خلاصه داستان قسمت پنجم سریال نوبت لیلی

سریال نوبت لیلی به کارگردانی و تهیه کنندگی روح‌الله حجازی ساخته شده است که خلاصه داستان قسمت پنجم آن را در این مطلب مطالعه می کنید. این سریال هر هفته دوشنبه ها ساعت ۲۰:۰۰ از پلتفرم نماوا پخش خواهد شد.

قسمت پنجم سریال نوبت لیلی

عده ای در یک فضای سبز که برای همان عمارت روح انگیز است، مشغول تفریح هستند و خانم مسنی مقابل یک نقاش ایستاده است و خانم جوانی نقاشی اش را می کشد که بعد از مدتی خستگی را بهانه می کند و به داخل عمارت می رود.
روی دیوار عمارت پوستر های آنتیگون که لیلی در آن ایفای نقش کرده است، چسبیده شده است.
پیرمردی که از تمنا خاستگاری کرده است در همان عمارت حضور دارد. مردی که عمارت را از روح انگیز خریده بود به پیرمرد می گوید که اگر دست از پا خطا کند و به سمت دختر همایون اتحاد برود، او را لو می دهد تا آبرویش نیز برود.
همایون هم که چند روزی است حال خوبی ندارد به عمارت رفته است و با همان خانم مسن مشغول درد و دل است که خانم تنها گوش می دهد اما حرفی نمی زند.
همایون از هر دری حرف می زند تا خانم مسن را مجبور به حرف زدن کند اما او تنها به همایون نگاه می کند و هیچ نمی گوید.
همایون عزم رفتن می کند که پیرزن شروع به حرف زدن می کند و جمال را صدا می کند و نگران مشق هایش است که همایون می فهمد او حواس پرتی دارد و با خیال راحت به کنارش می نشیند و باهاش حرف می زند و از اتفاقی که شب فوت روح انگیز افتاده بود و کسی مثل خودش را دیده بود می گوید و خدا رو شکر می کند که او حواس پرتی دارد و با خیال راحت می تواند باهاش صحبت کند که خانم مسن شروع به گریه می کند و همایون برای بردن پرستار به بیرون می رود اما پیدایش نمی کند و شروع به داد و بیداد می کند.
لیلی در حال رفتن به جایی است که موتوری توجهش را جلب می کند اما لیلی سریعا به اتاق فرار ترمه می رود و آن جا با هم درباره کار هایی که قرار است انجام دهند حرف می زنند که ترمه، لیلی را به داخل اتاق سفیدی می برد و از داخل دوربین شروع به صحبت کردن باهاش می کند که یهو صداش قطع می شود و نور اتاق هم قطع و وصل می شود و او تصاویر بی رخ را به صورت ناگهانی می بیند.
ترمه داد می زند که قفل خراب شده است اما با کلب بدبختی بلاخره بیرونش می آورد که لیلی را حسابی ترسیده می بیند و می گوید این جا اتاق فرار نیست و اتاق شکنجه است.
لیلی در دنیای دیگر
لیلی با بی رخ حرف می زند که او می گوید خائنی در کنارش وجود دارد که لیلی تایید می کند و می گوید بله آدم های زیادی هستند.
در این دنیا لیلی کوچک است و تمام خانواده اش را در حال شادی و خوشحالی می بیند و هر کس به کار و شادی مشغول است.
لیلی از داخل زیبابین پدرش را می بیند که به سمت کالاسکه بی رخ رفته است و سعی دارد داخل آن را ببیند و درش را باز می کند و به داخل می رود که ماسک بی رخ را می بیند و روی صورتش می گذارد و به هر چیزی که آن جا هست دست می زند که زنی از پشت پرده انتهای کالاسکه او را بی چشم و رو خطاب می کند.
همایون از شنیدن صدای او جا نمی خورد و جوابش را می دهد و می گوید که تو هنوزم مثل گذشته ها زبون تند و تیزی داری اما من از اتفاقی که افتاده نه خوشحالم نه شرمسار اما بی رخ ادعا دارد که بهتر بود می مردی تا من را تنها می گذاشتی و از او می خواهد که زودتر برود تا کسی ندیده اش…
همایون از او خواهش می کند که یکبار دیگر ببینتش اما او می گوید دیگر دلم نمی خواهد ببینمت و اگر زودتر نروی یک بلایی سرت می آورم که همایون چیزی از قبیله اش می گوید و می رود.
لیلی به سمت مادرش می رود و ادعا دارد کسی را دیده که آتش از دهانش خارج می شود اما روح انگیز آرامش می کند و می گوید این ها تمام تردستی است و همایون را از دور می بیند که در حال آمدن است و ازش می خواهد که به دنبال دخترا برود اما او از جشن اول تابستان حرف می زند که باعث حرصی شدن روح انگیز می شود.
لیلی در پلاتو به همراه دوستش حضور دارد و تمام اتفاقاتی که بعد از سفر به یزد برایش افتاده را تعریف می کند و او گمان می کند که در سرزمین عجایب به رویش باز شده است.
زنی که از دنیای دیگری آمده به کمک گردنبندی که در دست دارد به یک جایی که شبیه به عتیقه فروشی است، خودش را رسانده و با همان ساعت درون دستش در مغازه راه می رود و مقابل مرد عتیقه فروش می ایستد که مرد بدون هیچ حرفی گردنبندی را مقابلش قرار می دهد.
زن سعی می کند آن را دقیق ببیند که مرد به او ذره بین می دهد تا دقیق تر ببیند اما زن می گوید من سازنده آن را می خواستم و مرد می گوید این کار گلبادی ها است و زن قصد رفتن می کند که مرد می گوید یکم بمان تا خودش بیاید.
پسری که به دنبال انتقام از لیلی است با کسی که او را اجیر کرده تا آمار لیلی را درآورد حرف می زند و می گوید که خودم آمار بیشتر درآوردم و بهتر است مدتی دور و بر من پیدات نشه.
خانم در عتیقه فروشی نشسته است که فخار به آن جا می رود و می گوید این عتیقه ها را از شهرستان گلبادی ها می آورم و او از فخار می خواهد که کتاب نوبت لیلی نوشته هانیبال قیربانی را برایش پیدا کند و او قول می دهد که برایش ببرد.
لیلی سر درد دارد با یک پارچه سفید خودش را روی تخت پدرش که روی آن خواب است می اندازد که همایون ترسیده از خواب می پرد و او را به اتاقش می فرستد تا بخوابد.
دنیای دیگر
لیلی از پسر بی رخ علت این که چرا مادرش صورتش را می پوشاند، سوال می پرسد که پیرمردی می گوید این به دلیل زیبایی بیش از اندازه او است.
این دنیا
لیلی پتویش را از روی سرش می کشد و به عکس مادرش روی میز خیره می شود و کتاب نوبت لیلی را در آغوش می کشد تا داستان جدیدی را بخواند و خواب می بیند کنار مادرش است اما او نمی بینتش که لیلی در خواب به گریه می افتد.
مردی با آرش حرف می زند و می گوید بهتر است دست از گشتن به دنبال نگارگری برداری اما او اصرار می کند و می گوید من باید همه تلاشم را برای او بکنم، پدرم را به خاطر آن کشتند که مرد می گوید برای گرفتن انتقام بهتره بکشیشون… نه که انقدر برایشان وقت بگذاری…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا