خلاصه داستان قسمت هفتم سریال جادوگر

سریال جادوگر، ساخته مسعود اطیابی می باشد که در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هفتم آن را می خوانید، پس با ما همراه باشید.

داستان سریال ایرانی جادوگر درباره دو جاعل حرفه ای به نام های قدرت و جهانگیر است که تحت تعقیب پلیس قرار دارند و به همین دلیل می خواهند از ایران فرار کنند اما در همین اثنا فکر تازه ای به سرشان می زند و می فهمند با رمالی می توانند پول خوبی به جیب بزنند و همین فکر است که باعث می شود ماجراهای دو دوست خلافکار شروع شود.

قسمت هفتم سریال جادوگر

سلما پیش آن ها رفته و با دیدن هوشنگ که زنده شده، آن ها را با خودش می برد و می گوید به کارمون می آیند.
پیرمردی عصا به دست به همراه بقچه اش در کوه و کمر راه می رود و پیش کسی که در غار زندگی می کند، می رود.
هر دو آن ها معتاد هستند و با هم مواد می کشند و موادشان را به هم تعارف می کنند و گپ می زنند و آهنک شد خزان را می خوانند…
خانمی به اسم ماه طاووس با گربه اش حرف می زند که سلما همان رئیس صفدر به اتاقش می رود و می گوید فردا محموله تحویل داده می شود و راه جدیدی پیدا کردم تا بتونیم الماس ها را پیدا کنیم…
باران با شنیدن اسم جادوگر می گوید که همچین چیزی امکان پذیر نیست ولی سلما می گوید او هوشنگ را زنده است و دو تا دستیار هم دارد و در نهایت موفق می شود که آن ها را برای پیدا کردن الماس ها نگه دارد…
قدرت و جهانگیر بهوش آمده اند و دنبال راهی می گردند تا از اتاق بیرون بروند و گمان می کنند که کسی آن ها را به خارج آورده است.
غنچه، دستیار کوتاه قامت خانم به سراغ آن ها رفته است و می گوید خانم الان می آید که آن ها یعنی قدرت و جهانگیر فکر می کنند که توی مدرسه دخترونه گیر کرده اند.
ماه طاووس بانو به همراه سلما و پری به آن جا می روند، جهانگیر و قدرت از دیدن آن ها تعجب می کنند…
ماه طاووس بانو شروع به راستی آزمایی قدرت می کند و قدرت هم از روی شانس حدس می زند که او ۵ تا الماس گم کرده… ماه طاووس قدرت او را باور می کند و می گوید همه چیز را در اختیارشان قرار بدهند تا بتوانند جای الماس ها را پیدا کنند…
قدرت و جهانگیر و پری دور هم نشسته اند و ورد های قدرت را تکرار می کنند، پری از او دلیل کارش را می پرسد و قدرت هم بهش می گوید که باید وقت بخرند تا راهی برای فرار پیدا کنند…
قدرت شروع به نوشتن چیز هایی روی تخم مرغ می کند و آن را به سلما می دهد تا برایشان تهیه کنند و به کوه و کمر می روند تا احضار انجام بدهند و جای الماس ها را بگویند…
جهانگیر سعی می کند سر صحبت را با ماه طاووس باز کند اما پری و قدرت دستش را می گیرند و دور آتش می نشینند و شروع به خواندن ورد های چرت و پرت می کنند و یواشکی با هم حرف می زنند تا ببینند چه خاکی بر سرشان بریزند، ماه طاووس بانو و آدم هایش هم دور تا دور آن ها ایستاده اند تا راه فراری نداشته باشند…
دو تا مرد معتادی که اول سریال با هم مواد زده بودند در همان حوالی که قدرت و پری و جهانگیر نشسته اند، داخل غار خوابیده اند که صدای آن ها را می شنوند و فیضی از جایش بلند می شود و جواب او را می دهد و می گوید الماس ها دست شریک خانم است…
همه آن ها فکر می کنند که قدرت با از ما بهترون ارتباط گرفته است، حتی خودش هم همین فکر را می کند و از دنیا بی خبر است…
آن ها به سمت ماشین بر می گردند و ماه طاووس یک میلیون دلار را به آن ها می دهد و می گوید هر وقت که الماس ها را پیدا کردم و توی دستم گرفتمشون ۵۰۰ هزار دلار دیگر هم بهتون می دهم و آزادتون می کنم…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا