خلاصه داستان قسمت پنجم سریال داستان یک شهر از شبکه پنج

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت پنجم سریال داستان یک شهر از شبکه پنج را می خوانید، این سریال به کارگردانی محمدرضا‌ آهنج و تهیه کنندگی فرشید محمودی در ۲۶ قسمت ساخته شده است. در سریال داستان یک شهر قرار است گروه برنامه «در شهر» با یک تماس به دل ماجرایی بروند که اتفاقات دیگری هم در این بین رقم خواهد خورد.

قسمت پنجم سریال داستان یک شهر

مردی در زندان چشم به تلویزیون دوخته و برنامه در شهر را می بیند، حکم اعدام او آمده و دو تا از هم بندی هاش برای دلداری به کنارش می روند اما او بیخیال تر از این حرف هاست و با نشون دادن پیمان به او می گوید این رفیق دوران مدرسه ام بوده و ۴ سال کنار هم می نشستیم…
مراسم خاکسپاری آقای متین شروع شده و پیمان با چشم های گریون تمام لحظات را مقابل دوربین در شهر ثبت می کند و حالش خراب می شود که رئیس جدید برنامه به آن جا می رود تا آرامش کند که پیمان تنها به کناری می رود و از دور آن ها را تماشا می کند، دختری به سمت می رود و بهش تسلیت می گوید…
پیمان با تعجب نگاهش می کند و بهش می گوید دوباره شروع نکن ولی دختر شاخه گلی به سمتش می گیرد و می گوید من تمام دنیا را گشتم و هر کاری کردم تا تورو برای یه ساعت فراموش کنم ولی نتونستم… برای همین برگشتم تا بمونم پات و می رود…
پیمان با بهت تمام مسیر رفتنش را تماشا می کند و هیچ نمی گوید…
پیمان در بیمارستان بند کفش های پدرش را می بنند و سر روی پایش می گذارد و گریه می کند، دکتر معالج پدر پیمان به اتاق آن ها رفته و تمام نکاتی که باید از حالا به بعد را رعایت کند را بهشون گوشزد می کند و می گوید مسئول بیمه تکمیلیتون بهترین باطری رو برای شما خریده و فقط باید از هر گونه شوکه شدن جلوگیری کنید.
پیمان برای ترخیص پدرش به بخش مالی رفته است که مسئول آن جا می گوید تمام هزینه ها رو بیمه پرداخت کرده و ازش می خواد تا پیمان با خانم مرتضوی صحبت کند و برای او هم وساطتی کند تا بتواند دارو های بیماری ام اس مادرش را بگیرد…
پیمان متوجه می شود که ممکن است این ها همه کار شهناز باشد و به دفتر می رود. آزاده به استقبالش می رود و حال خودش و پدرش را می پرسد که او می گوید خوب است و به اتاق رئیس می رود تا علت پخش نشدن گزارشش را بگیرد که او می گوید اصلا به صلاح نیست که حال پیمان خراب می شود و از اتاق او بیرون می رود.
پیمان به اتاق خودش رفته و با آزاده و آزاد برادر آزاده حرف می زند و ماجرایی که شهناز شروع کرده را براشون تعریف می کنه و می گوید می خواهم از شهناز شکایت کنم تا این بازی جدیدی که راه انداخته را تموم کنم…
آزاده به آن ها می گوید شاید شهناز هنوز هم به پیمان علاقه داره ولی پیمان بخاطر بهم نریختن او حرفی نمی زند..
یک تعمیرگاه ماشین با پرسنل دختر مشغول به کار است و گندم دختری که رکورد دار تعویض لاستیک ماشین است و قرار است مقابل دوربین برنامه در شهر برود.
نهال دوست همان دختر هم به دعوت شده و با پدرش به آن جا می رود، گوهر مادر گندم در حال صحبت با بچه های گاراژ است که شوهرش به آن جا می رود و می خواهد گندم را با خودش ببرد که درگیری پیش می آید و گندم برای این که با پدرش نرود می دود که توی یک حوض می افتد و سرش ضربه می خورد.
تیم در شهر برای گرفتن گزارش به آن جا می روند که یکی از بچه ها به آن ها می گوید گزارش را برای روز دیگری بگذارند و به داخل می رود…
مامور ها برای بردن شوهر سابق گوهر به آن جا رفته اند و آمبولانس هم گندم و پدر نهال که دماغش شکسته را به بیمارستان برده اند که تیم در شهر هم همراهشان می رود.
پدر نهال بعد از جا انداختن دماغش از مادر گندم خاستگاری می کند، از طرفی دیگر هم پیمان و آزاده با نهال و گندم حرف می زنند و بهشون قول میدن بعد از خوب شدن گندم ازشون گزارش بگیرند.
پدر فرید و زن سومش با هم حرف می زنند و همسرش می گوید که من می خوام یه مدت برم پیش خدیجه که پا به ماهه و بیام، دختر دیگر پدر فرید هم وسایل آشپزخونه را می شکوند و داد و بیداد می کند که این خونه از حالا به بعد برای منه…
تیم در شهر جلسه گذاشته اند و آقای ستوده برای بچه ها حرف می زند و می گوید باید گزارشات را به سمت شادی ببریم که مسئول تدارکات شرکت تلفن را برای پیمان می برد و می گوید آقایی از زندان زنگ زده و میگه من رفیقتم…
پیمان تلفن را می گیرد و حرف می زند، او خودش را معرفی می کند و می گوید من کیوانم فلان رفیقت تو مدرسه شریعتی سمت شاپور و با هم گپ می زنند، پیمان بهش می گوید خودم از زندان میارمت بیرون که کیوان با گفتن حکمم اعدامه و قتل کردم تلفن را قطع می کند و می رود.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا