خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب برای دوستداران سریال های ترکیه ای خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی پشت پرده ازدواج را قرار داده ایم. برای خواندن این مطلب با ما همراه باشید. این سریال به کارگردانی Yusuf Pirhasan و تهیه کنندگی Asena Bülbüloğlu در ژانری درام ، حقوقی ، داستانی تولید شده است. نویسندگان این اثر ترکیه ای oğlu و Toprak Karaoğlu و Ayşe Canan Ertuğ می باشند.

قسمت ۱۰۰ سریال ترکی پشت پرده ازدواج
قسمت ۱۰۰ سریال ترکی پشت پرده ازدواج

قسمت ۱۰۰ سریال ترکی پشت پرده ازدواج

بورا به کلانتری رفته تا درباره ودات بی انگشت اطلاعات به دست بیاره. مامور با دیدن پرونده میگه این فامیلتون جرمش یکی دوتا نیست! بورا میخواد بگه فامیلم نیست که مامور میگه میدونم آخه همچین مردی با شما چه ارتباطی باید داشته باشه! و شروع میکنه به خواندن جرم های او که بورا بهم میریزه. یالین با خودش گونش را به یک خانه میبره گونش میپرسه اینجا کجاست؟ یالین میگه خونه مون و اونو سورپرایز میکنه گونش ذوق میکنه و خوشحال میشه سپس یالین میگه تو یه هولدینگ استخدام شدم و قراره مشغول به کار بشم گونش میگه هولدینگ سگ گردونی داریم؟ یالین میگه نه مهندسی گونش میپرسه تو که از این کار خوشت نمیومد! چیشد؟ یالین میگه من فقط به خوشبخت کردن تو فکر میکنم و همدیگرو در آغوش میگیرن. جلسه تو دفتر آرمان تمام می شود و بوسه پیش آزرا میره و میگه فکر کردی تو بردی آره؟ آزرا میگه فکر نمیکنم موکلت بهم گفت سپس بوسه از قصد میگه افه از من بهت گفته بود؟ من دوست دختر قبلیشم، آزرا میگه بله بهم گفته بود که یه رابطه کوتاه و بی ارزش و گذرا بوده، بوسه حرصش میگیره و میگه گفته ماله چند وقت پیش بوده؟ ۵ ماه و دستشو رو شکمش میزاره سپس از اونجا میره آزرا شوکه میشه و به افه میگه این الان چی گفت؟ افه میگه نمیدونم به خدا ولی اون بچه از من نیست چون چیزی بینمون نبوده! آز ا میگه اگه باشه چی؟ افه میگه هرچی بوده ماله گذشته ست به رابطه ام با تو ربطی نداره آزرا میگه چرا داره من کل زندگیمو جوری زندگی کردم که از همه کسانی که شبیه بابام هستن فاصله بگیرم. افه سعی میکنه جلوشو بگیره و میگه نه من ازت جدا نمیشم ولی آزرا میگه من ازت جدا میشم الانم برو کلی کار دارم! افه با ناراحتی میره و آزرا شروع میکنه به گریه کردن.

صنم حالش بد میشه و آرمان اونو میبره به بیمارستان. آنها از ضعف جسمانی باهم حرف میزنن که دکتر میاد و میگه تبریک میگم شما باردارین، صنم و آرمان شوکه شدن و میگن چی؟ باردار؟ بعد از رفتن دکتر صنم به آرمان میگه من که هیچ وقت دوست نداشم بچه دار بشم چرا دارم میخندم الان؟ سپس باهم میخندن. آنها وقتی به جلوی در دفتر میرسن می ایستند و شروع میکنن به خندیدن و اینکه میخواد چجوری باخبر کنه بورا و خانوادشو حرف میزنه در آخر به آرمان میگه شما اصلا به مامانم چیزی نگین میخوام اولین نفر خود بورا بفهمه بعد فردا همه را جمع میکنم میگم بهشون آرمان قبول میکنه و میگه باشه دخترم هرچی تو بخوای. سپس با خنده میرن داخل و درباره اینکه این بچه الان یه معجزه ست واسه حال بورا حرف میزنن. چولپان که از پشت پنجره اتاقش صنم و آرمان را میبینه با خودش میگه وا اینا تو این وضعیت دارن به چی میخندن؟ دیوونه شدن؟ سپس به سالن میره که با دیدنشون پیششون بره و بپرسه چیشده. وقتی بالا میرن آنها میبینن که چولپان زل زده بهشون ولی صنم به آرمان میگه حواستون باشه دیگه و میره. چولپان تعجب میکنه و به آرمان میگه چیشده؟ به چی انقدر میخندیدین؟ خبر خوبی دارین واسمون؟ بگو! آرمان میگه بریم تو اتاقم حرف بزنیم. آرمان تمام مدت او را میپیچاند و در آخر تصمیم میگیره به بهانه دعوا کردن باهاش ازش فاصله بگیره. صنم به اتاق آزرا میره که میبینه حسابی عصبیه و ازش ماجرای اون روز را میپرسه که بگه چیشده آنها بعد از کمی حرف زدن صنم به آزرا میگه که بارداره آزرا به شدت ذوق میکنه و همان موقع صدای جیغ و خوشحالی چولپان هم میاد که صنم میگه نتونست خودشو نگه داره آخرشم گفت به مامان!

صنم به اتاق آرمان میره که با تیکه میگه خداروشکر اصلا نتونستی چیزی نگی نه؟ سپس چولپان میگه صنم میدونی چه اتفاقی افتاده؟ آرمان میخواد منو ماه عسل ببره مالدیو! آرمان خودش جا میخوره سپس لبخند میزنه. بورا تو خانه خودش نشسته و مدام پرونده های پدرش را میخونه و بهم میریزه سپس نوشیدنی میخوره. او با خواندن جرم های پدرش بیشتر حالش بد میشه و بیشتر نوشیدنی میخوره. صنم وقتی به خانه میره بهش میگه عزیزم کجایی؟ واست یه خبر خوب دارم! صنم وقتی وارد خانه میشه با دیدن وضعیت بورا و بهم ریختگی او حسابی شوکه میشه و میره پیشش تا به درد و دل هاش گوش کنه بورا گریه میکنه و با حالی بد بهش میگه که من اصلا آدم درستی نیستم کلا نطفه ام اشتباه بوده. صنم مدام بهش میگه اینجوری نگو عزیزم تو فقط به خاطر آدم خوبی که هستی شناخته میشی! کسی تو رو با پدرت نمیشناسه! اما بورا با گریه و حال بد میخواد باز نوشیدنی بخوره که صنم از دستش میگیره و میگه بس کن بورا داری منو میترسونی! سپس تمام برگه هارو میریزه زمین و میگه من تورو با اینا نمیشناسم تو مهربونترین و بهترین مردی هستی که دیدم! تو پدر خوبی میشی و به صورت غیر مستقیم بهش میگه که داره پدر میشه بورا جا میخوره و میگه چی داری میگی؟ و میخنده و میگه داری شوخی میکنی؟ از من میخوای بچه دار بشی؟ منی که خودم معلوم نیست بچه کیم؟ من همه چیزم اشتباهه! من خود ابلیسم! صنم از این حال بورا میترسه و وقتی نظرشو درباره بچه میشنوه استرس میگیره و از درون خالی میشه چون توقع این نظرو نداشته و فکر میکرده خیلی خوشحال بشه…

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی پشت پرده ازدواج + عکس

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا