خلاصه داستان قسمت هفتم سریال نوبت لیلی

سریال نوبت لیلی به کارگردانی و تهیه کنندگی روح‌الله حجازی ساخته شده است که خلاصه داستان قسمت هفتم آن را در این مطلب مطالعه می کنید. این سریال هر هفته دوشنبه ها ساعت ۲۰:۰۰ از پلتفرم نماوا پخش خواهد شد.

قسمت هفتم سریال نوبت لیلی

گذشته ( در زمان کودکی لیلی و زنده بودن روح انگیز )
روح انگیز با لیلی دختر کوچکش و همایون در یک رستوران بین راهی صبحانه می خورند و لیلی دلیل این که به این سفر آمده اند را می پرسد و روح انگیز می گوید که برای شناختن گذشته آمده ایم و باید بهش افتخار کنیم و از هفت پیکر و بهرام گور حرف می زند و برایش یکی از غزل های نظامی گنجوی به اسم لیلی و مجنون را می خواند که لیلی گمان می کند اسمش رو از روی این شعر انتخاب کرده اما روح انگیز بهش می گوید تورو تو رویا دیدم که اسمت لیلی بود برای همین اسمتو گذاشتم لیلی…
بعد از خوردن صبحانه شان روح انگیز برای حساب کردن به داخل می رود و لیلی هم آوایی را می خواند و به سمت ماشین می رود که پیرمردی جلویش را می گیرد و ازش می پرسد این شعر را از کجا بلدی و او هم پاسخ می دهد از وقتی که یادم میاد بلدم …
حال
پسری فیلم لیلی که برای اجرای نمایش آنتیگونه به پلاتو رفته بود و روز تست لباس بود را می بیند، مشخص می شود که این پسر همان امید، کارگردانی بود که روز اجرای نمایش آنتیگونه به لیلی ابراز علاقه کرده بود و با جواب نه او تمام دکور را پایین آورده بود و اجرا کنسل شده بود…
پیرمردی که ویلای روح انگیز را خریده بود و آن جا را خانه صلح تبدیل کرده بود با امید حرف می زند و می گوید گاهی باید از دست بدی تا به دست بیاوری و او هم می گوید می خواهم نمایش هفت پیکر را اجرا کنم…
مرد به اتاق زنی که همایون به دیدارش رفته بود و خانم جان صدایش می کرد رفته و درباره امید باهاش حرف می زند و مشخص می شود که خانم جان سالم است و از همایون حرف می زند و ادامه می دهد که این بار آخر همایون خیلی پرت و پلا می گفت حتی یه جایی از حرف هاش گریه ام گرفت…
همایون و لیلی در اتاق بلقیس با هم حرف می زنند و هر دو می خواهند همدیگر را با حرف ها و نظریه هایشان قانع کنند و لیلی موفق می شه پدرش را راضی کند که برای گرفتن پاسپورت امضا دهد و او به بالکا برود.
دنیایی دیگر
لیلی کودک کاغذ جادویی را به مادرش نشان می دهد اما او فکر می کند که آن ها دیوانه شده اند و حسابی از کولی ها متنفر است که این چیز ها را تو سر بچه هایش انداخته است. همایون بی اهمیت به حرف های روح انگیز کاغذ جادویی را ازش می گیرد و آن را قایم می کند.
روح انگیز و دختر هایش به میان قبیله کولی ها رفته اند و آن ها را که مشغول شادی و رقص و ساز هستند را تماشا می کند.
لیلی درباره زنی حرف می زند که در اتاقکش دور از همه زندگی می کند و به خاطر زیبایی بیش از اندازه اش نقاب بر چهره اش می گذارد که روح انگیز می گوید او به خاطر این که خیلی زشته این کار را انجام میده اما وقتی لیلی می گوید زیبایی او را همایون هم قبول داره باعث مشکوک شدن روح انگیز می شود و تنهایی به سراغ او می رود و یواشکی نگاهش می کند که بی رخ مقابلش می ایستد و روح انگیز به خاطر کار یهویی او ترسیده فرار می کند.
حال
لیلی برای همه اعضای خانواده اش صبحانه آماده کرده است تا باهاشون حرف بزند و راضی شان کند و به تمنا می گوید اگر او چند وقت، با اون پیرمرد وقت بگذراند من تمام تلاشم رو برای پیدا کردن راز نگارگری انجام می دم و دعوا بالا می گیره که همه خواهر ها به حالت قهر به اتاق هایشان می روند و ترنم در حیاط به لیلی می گوید که من حتما با این پیرمرد ازدواج می کنم و بلد نیستم که کسی رو آزار بدم…
لیلی به سر خاک مادرش می رود و باهاش حسابی درد و دل می کند و از حرف هایی که ترمه خواهر بزرگش که از همه خواهرا رک تر است، شنیده را می گوید که همه چیز هایی که برای خاص بودنم گفتی دروغ بوده …
لیلی به خانه رفته است که شاهنده را می بیند و به اتاق تارا می رود تا دلیل بودن شاهنده در خانه را بپرسد. تارا که می بیند سر لیلی درد می کند او را به آشپزخانه می برد و بهش دمنوش می دهد تا حالش بهتر شود و با هم کمی گپ می زنند و لیلی از سوتی های تارا می فهمد که با شاهنده ارتباط دارد.
ترنم روی تاب داخل حیاط نشسته است و آهنگ گوش می دهد که لیلی به سمتش می رود.
ترنم و لیلی با هم گپ می زنند و لیلی همچنان از کتاب و نگارگری و هفت پیکر و بهرام گور حرف می زند و از ترنم می خواد یک متن فرانسوی که بیوگرافی القیروانی نویسنده کتاب درباره لیلی است را برایش ترجمه کند.
ترنم با حوصله برایش ترجمه می کند و در آخر می فهمد که القیروانی نویسنده ی ناشناس ایرانی بوده که هیچ وقت برای گرفتن جایزه هایش نرفته و کسی ندیدتش…
لیلی بعد از شنیدن حرف های ترنم با کسی حرف می زند و ازش می خواهد اطلاعات کاملی را راجب القیروانی پیدا کند.
فاخر پسری که قول داده بود برای آن زن اطلاعات کاملی درباره القیروانی پیدا کند، تمام آثارش را پیدا کرده است و آن ها را تحویل می دهد که به دردش نمی خورد و می گوید آدرس شخص جدیدی که مرده را برایش پیدا کند و می رود.
فاخر در حال رفتن به خانه است که آرش سر راهش سبز می شود و او را بابت این که چرا آمار تئاتر لیلی را در نیاورده و بی اجازه برای دزدی به خانه اتحاد رفته است بازخواست می کند که گویا فاخر هم بی رخ را دیده و گمان کرده که آرش با لباس مبدل به کمکش رفته بوده است…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا