خلاصه داستان قسمت چهارم سریال از سرنوشت ۳ از شبکه ۲ + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت چهارم سریال از سرنوشت ۳ را مطالعه می کنید. با ما همراه باشید. از سرنوشت سریالی درباره مشکلات زندگی و مسائل اجتماعی دو کودک است که در پرورشگاه زندگی میکنند و سرنوشت آن ها تا دوران نوجوانی و جوانی در سریال از سرنوشت به تصویر کشیده میشود. امیررضا فرامرزی و راستین عزیزپور دو بازیگر اصلی سریال از سرنوشت هستند که نقش نوجوانی آنها را دارا حیایی و کیسان دیباج بازی می کنند.

قسمت چهارم سریال از سرنوشت ۳

سهراب به سمیرا خانم میگه از مادرم میخوام برام بگی که سهیلا میگه من خوشم نمیاد یکی بیاد سهیلایی که ۱۲ سال پیش اونور میله ها بوده رو بیاره جلو چشام دوستی من و مادرت تو همون زندان تموم شد و رفت ازش هیچ خبری ندارم یهراب میگه من انقدر میرم و میام تا جواب سوال های منو بدی آخر. هاشم دوربین مدار بسته کارگاه را چک میکنه تا بفهمد کی وسیله تو کارگاه را برداشته و دزدیده که میفهمه کار ایرج بوده و داوود هم ایرج را دیده که دریل را برداشته واسه همین عصبانی میشه و به همه شان میگه من داداش نامرد نمیخوام همتون ازینجا برین که یکی از آنها میگه اونجوری که تو فکر میکنی نیست داری زیاده روی میکنی که هاشم رو حرفش میمونه و میگه داداش هاشم مرد. فردای آن روز سهیلا به رستوران میره و میبینه دوباره سهراب اومده ولی بازم چیزی نمیگه و یکی از کارکنانش سهراب را از رستوران بیرون میاندازد که سهیلا میگه خود پسر مهلقاست و یاد قدیم میافتد (سهیلا با مهلقا در پارک بودن که مهلقا میگه پسرم اونور فواره ست همینجا بمون دیگه و از خوشحالی میگه وای باورم نمیشه که سهیلا میگه برو پسرتو ببین، مهلقا در حال رفتن بود که یکدفعه سهیلا داد میزنه و به سمت مهلقا میدود و میبیند که روی زمین افتاده. بعدا یکنفر که همان همراه شاهرخ ماجدی بود به سهیلا پول میدهد و میگه برو تهران زندگیتو بساز و تهدیدش میکند)

سهراب، سهیلارو تعقیب میکند و به مادرش میرسد و بعد از رفتن سهیلا با مادرش صحبت میکند، مادر سهیلا به سهراب میگه سهیلا هیچی نمیدونه فقط واسه این از جواب دادن تفره میره چون از گذشتش فرار میکنه برو پی زندگیت که سهراب میگه زندگی من مادرمه که بدونم چی کسی این بلاهارو سرش آورده و تقاصشو بده و به سمت تهران حرکت میکند. یکی از بچه ها پیش هاشم میره و میگه قبل از اینکه بچه ها برن حرفاشونو بشنو هاشم میگه بگو بیان تو، ایرج و بقیه میان تو و ماجرارو براش توضیح میدن که ایرج دریل آلمانی را برداشته تا بتواند بفروشد و دندانش را درست کند تا به جراحی نرسد ، ایرج این ماجرارو به داوود میگه ولی داوود میگه میخوام موتور بخرم و بهش پول نمیده، واسه همین ایرج همچین کاریو کرد. داوود وقتی میفهمد که ایرج دزدی کرده برای خودش متاسف میشه و با پول موتورش یه دریل سفارش میدهد تا بیارن و جای دریلی که ایرج برداشته بزارد که قبل از اومدن دریل، هاشم موضوع را میفهمد و این اتفافات میافتد. هاشم وقتی موضوع را میفهمد به بچه ها میگه که برن سرکارشون و به ایرج مقداری پول میده که دندانشو درست کنه.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا