خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال حکم رشد از شبکه سه

سریال حکم رشد یک ملودرام پلیسی و‌ خانوادگی است که به موضوعات فرهنگی و آسیب‌ های اجتماعی توجه ویژه دارد. خلاصه داستان قسمت پانزدهم سریال حکم رشد را در ادامه این مطلب از سایت جدولیاب مطالعه می کنید با ما همراه باشید.

قسمت پانزدهم سریال حکم رشد

ذبیح در اداره پلیس مشغول کار است که بر روی گوشی اش پیام می آید و با دیدن عکس غلام و محبوبه بهم می ریزد و به سرعت به خانه محبوبه می رود.
محبوبه بیرون می آید و تلاش می کند که هی حلقه دستش را نشان بدهد و غلام هم پشت سر او بیرون می آید، ذبیح می گوید اومدم بهت اطلاع بدم که اگه خلاف بری تو رو هم دستگیر می کنم و می رود.
بعد از رفتن ذبیح، غلام برای این که همه چیز طبیعی تر باشه تصمیم می گیرد محبوبه را با خودش به خانه اش ببرد و او هم از خدا خواسته چشم می گوید…
نوچه افشین که وظیفه تعقیب غلام را بر عهده داشت برایش خبر می برد که او یک در مخفی در خانه اش دارد و کروکی اش را به افشین کافر می دهد.
منصور وسایل مورد نیاز محبوبه را سوار وانت می کند و با خودش و بچه هایش به خانه غلام می برد. با رسیدن محبوبه، نوید ۵۹ سوار موتورش می شود و به سرعت می رود.
سایه با شنیدن حرف های برادرش نوید به سرعت به سمت خانه غلام می رود.
محبوبه به غلام می گوید که بهتر است سایه همه چیز رو از زبون خودت بفهمه تا داداشش… اما غلام دست دست می کند و می ترسد که سایه ازش متنفر بشود.
نوید خانه سایه پیش نامی می ماند.
سایه به خانه غلام می رود و قبل از هر چیزی محبوبه و بچه هایش را خانه بیرون می کند. محبوبه شروع به حرف زدن و داد و بیداد کردن می کند اما سایه بی توجه در را می بندد و داخل حیاط خودش با غلام حرف می زند اما غلام هم پای کارش می ایستد و سایه با قهر از آن جا می رود.
بعد از رفتن سایه، محبوبه و بچه هایش به داخل خانه می روند و او هم مستقیما به خانه ذبیح می رود و مامان توران را با خودش می برد.
ذبیح به خانه پویا رفته است و با او گپ می زند. ذبیح سر حرف را باز می کند و می گوید چرا زن نمی گیری و او هم با جواب های سر بالا ذبیح را می پیچاند.
پروفسور با یکی از نوچه هایش راه می رود و حرف می زند که دم خانه یکی از آدم هایش صدایش می کند و می گوید اقدس خانم با جیغ و داد کل خونه را به دهن گرفته
با باز شدن در اقدس خواهر پروفسور تهدیدش می کند که او را لو می دهد اما پروفسور به خواهرش می گوید فکر این که اجازه بدم تو با بچه از این خونه بری رو از فکرت بیرون کن، همان زمان افشین کافر و نوچه اش با لگد در را باز می کنند و به داخل می روند.
افشین کافر با حرف هایش سعی می کند همه آدم های غلام را برای خودش کند.
سلیم در خانه از مادرش خداحافظی می کند تا به دانشگاه برود. او در ایستگاه اتوبوس نشسته است و سودابه هم به کنارش می رود و تظاهر به حرف زدن با مادرش می کند، گوشی سودابه خاموش می شود که از سلیم گوشی اش را قرض می گیرد تا به مادرش زنگ بزند که طبق نقشه، موتوری گوشی او را می دزد و می رود. آن ها به دنبالش می دوند اما بهش نمی رسند و سلیم حسابی سر دختر داد و بیداد می کند و او را بابت این که نشسته حرف نزد، بازخواست می کند.
سودابه هم ماشین می گیرد و او را به زور به مغازه موبایل فروشی می برد و می گوید این جا مال برادرم هست و بهترین گوشی را بهش می دهند.
دزد ها گوشی را برای زیبا می برند و او با گوشی سلیم، به زهره زنگ می زند اما هیچ چی نمی گوید.
سودابه سر صحبت را با سلیم باز می کند و از زیر زبونش رمز گوشی اش را بیرون می کشد و می فهمد که او بیماری کلیوی دارد و در صف پیوند است، سودابه موقع خدافظی شماره اش را روی کاغذ برای سلیم می نویسد و با گوشی به او می دهد.
سودابه بعد از تموم شدن کارش به خانه می رود و به خواهرش می گوید که او پسر ساده ای بود و بهش نمی خورد پسر ذبیح باشه اما زیبا فکر می کنه دل اون براش سوخته و بهش میگه قدم بعدی باید براش کلیه پیدا کنی تا بیشتر پیشش عزیز بشی…
افشین به دنبال زیبا می رود تا برای شام با هم بیرون بروند، اما قبل از آن افشین از داخل خانه تفنگش را بر می دارد و با هم به رستوران می روند و حین شام خوردن با هم گپ هم می زنند.
منصور برای نوید ۵۹ خبر می برد که امشب قرار است افشین کافر آقا غلام رو بزنه. نوید ۵۹ همه آدمای غلام رو جمع می کنه و منتظر اومدن افشین و دار و دسته اش میشینه.
آن ها از راه می رسند که افشین عصبی از ماشینش پیاده می شود و به آدم فروش لعنت می فرستد و همه با هم درگیر می شوند.
مامور های پلیس از راه می رسند که نوید ۵۹ از اینور، افشین کافر و زیبا هم از طرف دیگر فرار می کنند و بقیه دستگیر می شوند.
نوید به خانه غلام رفته است که غلام حسابی از این که در جریان دعوا نبوده عصبی است و نوید را به خانه سایه می فرستد تا ذبیح دستگیرش نکند و دیگر بدون اطلاع او کاری انجام ندهد.
نوید سعی می کنه نظر غلام نسبت به مامان توران را عوض کند که موفق نمی شود …
مامور ها تمامی اراذل را بازداشتگاه برده اند و ذبیح برای رسیدگی به آن ها می رود.
سایه پکر در خانه نشسته است، مامان توران برای خودشون چای می ریزد و کنار عروسش می نشیند و باهاش حرف می زند و راضی اش می کند تا خودش به کنار غلام برود و او هم با نامی به خانه ذبیح میره و قول میده مراقبش باشد.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا