خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی حسرت زندگی + عکس
در این مطلب از سایت جدولیاب شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۱۰۱ سریال ترکی حسرت زندگی هستید همراه ما باشید. سریال حسرت زندگی با تمرکز بر زندگی شخصیتهای مختلف، روایتگر قصههایی از عشق، خیانت، دسیسه و روابط پیچیده انسانی است. شخصیتهای اصلی سریال هرکدام با مشکلات و چالشهای زندگی خود دست و پنجه نرم میکنند و در این میان، روابط خانوادگی و عاشقانه آنها تحت تأثیر قرار میگیرد.
قسمت ۱۰۱ سریال ترکی حسرت زندگی
نیلوفر گریه میکنه و حسابی حالش بد شده که بهش آب میدن و آرومش میکنن. طاهر میره به حسن زنگ میزنه تا ببینه میتونه بفهمه وجدان کدوم کلانتری رفته یا نه او اسم و فامیلشو میگیره. طاهر و حاجی رشاد میخوان برن سمت کلانتری که طاهر بهش میگه شما نیاین بهتره بابا هم خسته میشی هم معلوم نیست واسه چی انداختنش بازداشتگاه چیچک هم تأیید میکنه و میگه طاهر راست میگه بهتر شما نری بسپاری به خودش حاجی میگه وقتی به نیلوفر ربط داره یعنی به منم ربط داره نمیتونم اونجوری ببینمش بهتره شما دخالت نکنی تو کارهام! و میره طاهر از چیچک معذرت میخواد از طرف حاجی و میگه همه اذیت شدن حالشون خوب نبود چیچک میره. بعد از چند دقیقه عمر و چیچک و غمزه مادربزرگو میبرن به سمت خانه. اونجا غمزه با عمر حرف میزنه درباره اجازه کردن خونه بحث بالا میگیره و دعوا میکنن و عمر بهش میگه که میری پس میدی و برمیگردی اینجا غمزه قبول نمیکنه و میگه تو بیا بریم تو خونه خودمون! اما عمر قبول نمیکنه و در آخر غمزه و تونا با چمدان هاشون از اونجا میرن و عمر میشینه و با اشک رفتنشونو تماشا میکنه. چیچک میاد و با حرفاش میخواد غمزه را بد جلوه بده که عمر بهش میگه هروقت ازتون نظر خواستم نظر بدین وگرنه نگه دارین پیش خودتون! و از اونجا میره اتاقش.
غمزه و تونا رفتن به خونه شون و تونا حسابی خوشحاله از خونه و میگه که چقدر خوشگله کی به مامان بزرگ خبر میدی؟ غمزه میگه امشب دیگه دیروقته فردا میگم غمزه از خوشحالی تونا خوشحاله ولی با یادآوری نبود عمر بهم میریزه. حسن کارهای وجدانو کرده و وقتی بیرون میاد به طاهر میگه که کمی دیگه میاد بیرون حاجی و نیلوفر هم به اونجا اومدن و حاجی از حسن حساب میگیره که تو کی هستی و چه کاره ای که تو این فرصت کم این اطلاعاتو پیدا کردی؟ بعد از چند دقیقه حسن میره و وجدان میاد که نیلوفر بغلش میکنه. وجدان با دیدن طاهر و حاجی دعوا میکنه که اومدین این حال منو هم ببینین؟ نیلوفر سرزنشش میکنه و میگه بس کن مامان اینا بدتو نمیخوان همه واسه کمک به تو اینجان کاری کردن که الان بیرونی! وجدان جا میخوره و میگه واقعا؟ طاهر تو این کارهارو کردی؟ طاهر میگه فقط واسه نیلوفر این کارو کردم چون ما نمیخوایم نیلوفر دیگه تو این وضع ببینیم، حاجی به وجدان میگه یه بار دیگه نیلوفر تو این وضع ببینم هرکاری میکنم که ازت بگیرمش و میره. طاهر وقتی میرسونه اونارو به خونه شون نیلوفر ازش میخواد تا بیاد داخل و باهم یه چای بخورن او قبول میکنه….