خلاصه داستان قسمت یازدهم سریال جادوگر

سریال جادوگر، ساخته مسعود اطیابی می باشد که در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت یازدهم آن را می خوانید، پس با ما همراه باشید.

داستان سریال ایرانی جادوگر درباره دو جاعل حرفه ای به نام های قدرت و جهانگیر است که تحت تعقیب پلیس قرار دارند و به همین دلیل می خواهند از ایران فرار کنند اما در همین اثنا فکر تازه ای به سرشان می زند و می فهمند با رمالی می توانند پول خوبی به جیب بزنند و همین فکر است که باعث می شود ماجراهای دو دوست خلافکار شروع شود.

قسمت یازدهم سریال جادوگر

پریسا خانم در حال صحبت با تلفن است و به نظر میاد که یکی از آدم هاش کارش و خوب انجام نداده و عصبی شده و به شهاب میگه تیکه تیکش کنند و بندازنش داخل رودخونه جاجرود…
تارا آن جا تمام کار های مندل را برایش تعریف می کند و پریسا هم میگه اگر بتونه پرونده شیوا رو حل کنه او را رمال سفید اعلام می کند…
کامران حسابی به خودش رسیده است و به آدرس خانه ای که مندل و پری و جهان در آن هستند، رفته است…
قدرت و جهان هر دو مقابل او ورد می خوانند و تظاهر می کنند که در حال رمالی هستند…
جهان و قدرت بعد از کلی شامورتی بازی چیز هایی که از زندگی او می دانند را بهش می گویند و قول می دهند که تمام سرمایه اش را برایش برگردونند…
پری با دست پر به خانه می رود و می گوید من صفحه اینستاگرام شیوا رو هک کردم و کلی اطلاعات درباره اش به دست آوردم …
شیوا با مرد جدیدی وارد رابطه شده است و که رحمان نام دارد و دو هزار تا گاو توی لس آنجلس دارد…
جهان و پری و قدرت هر سه درباره شیوا حرف می زنند و برنامه می ریزند که جهان در نقش یک مرد پیر و پولدار ظاهر شود تا او را در دام بیاندازد…
هر سه آن ها شبانه روز کار می کنند تا بتوانند نقشه شان را عملی کنند و جهان را سر راه او قرار بدهند…
پری در نقش فالگیر و گدا مقابل شیوا رفته و حرف هایی درباره شومی و نفرین پیرمرد ها حرف می زند…
جهانگیر در نقش جعفرآبادی وارد شرکت شیوا شده است و با حرف هاش قصد خفن نشون دادن و نزدیک شدن به او را دارد…
پری تمام مدت از بیبی گفتن های جهانگیر حرص می خورد ولی وقتی با موفقیت از آن جا بیرون می آید کمی آروم می شود…
کامران دوباره پیش آن ها رفته است و قدرت و جهانگیر ورد های چرت و پرت می خونند و به کامران میگن که اسم شیوا را بلند صدا کن تا صدات به کائنات برسه و او شروع به داد و بیداد و گفتن خواسته اش می کند…
مسئول خانه سالمندان دوباره به هم نشینی پیرمرد و پیرزن ها گیر داده است که کامران به آن جا می رود و به همشون سلام می کند که یهویی همه آن ها می روند و او به مسئول آن جا میگه که چون خودمو نکشتم ازم ناراحتن و به چای خوردنش می پردازند…
قدرت و پری و جهان با شیوا بازی روانی راه انداخته اند، پری به اتاق او نفوذ کرده است و بعد از بیهوش کردن شیوا به قدرت و جهان میگه برای تمیز کاری به آن جا بروند…
روز بعد شیوا از خواب بیدار شده است و همه چیز را به خاطر می آورد و گمان می کند که خواب دیده است…
تارا همه چیز را درباره مندل برای پریسا خانم تعریف می کند و پریسا شوکه میگه ما سفید ترین رمال قرن را داریم….
شیوا و جهانگیر برای دیدن پروژه ها با هم بیرون رفته اند اما دائما فقط از هم دیگه تعریف می کنند…
قدرت به دنبال خرید پرنده مریض رفته و آن را به خانه شیوا می فرستند تا او را بترسانند… شیوا مشغول چک کردن حساب بانکی های او است که پرنده ای مریض به داخل خانه می رود و او کمی می ترسد…
روز بعد پری در لباس گدا دوباره دم شرکت او نشسته است اما شیوا بی تفاوت از کنارش می گذرد و می رود…
جهانگیر و شیوا داخل شرکت با هم حرف می زنند و حهانگیر کلی وعده و وعید به شیوا می دهد و می خواهد ازش خاستگاری کند که خواهرش به اصطلاح با او تماس می گیرد و می گوید مادر بزرگش مریض شده است…

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا