خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی گودال + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی گودال باشید، با ما همراه باشید. سریال گودال ( به ترکی چوقور – به انگلیسی The Pit ) توسط کمپانی Ay Yapim ساخته شده است. تیم کارگردانی آن را Sinan Ozturk و Ozgur Sevimli تشکیل داد. نویسندگی این اثر با Gokhan Horzum بود. سریال ترکی گودال Cukur یکی از محبوب ترین درام های ترکی ۲۰۱۷ است. این درام اکشن و جنایی مخاطبین زیادی را به خود اختصاص داده است. شبکه نمایش دهنده این سریال Show TV می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ آراس بولوت اینملی، دیلان چیچک دنیز، ارکان کسال، ریهان ساواش، مصطفی اوستونداگ، اونر ارکان، ارکان کولچاک کوستندیل، رضا کوجااوغلو، نبیل سایین.

قسمت ۱۰۰ سریال ترکی گودال

خلاصه داستان سریال ترکی گودال Cukur

Kocovali یک خاندان جنایتکار و قدرتمند در منطقه Cukur استانبول هستند. ادریس کوکوالی بزرگ خانواده است. او برای محافظت ازا ین خانواده هر کاری می کند. ادریس چهار پسر دارد. کومالی، قهرمان، سلیم و یاماک. کومالی پسر ارشد خانواده در زندان است. قهرمان پسر دوم ادریس به جای برادرش فعالیت ها را رهبری می کند. سلیم که سومین فرزند خاندان است خیلی خوب در زمینه شغل خانوادگی عمل نمی کند. یاماک که پسر کوجک خانواده است علاقه ای به شغل خانوادگی ندارد. او زندگی کاملا متفاوتی را دنبال می کند. با ورود Vartolu که رقیب حریص و قدرتمند خاندان کوکوالی ست، مواد مخدر به منطقه می رسد. ادریس کوکوالی پیشنهاد وارتلو را برای پخش مواد مخدر در منطقه نمی پذیرد. با مخالفت خاندان کوکوالی افراد وارتلو قهرمان کوکوالی را می کشند. ادریس پس از مرگ پسرش به شدت می شکند. حال کسی نیست تا انتقام را بگیرد. قهرمان کشته شده است و سلیم قادر به گرفتن انتقام نیست. از طرفی برادر بزرگ هم در زندان است. یاماک تنها کسی ست که برای خانواده مانده است تا انتقام بگیرد. تا خانواده را روی پا کند. اما او می خواهد دور از خانواده باشد. او با دختری به نام Sena می خواهد زندگی آرامی داشته باشد. اما این امکان ندارد. صبح عروسیش، یاماک مادرش را می بیند. از داستان اتفاقات Cukur آگاه می شود. پس تصمیم می گیرد به محله خود باز گردد. او سنا را رها می کند. یاماک با رها کردن سنا به چرخه جنایت و خشونت خانواده باز می گردد.

خلاصه داستان قسمت ۱۰۰ سریال ترکی گودال

سعادت در خانه است و با اینکه درد می کشد به سنا اجازه نمی دهد تا به بیمارستان بروند چون نگران است که جریان را بقیه هم بفهمند. سنا مدام گریه می کند و سعادت از او می خواهد آرام باشد. از طرفی وارتلو با ناراحتی چشم به در خانه سعادت دوخته و مدد که حال او را می داند می گوید: «داداش یکم دندون رو جیگر بذاری، این کار حل شه سعادتم حل میشه.. » وارتلو با ناامیدی می گوید: «این کار حل شه، حل شدن اون یکی کار غیرممکنه. » ناگهان او سعادت و سنا را می بیند که از در خانه بیرون آمدند و می فهمد که حتما خبری شده و دنبالشان به راه می افتد. وارتلو می بیند که سعادت و سنا وارد بیمارستان شده اند و نگران می شود اما مدد از او می خواهد دست نگه دارد و جلو نرود. از طرفی دکتر وقتی می بیند که سعادت چاقو خورده فورا دست به کار می شود اما سعادت به او می گوید: «ما تو محله مون بیمارستان داریم ولی موضوع یکم حساسه ممکنه من حامله باشم.. » سنا با ناراحتی از او معذرت خواهی می کند و گریه اش می گیرد. دکتر حال سنا را می بیند و به او مشکوک می شود اما سعادت قضیه چاقو خوردنش را جور دیگری تعریف می کند که دکتر حرف او را باور نمی کند.  وارتلو طاقت نمی آورد و بالاخره وارد بیمارستان می شود و حال بد سنا را می بیند. اما سعادت از او می خواهد زودتر برود چون مسئله ی شخصی است.

وارتلو کلافه از انجا بیرون می رود و همراه مدد به سمت محله می روند. سلیم مست به خانه می رسد و ادریس از او می خواهد به اتاقش بیاید. ادریس وقتی حال او را می بیند دلیلش را می پرسد که سلیم با پررویی جواب می دهد و ادریس سیلی محکمی به او می زند و بعد هم از او می خواهد برود بخوابد تا کسی او را ندیده و به حالش تاسف می خورد. یاماچ با عصبانیت به یک کلوب می رود و بعد از دعوا کردن با نگهبان های آنجا و بهم ریختن آن، به رئیس کلوب عکس امراه، وارتلو و ناظم را نشان می دهد و می پرسد که هرکدام را می شناسد یا نه؟ رئیس تایید میکند که وارتلو و امراه را می شناسد و یاماچ کلافه می شود. از طرفی یاماچ متین و کمال را مامور کرده تا ناظم و امراه را تعقیب کنند و منتظر بمانند تا دستور حمله بدهد. یاماچ خودش هم به خانه می رود و وقتی سلیم را خوابیده در تراس خانه می بیند، رویش پتویی می کشد و با غم به او خیره می شود. بعد هم به متین زنگ می زند و دستور حمله را می دهد. متین هم به کمال خبر می دهد و هردو همزمان به ناظم و امراه حمله می کنند. امراه از دست کمال فرار می کند و کمال هم به دنبال او می رود و هردو در جایی به هم میرسند و شروع به دعوا و کتک کاری می کنند تا زمانی که هردو خسته و بی رمق می شوند و امراه کمال را هل میدهد و سر او به میله ای می خورد و به این ترتیب امراه فرار می کند. متین هم هرچقدر که انبار مورد نظر را می گردد ناظم را پیدا نمی کند. ناظم که در هواکش پنهان شده با تماس تصویری به امراه زنگ می زند و میتن و افرادش را به او نشان می دهد.

امراه هم به او پیام میدهد که بی حرکت بماند تا خودش را برساند. دکتر به سعادت و سنا خبر می دهد که زخم سطحی بوده و مشکلی ندارد و بعد هم تایید می کند که پنج هفته است که سعادت حامله است و سعادت با درماندگی گریه می کند. سعادت یادش می افتد که بیبی چکش را گم کرده بود. از سنا می خواهد وقتی به خانه رفت آنجا را خوب بگردد چون نگران است که کسی آن را پیدا کند. سلیم وقتی چشمانش را باز می کند و یاماچ را بالای سر خود می بیند که به او خیره شده کمی جا می خورد. یاماچ به او می گوید بلند شود و سرجایش بخوابد. همان موقع متین به یاماچ زنگ می زند و یاماچ به او می گوید که دیگر برگردند. بعد هم یاماچ به اتاق سنا می رود و وقتی می بیند که نیست سراغ خانه سعادت می رود و سالم به او خبر میدهد که هردو با هم به خانه مادر سنا رفته اند. یاماچ هم قبول می کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا