خلاصه داستان قسمت هفدهم سریال از سرنوشت ۳ از شبکه ۲ + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت هفدهم سریال از سرنوشت ۳ را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. از سرنوشت سریالی درباره مشکلات زندگی و مسائل اجتماعی دو کودک است که در پرورشگاه زندگی میکنند وسرنوشت آن ها تا دوران نوجوانی و جوانی در سریال از سرنوشت به تصویر کشیده میشود. امیررضا فرامرزی و راستین عزیزپور دو بازیگر اصلی سریال از سرنوشت هستند که نقش نوجوانی آنها را دارا حیایی و کیسان دیباج بازی می کنند.

قسمت هفدهم سریال از سرنوشت ۳ 

نگهدار تهدیدش میکنه میگه میخوای زنده بمونی یا نه که هاشم سر تکون میده بهش میگه این چاقویی که خوردی جاشو من گفتم اگه یکبار دیگه با اون فیلم کذائی که داری تهدیدی کنی یا در آینده به کسی نشون بدی دیگه این چاقو میخوره به قلبت نه فقط خودت بلکه زنت هم باهات میاد اون دنیا و میره. نغمه و مادرش که با سهراب و آقای قناد تو حیاط بیمارستان بودند، مامان پوری به نغمه میگه زنگ بزن ببین اسماعیل کجاست که نغمه میگه جواب نمیده هرچی میگیرم. تو ماشین سهراب موقع برگشت خاله پوری میگه استرس گرفتم زنگ بزن ببین این پسر کجاست که نغمه بعد از چند بار زنگ زدن میبینه یه نفر گوشی اسماعیلو جواب میده که میفهمه از بیمارستانه که سریعا خودشونو به بیمارستان میرسونن. تو بیمارستان درحال جستجو بودن که یک جسد را به سردخانه میبردن، وقتی خاله پوری اون تختو دید ازش خواست یک لحظه صبر کنه، سهراب پارچه سفیدو کنار میکشه که آنها میبینن اسماعیله و صدای جیغ و گریه آنها تو بیمارستان می پیچد.

شاهرخ به ملاقات منصور میره و ازش میپرسه چرا باهم درگیر شدین؟ اصلا چی شد که یکدفعه دعوا کردین؟ منصور میگه اصلا نمیدونم چیشد یکدفعه اومد داد زد که تو میخواستی بچتو بکشی تو به زن و بچه خودتم رحم نکردی بعد چسبید بهم بقیه اومدن جدامون کنن که یکی اومد با چاقو زد بهش اصلا نفهمیدم کی بود چی شد اصلا چرا باید همچین حرفی بهم بزنه؟ شاهرخ بهش میگه راسیتش اومدم بهت همینو بگم که سهراب الیاسی همونی که اومد دادگاه شهادت داد دوست هاشم پسرته. منصور باور نمیکنه و میگه پسر من مرده که شاهرخ همه ماجرارو بهش میگه. منصور میفهمه که مینا زنش و شاهرخ از همه ماجرا خبر دارن و همه اتفاقای گذشته را مرور میکنه حالش بد میشه و به سلولش برمیگردد. فردای آن روز وقت ملاقات کسی نمیاد پیش هاشم، هاشم تعجب میکنه و با موبایل پرستار به سهرتب زنگ میزنه که کجایین چرا نمیاین، سهراب از سرخاک اسماعیل دور میشه و بهش میگه اومدم از صبح دنبال پلمپ کارگاه نمیرسم بیام امروز ببخشید. فرداش وقتی سهراب قبل از وارد شدن به اتاق هاشم لباس مشکیشو عوض میکنه بعد میره تو. هاشم میگه یک چیزیو داری ازم مخفی میکنی اون چیه؟ نغمه چرا نمیاد که سهراب میگه فشار چشم خاله پوری بالا رفته بردن همون بیمارستان همیشگی. هاشم باور نمیکنه که زنگ میزنه به نغمه و ازش میپرسه اونم همینو میگه…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا