خلاصه داستان قسمت ۱۰۲ سریال ترکی عشق از نو + عکس

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۱۰۲ سریال ترکی عشق از نو را می توانید مطالعه کنید. با ما همراه باشید. سریال ترکی عشق از نو (به ترکی استانبولی: Aşk Yeniden) مجموعه تلویزیونی ترکیه‌ای، در ژانر کمدی، عاشقانه است که مهر ۹۹ با دوبله فارسی توسط شبکه های جم در حال پخش می باشد. بازیگران اصلی این سریال ازگه ازپیرینچی، بورا گولسوی می باشند.

قسمت ۱۰۲ سریال ترکی عشق از نو
قسمت ۱۰۲ سریال ترکی عشق از نو

خلاصه داستان سریال عشق از نو

زینب که بدون خبر دادن به خانواده اش، با عشقش اَرتان به آمریکا فرار کرده بود، بعد از اینکه توسط ارتان ترک شد، با پسر چند ماهه اش، نا امید به ترکیه برمی گردد. زینب که نمی‌داند چه توضیحی دربارهٔ پسرش، به پدر خود بدهد، درمانده سوار هواپیما می‌شود. از طرف دیگر فاتیح که برای فرار از نامزد اجباریش به آمریکا رفته بود، بعد از شکست عشقی در آمریکا تصمیم به بازگشت به ترکیه می‌گیرد. داستان این دو که در راه برگشت به خانه با هم آشنا می‌شوند، قصهٔ سریال عشق از نو ست.که لحظات خنده دار و عاشقانه‌ای را می‌آفریند.

قسمت ۱۰۲ سریال ترکی عشق از نو

وقتی زینب و اورهان به خشکی می رسند فاتح و شوکت را در آغوش هم می بینند و زینب از حرف های آنها می فهمد که پدرش موضوع را فهمیده است. او ترسیده اما پدرش او را بغل می کند و با بغض می گوید: «شما نمی دونین چقدر دوستتون دارم؟ چرا با من این کارو کردین؟» زینب که ناراحت شده برای پدرش دلیل کارهایشان را توضیح می دهد و شوکت می فهمد که سلیم پسر ارتان است و شوکه می شود. در خانه شوکت وقتی بقیه از ماجرا باخبر می شوند زینب و فاتح هرکدام یک سیلی می خورند و از اینکه دروغ گفته اند سرزنش می شوند. آیفر هم وقتی می فهمد شازمنت با آنها برای این بازی دست به یکی کرده با آنها دعوا می کند. در همین موقع در خانه به صدا درمی آید و شازمنت با ترس وارد می شود. آیفر اول به او یک سیلی می زند و بعد بغلش می کند و او را به خانه می برد.

شوکت از مریم به خاطر پنهانکاری اش در مورد ارتان گله می کند و مریم می گوید: «به خاطر اخلاقته که هیچکس هیچی رو بهت نمیگه.» شوکت می گوید سراغ ارتان می رود تا او را بکشد و مریم با داد و بیداد سعی می کند منصرفش کند. زینب سر می رسد و می گوید: «برای کشتن ارتان باید از روی جسد من بگذری. وقتی سلیم بزرگ شد می خوای بهش چی بگی؟ بگی قاتل باباشی؟» شوکت با شنیدن این منصرف می شود اما همچنان به شدت عصبانی است. زینب و فاتح تصمیم می گیرند حقیقت را به پدر و مادربزرگ فاتح هم بگویند. آنجا هم فاتح یک سیلی از مادربزرگش می خورد و زینب و فاتح سعی می کنند به آنها توضیح بدهند که این کار را به خاطر سلیم کرده اند اما آنها قانع نمی شوند. در همین موقع مقدس وارد خانه می شود و بقیه با همکاری هم زینب را پنهان می کنند و بعد هم او را فراری می دهند.

شازمنت با مادرش درددل می کند و می گوید او را به زور با جواد نامزد کرده و او هم مثل هر کس دیگری می خواهد ازدواج عاشقانه ای داشته باشد. آیفر با وجود اینکه جواد را داماد مناسبی می داند اما سراغ او می رود و سعی می کند با بدگویی از شازمنت جواد را منصرف کند اما جواد همه چیز را قبول می کند. آیفر در آخر می گوید شازمنت بچه نمی خواهد و جواد با اینکه خیلی ناراحت می شود این را هم می پذیرد. وقتی زینب و فاتح به خانه شوکت برمی گردند شوکت آنها را راه نمی دهد و چمدان آنها و سلیم را به دستشان می دهد و می گوید دیگر بهتر است برای خودشان خانه و زندگی دست و پا کنند. فاتح و زینب سراغ دوستانشان می روند و موضوع را به آنها می گویند. همه از آنها می خواهند پیششان بمانند اما فاتح می گوید او باید برای زن و بچه اش به فکر خانه ای باشد. آن شب فاتح و زینب به هتل می روند و فاتح می گوید: «نمی دونی چقد خوشحالم. بعد از مدت ها کنار تو و سلیم می خوابم. راستش بابات کار خوبی کرد. دیگه وقتش بود ما هم یه زندگی ای داشته باشیم و مستقل بشیم.» زینب می گوید این همه چیزی است که او می خواهد. فاتح تصمیم می گیرد از شرکت پدرش خارج شود و پیشنهاد کاری را که گرفته قبول کند و زینب می گوید هر تصمیمی که او بگیرد در کنارش خواهد بود.

شب در خانه شکرجی زاده ها فهمی و مقدر و کلثوم در مورد اتفاقاتی که افتاده حرف می زنند و کلثوم می گوید: «راستش این دفعه به بچه ها حق دادم. مقدس دیگه چاره ای براشون نذاشته بود.» در همین موقع مقدس با داد و بیداد وارد می شود و می گوید فاتح نیست و فهمی می گوید فاتح امشب پیش دوستانش می ماند. کلثوم از مقدس می خواهد که دست از سر فاتح بردارد و مقدر هم مقدس را می برد تا سرش را گرم کند.

۰ ۰ آرا
امتیازدهی به مقاله

ایمیل برای اطلاع رسانی
بهم خبر بده
guest
0 نظرات
Inline Feedbacks
نمایش تمام کامنتها
دکمه بازگشت به بالا